خاطرات

شروع هفده سال هجرت

جشن نیمه‌ی شعبان 1341

05 خرداد 1399


در 22 دی ماه 1341 به مناسبت میلاد مسعود ولی‌عصر(عج) جشن بسیار مفصل و باشکوهی از طرف طلاب و جمعی از مدرسین قم در مسجد اعظم قم برگزار شد که گردانندگان آن هم خود طلاب و مدرسین بودند. طلاب برای برگزاری هرچه باشکوه این مراسم سرمایه‌گذاری زیادی کردند. تزئینات و آداب و رسوم در حد توان اجرا شده و ظاهر جلسه باشکوه به نظر آمد که البته به جز بزرگداشت این میلاد فرخنده یک هدف دیگر هم در جشن دنبال شد و آن بهره‌برداری از این جلسه برای تداوم مبارزه علیه حکومت بود.

برای برنامه‌ریزی این جشن چندمنظوره (که در حقیقت یک منظور واحد بیشتر نداشتیم که آن هم تجلیل و تکریم و تعظیم از احکام اسلامی بود) از چند روز قبل جلسات متعدد داشتیم و اعلامیه و تراکت‌هایی هم تهیه کردیم که از آن جشن به نحو احسن استفاده شود.

همراه با جمعی از طلاب دستگاهی شبیه وردنه‌ نانواها سر هم کردیم که با یک لایه نرم شبیه ابر پوشیده شده بود. یکی از دوستان آن را از یک دستگاه استنسیل باز کرد. کاغذ استنسیل خریدیم و با قلم‌های نوک‌تیز مطالب را به شکل ریز روی آن نوشته و بعد با آن دستگاه جالب تراکت و اعلامیه‌ها را تکثیر کردیم. البته یکی از دوستان دستگاه تکثیر استنسیل و تایپ داشت که گاهی آن هم مورد استفاده قرار می‌گرفت اما دستگاه خودمان به لحاظ حجم و سرعت چیز ناب و تکی بود.

از قبل پیش‌بینی این می‌شد که اکثر طلاب و اساتید و مدرسین قم و همچنین طبقات مختلف مردم قم از اداری گرفته تا بازاری و غیره در این مراسم شرکت کنند و چون فردای آن روز تعطیل عمومی بود، انتظار داشتیم از شهرهای دیگر به خصوص تهران زوار زیادی به قم مشرف شوند و در این مراسم جنب حرم مطهر حضرت معصومه(س) حضور یابند؛ بنابراین فرصت بسیار خوبی برای افشای توطئه‌های حکومت بود و با سخنرانی، چاپ و پخش اعلامیه و تراکت و سر دادن شعار برای نیل به این هدف تمام تلاش خود را صرف نمودیم. حضور علمای بزرگ ومراجع تقلید به این جشن جلوه‌ خاصی داد. من از قبل از طلاب و دوستان نزدیک [آیت‌الله] آقای خمینی، خبر حضور ایشان را پیش از دیگر مراجع و علما دریافت کردم و از اینکه وی در این جشن حاضر خواهد شد، در خود نیرو و توان و قوت قلب کافی یافتم. برخی از مردم به خصوص طلاب به طرف دری که ایشان از آن وارد شد هجوم آوردند تا بار دیگر مرجع تقلیدشان را زیارت کنند. [آیت‌الله] آقای خمینی از در جنوبی خیابان موزه یعنی روبه‌روی مرقد آیت‌الله بروجردی وارد شبستان شد و نزدیک همان در کنار آقای منتظری نشست. متعاقب آن، صلوات پی‌درپی برای سلامتی ایشان تا چندین دقیقه فضای مسجد را تحت‌ تأثیر قرار داد. من با برنامه‌ریزی از پیش تعیین‌شده‌ای به طرف منبر رفتم و پس از استقرار بر آن و ایراد یک خطبه‌ مقدماتی بلافاصله به طرح مسائل حساس روز به ویژه فعالیت‌های خلاف قوانین اسلامی پرداختم و نقشه‌های شوم حکومت را در مسئله‌ انجمن‌های ایالتی و ولایتی برملا و در ادامه برنامه‌ دولت را در تضعیف روحانیت و تصمیم آنها را برای تحت ‌سلطه گرفتن روحانیت و حوزه‌های علمیه تشریح کرده و گفتم: روحانیت شیعه و حوزه‌های علمیه از اول و از زمان شیخ طوسی مستقل و آزاد بوده و هیچ‌گاه زیر بار هیچ حکومتی نرفته و از این پس هم نخواهد رفت و از مکتب امام صادق(ع) حراست خواهد کرد. من که این سخنان را با حرارتی خاص و بیانی تند ایراد کردم، گه‌گاه تأییدی هم از حاضرین می‌گرفتم. ناگفته نماند که این بخش از سخنانم را در اعتراض به پیشنهاد شاه که گفته بود یک دانشگاه اسلامی در مشهد تأسیس شود و روحانیت شیعه همچون روحانیت اهل سنت مرتبط به حکومت باشند، ایراد نمودم و بالاخره در پایان اظهار داشت مرجع تقلید به دلایل متعدد مورد احترام ویژه است و ما بنا به نظر مراجع تقلید، خاصه دستورات و فرامین مرجع تقلید بزرگ شیعه [آیت‌الله] آقای خمینی، همچنان برای حفاظت از احکام الهی و... به پیش خواهیم رفت و معتقدیم چون راهمان راه امام صادق(ع) است پیروزیم و دشمنان ما منکوب خواهند شد.

حاضرین سراپا گوش و یکپارچه به سخنان داغ و کوبنده گوش داده و هر گاه نام [آیت‌الله] آقای خمینی در فضا مطرح یا کلمه مرجع تقلید، رهبر، پیشوای مبارزین بر زبانم جاری بود ناخواسته روی زانوها بلند شده و چهره‌ ملکوتی [آیت‌الله] آقای خمینی را نظاره‌گر بودند.

بالاخره در میان شور و هیجان حضار سخنرانی‌ام را به پایان برده و از منبر پایین آمدم. وقتی که مردم حاضر در شبستان و داخل حیاط همه از جا برخاستند و افراد مبارز هم مشغول کار خود شدند، صدای مردم و سایر طلاب هم‌نوا با مبارزین در حمایت از [آیت‌الله] آقای خمینی فضای مسجد را دربر گرفت. در لابه‌لای صلوات‌هایی که برای سلامتی ایشان فرستاده شد، شعارهای تندی هم علیه حکومت به گوش رسید. هم‌زمان تراکت‌های بسته‌بندی شده از زیر قبا و عبا بیرون آمد و در هوا پخش شد. فضا شبیه به یک باغ پردرخت در فصل پاییز شده بود. تراکت‌ها مثل برگ‌هایی که از درخت جدا شوند و پایین بیایند، در هوا جولان خوردند. اما مردم نگذاشتند این برگ‌ها بر زمین بیفتد و آنها را روی هوا شکار کردند. به‌ویژه مسافران تلاش زیادی داشتند تا تعداد بیشتری اعلامیه جمع کنند و به عنوان سوغات قم با خود ببرند. ازدحام جمعیت در اطراف در جنوبی بیشتر بود. چون [آیت‌الله] آقای خمینی از این در تشریف آورده و نزدیک همان در نشسته بودند و خروج ایشان هم از همین در بود، برای همین طلاب و سایر مردم مایل بودند هم آقا را زیارت و هم سر دادن شعارها بیشتر اطراف ایشان صورت گیرد. ایشان هم از شبستان خارج شدند. ناگهان [آیت‌الله] آقای خمینی در دالان مسجد جنب مرقد آیت‌الله بروجردی در میان ازدحام طلاب و توده مردم و شعارهای پی‌درپی مکثی کردند و فرمودند: «آقای دکتر صادقی را بگویید بیاید». تأمل ایشان برای آمدن من خیلی چشمگیر و مورد توجه همگان قرار گرفت. تعدادی از روحانیون اطراف مرا گرفته و به خاطر سخنرانی‌ام تقدیر و تجلیل کردند. وقتی به من خبر دادند که [آیت‌الله] آقای خمینی بیرون در، منتظر شما ایستادند فوری راه را باز کردند. با عجله خودم را به ایشان رساندم. [آیت‌الله] آقای خمینی به من فرمودند: «همراه من بیایید». من هم همراه ایشان سوار تاکسی شده و به منزل ایشان رفتم. [آیت‌الله] آقای خمینی با این عمل مراقب بود که توسط نیروهای دولتی دستگیر و بازداشت نشوم، چرا که سخنرانی‌ام علیه حکومت خیلی تند و بازداشتم غیرقابل انتظار نبود.

طبق برنامه‌ریزی قرار بود در پایان جلسه و موقع خروج حاضرین از مسجد چند نفر برای [آیت‌الله] آقای خمینی شعار بدهند و هم‌زمان چند نفر هم اعلامیه‌های آماده شده را بین مردم پخش کنند. چند آدم زبر و زرنگ هم آماده بودند که اگر بیرون مسجد مأموران امنیتی کسی را دستگیر کردند و خواستند ببرند به هر شکل ممکن حتی با زدوخورد، مانع شوند.

 

منبع: خاطرات آیت‌الله دکتر محمد صادقی تهرانی، تدوینگر حسین روحانی صدر، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1397،  ص 77 تا80.

 



 
تعداد بازدید: 1610



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.