درآمد:
شاید مرور خاطرات زندان از معدود سوژههایی باشد که آیتاله مکارم شیرازی را به رغم انبوه برنامههای روزانه، برای انجام گفتوگو متقاعد میسازد. ایشان پس از یک روز پر کار و با نشاطی زایدالوصف به بازگویی خاطرات خویش از روزهایی پرداختند که رژیم با دستگیری ایشان به اتفاق عالمان شاخص حوزه قم و تهران سعی داشت تا آنان را از محافل عزاداری محرم و صفر سال 42 دور نگه دارد. ایشان فروتنانه اظهار داشتند که در مقایسه با سایر مبارزات، رنجی را تحمل نکردهاند. در تمام طول گفتوگو، لحن ایشان سرشار از نشاط و شادمانی بود، لذا آنچه میخوانید مایههایی از طنز در خود دارد.
شما در دوران طاغوت چند بار به زندان رفتید؟
• من در دوران رژیم گذشته سه بار به زندان رفتم که دو بار آن کوتاه و یک بار نسبتاً طولانی بود.
نخستین زندان در چه سالی و به چه علتی پیش آمد؟
• اولین بار در قم و قبل از قیام 15خرداد 42 و به اتهام تحریک مردم علیه رژیم شاه دستگیر و زندانی شدم.
دومین زندان در چه سالی پیش آمد و رویدادهای آن کدامند؟
• دومین زندان که طولانیترین دوره هم بود، در شب 15خرداد و همراه با آقایان فلسفی و حاج شیخ عباسعلی اسلامی بود. ما سه نفر را با هم دستگیر کردند و پس از یک ماه و نیم با هم آزاد کردند.
شما را به کدام زندان بردند؟
• زندان قرنطینه شهربانی، آن شب ما اولین کسانی بودیم که وارد زندان شدیم. آنجا ماندیم و به تدریج افراد جدیدی آمدند و تعدادمان به 18 تن رسید. از آنجا که 18، شعار فرقهای ضاله است (با خنده)، با خودمان به شوخی میگفتیم که ای کاش یا یک نفر از ما کم کنند یا یکی بیفزایند که در هر حال گرفتار عدد 18 نباشیم. به تدریج افراد بیشتری را آوردند تا تعداد به 53 نفر رسید.
پنجاه و سه نفر هم که مشکل گروه دیگری است!
• در هر حال، 53 نفر شدیم، جا به قدری کوچک بود که به هر نفر یک متر و 30 سانت بیشتر جا نمیرسید. آقایان، مرا به عنوان ناظم جمعیت انتخاب کردند تا برای اموری چون نماز جماعت و سخنرانی، برنامه منظمی را اجرا کنیم. کمی که گذشت عده دیگری را هم آوردند و تعدادمان به 60 نفر رسید. دیدم حتی اگر یک نفر دیگر را بیاورند، جا برای نشستن هم ندارد، بنابراین تصمیم گرفتیم دالان را اشغال کنیم. البته به تدریج، افراد آزاد شدند و جا باز شد. این بازداشتگاه شامل یک حیاط کوچک و یک اتاق بود. اواخر خرداد و هوا بسیار گرم بود، بنابراین ما نمیتوانستیم زیاد در حیاط بمانیم و در همان اتاق جمع میشدیم. روزهای سختی بود. یادم هست که پشت اتاق ما، اسلحهخانه بود و مأموران شهربانی میآمدند و اسلحه برمیداشتند و من صدایشان را میشندیم که گلایه میکنند که بعضی از مأموران درست تیراندازی نمیکنند، چون ضرورت ایجاب میکند که با هر فشنگ، یک نفر را از پا دربیاورند و اینها بلد نیستند و تیرها را حرام میکنند!
چه شد که دستگیر شدید؟
• در دهه عاشورا، در مسجد هدایت تهران سخنرانی تندی کردم که مردم را به هیجان آورد و رژیم روی آن سخنرانی، بسیار حساسیت پیدا کرد، به طوری که فردای آن روز، در مسجد را بستند. من داشتم به گلابدره و امامزاده قاسم میرفتم که ناگهان ماشین جیپی جلوی ماشین ما پیچید و دو مأمور پیاده شدند و پیش آمدند و مرا دستگیر کردند و به کلانتری دربند بردند. قرار شد رئیس کلانتری همراه چند پاسبان، مرا به زندان شهربانی ببرند. هنگامی که سوار ماشین شدیم، رئیس کلانتری به من گفت: «شما را به آنجا میبرند و میزنند. لطفاً اعلامیهها را دور بریزید. من هم وسط راه پیاده میشوم و به خانواده شما تلفن میزنم و به آنها اطلاع میدهم که شما را گرفتهاند.» و همین کار را هم کرد و وسط راه پیاده شد.
آیا واقعاً میخواست تلفن بزند یا دام بود؟
• نه، او واقعاً قصد خیر داشت و همین کار را هم کرد. هنگامی که از ماشین پیاده شد، دو پاسبانی که در ماشین نشسته بودند با یکدیگر شروع به صحبت کردند. یکی از آنها گفت: «عاقبت ما مثل یزید شده.» دیگری پاسخ داد: «بگو بدتر از یزید. مردهشوی نانی را ببرد که ما میخوریم. عاشورا است. همه در مجالس عزاداری هستند و ما داریم علما و وعاظ را به زندان میبریم.» گفتگوی این دو پاسبان و رفتار رئیس کلانتری کاملاً نشان میداد که رژیم چگونه از درون پاشیده است. دو سه روز آنجا بودم که ائمه جماعات تهران را که در مجلسی جمع شده بودند، گرفتند و آوردند و تعداد ما 53 نفر شد.
در زندان شهربانی، اوقات شما چگونه میگذشت؟
• برنامه نماز جماعت داشتیم که مرحوم اثنیعشری (صاحب تفسیر اثنیعشری)، امامت آن را بر عهده داشت. یادم هست که ما هر چه اصرار میکردیم که غذای زندان را بخورند، نمیخوردند. من به ایشان گفتم: «آقا اینجا محل ضرورت است، مثل «اکل میته». اما ایشان زیر بار نمیرفت. یک وقت دیدم چیزی را در روزنامه پیچیده و برایشان به زندان آوردهاند. کمی نان و خرما بود و ایشان تا مدتها به همان قناعت کرد. پس از آزاد شدن ایشان از زندان هم، آقای عزالدین زنجانی امامت جماعت را به عهده گرفتند. برنامههای سخنرانی هم صبحها و عصرها برگزار میشد.
این برنامهها به چه شکل بودند؟
• در این برنامهها آقای فلسفی میاندار بودند. یادم هست در بحث علمی اخلاقی، این بحث مطرح شد که آیا اصول اخلاق به همین چهار موردی که قدما میگویند منحصر است یا خیر؟ قدما معتقدند که دامنه اخلاق در حد فاصل افراط و تفریط قرار دارد. برخی نیز معتقدند که بعضی چیزها هر قدر هم که افزون گردد، باز در دامنه اخلاق قرار دارند. من طرفدار این نظریه بودم و مرحوم مطهری نظریه اول را میپسندیدند. در هر حال مدتی درباره این موضوع بحث ادامه داشت و مباحث جالب دیگری هم مطرح میشدند.
آیا از آن مباحث خاطره جالبی دارید؟
• بله، مأموران شهربانی میآمدند و پشت پنجرهها میایستادند و گوش میکردند. به رؤسای قوم خبر دادند و آنها آمدند و دستور دادند که همه پنجرهها را تیغه کنند و عملاً راه ورود نور و هوا را بستند. من گاهی اوقات به مطایبه به دیگران میگفتم: «اگر بحث نمیکردیم، پنجرهها را تیغه نمیکردند!»
از رفتار کسانی که با شما زندانی بودند، خاطرهای را نقل بفرمایید.
• آن روزها شایع شده بود که میخواهند عدهای از ما را اعدام کنند. بر اساس این شایعه، افراد وصیت میکردند، از جمله مرحوم شیخ عباسعلی اسلامی بودند که به من وصیت کردند. ایشان ریاست جامعه تعلیمات اسلامی را به عهده داشتند و عالم محترمی بودند. من دیدم که کل ثروت ایشان منحصر است به یک خانه و یک ماشین!
غیر از جلسات بحث و استمرار تعلیم و تعلم، دیگر تمهیدات زندانیان برای تحمل آن وضعیت، چگونه بود؟
• بسیاری از دوستان نماز شب خواندند و به این ترتیب کسب روحیه میکردند. عدهای برای اینکه کسل و خسته نشوند، در همان حیاط کوچک زندان پیادهروی میکردند. جوانتر هم با جوراب، توپ والیبال درست کرده و طنابی در حیاط بسته بودند و بازی میکردند. گاهی اوقات هم با طنز و شوخی روحیه خود را حفظ میکردیم، از جمله اینکه آن روزها، روزنامه توفیق، با این تعبیر که «گفتی که نان ارزان شود، کو نان ارزانت و ... قص علی هذا». به رژیم طعنه زده بود و ما همین را میخواندیم و اسباب تفریح ما شده بود. مأموران شهربانی اغلب به هم میگفتند که: «اینها انگار نه انگار که در زندان هستند و خیلی به آنها خوش میگذرد!» از دیگر تمهیدات، نوشتن خاطرات و یادداشتها بود که البته همه آن نوشتهها را از ما گرفتند، بعد از انقلاب طی جریاناتی این نوشتهها به دست آمدند و شنیدم که اخیراً برخی از آنها چاپ شدهاند.
مشکل اساسی شما در زندان چه بود؟
• البته در زندان ما، حتی به هنگام بازجویی، آزار و اذیتی نبود. آنها ما را جمع کرده بودند تا در آن مقطع حساس بیرون نباشیم. ما حساس شده بودیم که از اخبار بیرون باخبر باشیم. ولی بیاطلاعی ما کمتر از بیرونیها بود. کسانی که برای یکی از ما غذا میآورند و یا حتی بعضی از مأموران داخل شهربانی، این اخبار را داخل شیشههای کوچکی میگذاشتند و داخل غذایی، سوپی میانداختند. ما با قاشق آنها را بیرون میآوردیم و اخبار را میخواندیم. فقط در یک مورد درباره اعلامیهای مرا با بهادران مواجه کردند و گفتند که مطالبم را بنویسم. من نگران بودم و طرز نوشتن من نشان میداد که آرامش ندارم. آنها گفتند همین شیوه نشان می دهد که در مورد خبر نداشتن از منبع اعلامیه، راست نمیگویم. گفتم: «شما دارید به من تهمت میزنید و مرا ناراحت کردهاید، پس بدیهی است که ناراحت شوم و طرز نوشتنم خراب شود!»
پس از سالها، هنگامی که به آن دوره فکر میکنید، چه احساسی در شما پدید میآید؟
• بسیار دوره خوبی بود، محفل سازندهای داشتیم. ما پس از 40-50 روز آزاد شدیم و خاطرات جالبی را با خود به همراه آوردیم. انسان در آن شرایط پخته میشد و شخصیت حقیقی همرزمان خود را میشناخت. بعضیها بیصبری میکردند و برخی بسیار صبور و مقاوم و با اراده بودند. برای ما جای خوبی بود. تنها مواردی که بسیار آزار میدیدیم در تبعیدگاهها بود. در آنجا ما را اذیت نمیکردند، ولی با خطرات بیشمار مواجه میشدیم. خاطره جالبی که از دوره زندان دارم این است که میخواستند پلاک مخصوص زندانیان به گردنم بیندازند و عکس بگیرند که من مخالفت کردم و گفتم حداکثر اینکه پلاک را به دستم میگیرم.
پروندههای ساواک شما چگونه پیدا شدند؟
• پس از انقلاب، پس از آنکه در شیراز، مردم ساواک را تسخیر کردند، پروندهها را به خیابان ریختند. فردی پرونده مرا پیدا کرد و برایم فرستاد. آقای حسینیان از مرکز اسناد هم چند پاکت از اسناد آن دوره را برایم فرستادند.
زندانها و شکنجههای پیش از انقلاب، همراه با تندیسهایی از افراد شکنجه شده، در موزه عبرت، محل سابق کمیته مشترک، در معرض دید همگان است. نظر شما در این مورد چیست؟
• بسیار کار شایستهای است، زیرا نسلهای پس از انقلاب، باید در جریان آن سالها و مظالمی که بر مبارزان و مردم رفته است قرار گیرند و بدانند این انقلاب، آسان به دست نیامده و باید در حفظ و پاسداری از آن، اهتمام ورزید.
شاهد یاران، بهمن 1384، شماره 3
تعداد بازدید: 7726