راوی: حجتالاسلام و المسلمین غلامحسین جمی
12 شهريور 1397
در همان ایامی که امام خمینی تبعید شده بود، مردم در یک اضطراب و خفقانی به سر میبردند، در یک حالت عجیبی بودند. دلشان پر از اندوه بود. روز جمعه، قرار بود برای جلسهی هفتگی روحانیون آبادان منبر بروم. حال و هوای تبعید امام بود. ساواک هم به تمام ائمه جماعات مساجد گفته بود نباید جلسه بگیرید. به من هم شخصاً اطلاع دادند که نباید منبر بروی. آقایان همه نظرشان این بود که نمیشود جلسهی هفتگی نباشد و نباید آن را تعطیل کرد. از این طرف هم کسی حاضر نبود به جای من منبر برود. منبر سختی بود، چون شرایط سختی حاکم بود.
به ساواک اطلاع دادم که من نمیتوانم منبر نروم، من منبر میروم. از ساواک به من خبر دادند باید مواظب باشی، اگر کوچکترین حرکتی بکنی و اسم خمینی را ببری، مسجد و آدمهای توی مسجد را چنین و چنان میکنیم (مسجد را روی سرتان خراب میکنیم).
عصر جمعه حرکت کردم تا به مسجد بروم، دیدم دور تا دور مسجد محاصره شده است. نیروهای شهربانی دور تا دور مسجد با ماشین آبپاش ضد شورش مستقر شدهاند. مردم هم آمده بودند. مسجد پر شده بود، همه هم منتظر بودند ببیند که چه کسی قرار است منبر برود. جلسه در مسجد سنابادی خیابان چهار احمدآباد برگزار شد.
من قبل از آنکه به مسجد بیایم با خودم فکر میکردم که توی این اوضاع و احوال چه بگویم؟ هرچه فکر کردم به جایی نرسیدم. یک رفیقی داشتم که محضر ازدواج داشت. آدم وارسته و متدینی بود. او را دیدم و گفتم: «فلانی تو یک مطلبی، چیزی یادت نیست. من امروز نمیدانم درباره چه صحبت کنم و چه بگویم». جواب داد: «امروز مصادف با هجرت پیامبر(ص) است» تا این را گفت من خوشحال شدم و گفتم تو از کجا و چطور پیدایت شد. هجرت پیامبر(ص) بهترین مطلبی است که در این اوضاع میتوان گفت، خلاصه من روی منبر طوری این مسئله هجرت را پختم و طوری بیان کردم که دقیقاً منطبق با تبعید امام باشد. گفتم... پیامبر را از مکه بیرون کردند، از وطن خودش، از جایی که خانوادهاش بود، زندگیاش بود، بیرون کردند، چه بر سر پیامبر آوردند و... دیدم مردم های های گریه میکنند. عقدههای دلشان باز شده بود، گریههای عجیبی میکردند چون دلشان پر بود. با یک اشاره من آنها مطلب را میگرفتند.
در مجلس انقلابی ایجاد شد. همه فهمیدند که منظور ما چیست و ما در مورد چه کسی صحبت میکنیم. یکی از افرادی که در مسجد بود، بعد از جلسه به من گفت: وقتی از مسجد بیرون آمدیم چند تا پاسبان که آنجا بودند و با هم داشتند صحبت میکردند. میگفتند: این فلانی چه گفت که همه گریه کردند و مجلس را متحول کرد؟ پس ما برای چه آمده بودیم؟ همه حرفها که زده شد و هیچ کاری نتوانستیم بکنیم و هیچ هم نشد.
منبع: خاطرات حجتالاسلام و المسلمین غلامحسین جمی، تدوین: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1384، صص 107 ـ 108.
تعداد بازدید: 2285