راوی: حجتالاسلام و المسلمین غلامحسین جمی
03 دي 1397
این انقلاب جریانهای عجیب و غریبی به خود دیده است. یادم هست قبل از اینکه رسماً به ما ابلاغ کنند که نام بردن از حضرت امام خمینی روی منبر ممنوع است، شهربانی آبادان توطئهای برای برهم زدن جلسه هفتگی روحانیون آبادان برگزار کرد. رئیس شهربانی آبادان در آنوقت، سرهنگ اسدی بود. در مسجدی که من آنجا نماز میخواندم، یک عده از پاسبانها هم میآمدند و پشت سر من نماز میخواندند. خانه او نزدیک مسجد بود. یکی از پاسبانها که متأسفانه الان اسمش یادم نیست، استواری بود ـ که اگر زنده است، خدا حفظش کند، اگر هم فوت کرده خدا رحمتش کند ـ و خیلی با من مأنوس بود. روز قبل از اینکه من برای جلسه هفتگی به منبر بروم، سراسیمه آمد و مرا پیدا کرد و گفت: «مدتی است که دنبال شما میگشتم. تا الان شما را پیدا کردم. الان هم اگر دستگاه اطلاعات بفهمد که من با شما تماس گرفتهام، پدرم را درمیآورد. من نتوانستم بیتفاوت باشم و پیش شما نیایم. مسألهایست که آمدهام به شما بگویم. به او گفتم: «چی شده؟» گفت: «رئیس شهربانی همه ما را احضار کرد و گفت: این آخوندها فلان و فلان هستند (بد و بیراه گفته و فحش داده است) اینها نمکنشناس هستند. نمک اعلیحضرت را میخورند و نمکدان را میشکنند. مملکت اعلیحضرت است، اینها خجالت نمیکشند که شلوغ میکنند و... ما باید اینها را سرجایشان بنشانیم و گوشمالی بدهیم. ما و شما حقوقبگیر هستیم، لباس شهربانی را پوشیدهایم. نباید اجازه بدهیم به این آخوندها شلوغ کنند. خلاصه به ما گفت که تمام گروهبانها، استوارها، درجهدارها باید لباس شخصی بپوشند و با کت و شلوار و مثل آن، به صورت ناشناس بروند و در این جلسه هفتگی بنشینند. در هر کجا که هست شرکت کنند و این آقای جمی را که منبر رفت پای منبرش بنشینند و هیچ نگویند. مواظب باشید تا اسم خمینی را آورد، شلوغ کنید، صلوات بفرستید و بلند شوید مجلس را با صلوات بههم بزنید و هرکس دم دستتان بود بگیرید و حسابی کتک بزنید و جمی را هم که بالای منبر است بگیرید و هر بلایی که میتوانید سرش بیاورید». آن استوار به من گفت: «وقتی این دستور را داد، من وحشت کردم. آمدهام به شما بگویم که مواظب باشید منبر نروید». به او گفتم: «خیلی خوب، خدا خیرتان بدهد.»
به هر حال من به جلسه هفتگی روحانیون آبادان رفتم و روی منبر نشستم. جلسه آن روز در مسجد جامع کارون برگزار شد. دیدم که بله، مجلس مالامال از مأموران شهربانی است با لباس شخصی! خود این استوار هم که خبر آورده بود، در بین آنها بود. خوب من دیگر به اصطلاح گوشی دستم بود. منبر رفتم و حرف خودم را مفصل زدم و اسمی هم از حضرت امام نبردم. همه اینها هم منتظر ماندند که من اسمی از حضرت امام ببرم، اما چنین چیزی نشد و به اصطلاح من بهانه به دست آنها ندادم. جلسه تمام شد و همه رفتند. بعد برای من از خودشان خبر آوردند که فلانی چه کرد؟ این که همه حرفها را زد، فحش داد، تعریف از خمینی هم کرد، اما اسمی از امام نبرد و این خیلی برای ما بد شد که هیچ کاری نکردیم.
منبع: خاطرات حجتالاسلام و المسلمین غلامحسین جمی، تدوین: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1384، صص 105 ـ 106.
تعداد بازدید: 1885