زهرا رنجبر کرمانی
27 مرداد 1399
دوره رضاخان دوره ضدیت با مذهب و از میان بردن سنتها و نهادهای مدنی دینی مانند حوزههای علمیه و مرجعیت بود که طی آن با اعمال فشار و استبداد، تمام حوزههای علمیه تعطیل شد و افراد معدودی اجازه یافتند در کسوت روحانیت باقی بمانند.[1] با رفتن رضاخان و آزادی پیش آمده، متدینین علاوه بر احیای مراسمهای سنتی مذهبی که در دوره رضاخانی ممنوع شده بود باید به دو کار مهم میپرداختند: اول مبارزه با آثار سوء به جا مانده از مبارزه با مذهب از دوره رضاخانی و دوم مبارزه با بیدینی.[2] این دو هدف توسط دو دسته از متدینین دنبال میشد: حوزههای علمیه و برخی از متدینین روحانی و غیر روحانی سراسر کشور. ناگفته نماند که در این میان رژیم نوپای پهلوی دوم برای دفع خطر کمونیسم بهویژه جلوگیری از نفوذ شوروی به مذهب توجه داشت.[3]
حوزه علمیه قم که توسط آیتالله عبدالکریم حائری در سال 1301ش تأسیس شده بود،[4] با آغاز مرجعیت آیتالله العظمی بروجردی در سال 1325 قوامی تازه گرفت و طلبههای جوانی که پس از شهریور 1320 به قم و نجف آمده بودند به تدریج آموزش دیدند و در زمره فضلا قرار گرفتند، بهطوری که توانستند سخنرانی کنند، مقاله بنویسند و حتی مجله تأسیس نمایند.[5] رابطه مرجعیت با حکومت اما در این دوره در حد تذکر و توجیه و تکیه اصلی آن بر تقویت حوزه علمیه بود.[6] با وجود کنارهگیری آیتالله برجردی از سیاست اما، برخی عناصر و نیروهای برخاسته از حوزه علمیه در سالهای پایانی زعامت ایشان این رویکرد را به چالش کشیدند. از اینرو شاید بتوان نقطه آغاز ظهور روحانیون سیاسی در دهه 40 را در تحولات دهه 30 جستجو کرد. در این دهه بعد از کودتای 28 مرداد 32 علیرغم مشی مرجعیت سنتی مبنی بر کنارهگیری از سیاست، جمعی از روحانیونی که مطالبات بیشتری داشتند نخستین گامهای اساسی را برای خروج حوزه از این فضا برداشتند. ایشان به خوبی دریافتند که حوزه برای اینکه بتواند پاسخگوی معضلات زمان باشد به یک تحول اساسی نیازمند است. از اینرو پیشقدم شده و بهصورت پراکنده با ایجاد مراکز و پایگاههایی با فعالیتهای مذهبی و فرهنگی نخستین گامها را در راه تحقق این هدف برداشتند. این اقدامات را میتوان زمینهساز ظهور روحانیون نوگرای سیاسی در نهضت امام خمینی دانست.[7]
چنین به نظر میرسد که جریان مستمر ورود طلاب از شهرهای مختلف به حوزه علمیه قم و تحصیل و بازگشتشان به مناطق مختلف کشور، روحانیت شیعه را در ایران دهه 30 واجد یک حزب تمامعیار کرده بود. به دلیل تداوم ارتباط این روحانیون با حوزه، شاخهها و شعبات این جریان در سراسر کشور منتشر شد و مساجد، حسینیهها و سایر اماکن مذهبی به پایگاه فعالیت آنان تبدیل گردید. فعالیت آنها بدون محدودیت زمانی بود اما در زمانهای پرشنوندهای نظیر ماههای محرم و رمضان و اعیاد و وفیات، فرصت مناسبی برای تبلیغ آموزههای دین به دست میآمد. طلاب با سفر به نقاط مختلف، علاوه بر نشر آموزههای دینی، مسائل اجتماعی - سیاسی روز جامعه را که در حوزه مطرح میشد به اطلاع عموم در سراسر کشور میرساندند؛ به علاوه در بازگشت از ناحیهای که برای تبلیغ فرستاده شده بودند، افکار و خواستههای مردم را از اعماق جامعه به حوزه منتقل میکردند. بنابراین حوزه علمیه قم و مدرسه فیضیه نقشی مانند شورای مرکزی یک حزب و مکانی برای طرح مسائل فکری و جمعآوری امکانات مالی برای حوزه را ایفا میکرد. بهطور معمول رسم بود که یک ساعت قبل از شروع نماز جماعت عصر، طلاب جلساتی تشکیل داده و در خصوص مسائلی در زمینههای مختلف بحث و مذاکره میکردند. همین جلسات بهترین شیوه تبادلنظر و اندیشه در تشکیلات حزبی بهشمار میآید، از اینرو به محض وقوع حادثهای در ارتباط با مذهب، حوزه یا مرجعیت، آن واقعه در این جلسات مورد تحلیل قرار میگرفت. بعدها و در دهه 40 موضعگیری آیات و مراجع در خصوص مسائلی چون لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید، طلاب را وارد مسائل سیاسی کرد و بینش سیاسی آنها را افزایش داد و بازتاب آن بهصورت حمایت عمومی از مراجع و علما تبلور یافت.[8]
با درگذشت آیتالله العظمی بروجردی در سال 1340 به سبب مواضع امام خمینی مرجعیت وارد مرحله نوینی شد و «سیاستپرهیزی» در حوزه علمیه به «سیاستپذیری» تبدیل گردید.[9] امام خمینی نه تنها برخورد و خلع حکومت پهلوی را در سر میپروراند بلکه در فکر تأسیس حکومت اسلامی بود.[10] اینبار یک مرجع در حالیکه بخش قابل توجهی از حوزه علمیه را به همراه داشت، برای نخستین بار پس از مشروطه این چنین به مبارزه با استبداد شاهی میرفت. فعالیت جدی، منطقی و مدبرانه امام به تدریج سایر مراجع قم را نیز به میدان کشاند.[11]
در سالهای پس از قیام 15 خرداد 42 سه گروه در میان روحانیون قابل تشخیص است. گروه اول که شاید بزرگترین گروه بودند، روحانیون محتاط غیر سیاسی را تشکیل میدادند که به کنارهگیری روحانیون از سیاست اعتقاد داشتند. البته این دسته از روحانیون نیز در سالهای دهه 50 به علت سیاستهای دولتی نامطلوب در عرصه بازار و نهادهای مذهبی به سیاست کشیده شدند. آنها همچنین از سیاستهای فرهنگی پهلوی که منجر به انحطاط روزافزون اخلاق عمومی بود ناراضی بودند و اینها همه زمینهساز ورود آنها به جریان انقلاب بود. گروه دوم را میتوان روحانیونی دانست که گرچه در مسائلی چون اعطای حق رأی به زنان و اصلاحات ارضی مخالف حکومت بودند، اما به ارتباط با شاه به جهت تعدیل سیاستهای حکومت برای محافظت از منافع نهادهای مذهبی تمایل داشتند. اینان خواستار سرنگونی پهلوی نبودند بلکه فقط اجرای کامل قانون اساسی مشروطه و برپایی سلطنت مشروطه حقیقی را میخواستند. با این حال اقدامات شاه در سالهای 54 تا 56 در حمله و تعرض به بازار، حوزهها و در دست گرفتن کامل تشکیلات مذهبی، موضع نیمهانفعالی این دسته از روحانیون را نیز تغییر داد. سومین گروه، روحانیون مخالف حکومت بودند که امام خمینی شاخصترین و رهبر آنها بهشمار میرفت. برخلاف گروه دوم، هدف این عده نه برقراری دوباره سلطنت مشروطه، بلکه ایجاد شکل جدید حکومت اسلامی بود. آنچه اینها میخواستند نه اصلاحات بلکه سرنگونی حکومت شاه بود.[12]
اما روحانیون گروه سوم را که طرفدار رویکرد انقلابی امام بودند نیز میتوان در قالب دو دسته شناسایی کرد. گروه اول روحانیونی که به لحاظ رفتار سیاسی عملگرا بودند. این قبیل روحانیون بیشتر سالهای جوانی را به تناوب در زندان، تبعید و آزادی به سر برده و میکوشیدند ضمن مبارزه، از اقدامات دیگر گروههای مذهبی حمایت کنند. فعالیت این گروه بیشتر بر محور اقدامات امام و پذیرش رهبری ایشان بود.[13] گروه دوم اما روحانیونی بودند که پس از سال 1344 عمده فعالیت خود را بر تشریح مبانی فکری اسلام متمرکز کرده و به کارهای فرهنگی میپرداختند. تأسیس نهادهای فرهنگی - اسلامی، پاسخگویی به شبهات ضد دین، مقابله با تبلیغات متجددین و تلاش فکری غیرمستقیم برای نامشروع نشان دادن حکومت پهلوی از جمله فعالیتهای این عده بود.[14]
حکومت برای کنترل و کاهش توانایی روحانیون حامی رویکرد و منش امام در سطح وسیعی به دستگیری و تبعید آنها پرداخت. همچنین برای خنثی کردن فعالیت مبارزاتی آنها به حربههای دیگری نیز متوسل شد که برخی از آنان عبارتند از: گرفتن آزمون از طلاب با هدف شناسایی ایشان و اعزام بخشی از آنان به خدمت نظام وظیفه که البته با مقاومت علما بیثمر ماند؛ طرح کنترل مدرسه فیضیه توسط ساواک که پس از یورش مأموران حکومت در فروردین 42 به مهمترین کانون مبارزه روحانیون بر ضد حکومت تبدیل شده بود؛[15] قتلهای مشکوک روحانیون برجسته و مخالف حکومت مانند قتل آیتالله سعیدی در زندان در دهه 50؛ دستگیری حدود 300 تن از طلاب مدرسه فیضیه در 17 خرداد1354 و طرح تشکیل دانشکده علوم اسلامی با هدف تضعیف موقعیت روحانیون؛[16] با این تفاصیل شاه هرگز نتوانست در جریان مبارزات روحانیت خللی وارد کند و از این حوزه به شدت آسیبپذیر بود. به گفته آنتونی پارسونز (سفیر انگلیس در ایران) شاه روحانیون را کینهتوزترین دشمنان خود میدانست و چون به نیروی آنان در بسیج تودهها آگاهی داشت، از آنها حساب میبرد. روحانیونِ مخالف نه حاضر به همکاری و نه قابل خریداری بودند.[17]
مبارزات روحانیون و طلاب اما علیرغم برنامهها و برخوردهای خشن حکومت علیه آنها برای به سرانجام رسیدن نهضت و ایجاد بستری برای حاکمیت ارزشهای اسلامی ادامه یافت. ویژگی نهضت روحانیت در این ایام خصلت کمتر سازمانیافته آن بود که سبب شد به رغم گستردگی، اعضای آن قابل تشخیص نباشند و در نتیجه میزان ضربهپذیری آنان کمتر باشد. حضور آنان در نهضت بر اساس تبعیت کاملشان از مراجع تقلید و امام خمینی بود[18] و در این راه متحمل زحمات فراوان شدند تا سرانجام نهضت به پیروزی رسید.
پینوشتها:
[1]. جعفریان، رسول، جریانها و سازمانهای مذهبی - سیاسی ایران، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1382، ص 15.
[2]. همان، ص 18.
[3]. همان، ص 21 تا 23.
[4]. همان، ص 127.
[5]. همان، ص 129.
[6]. همان، ص 131.
[7]. روحبخش، رحیم، «روحانیون دهه سی»، زمانه، آبان 1384، سال چهارم، شماره 38، ص 59 تا 65، ص 59.
[8]. همان، ص 59 و 60.
[9]. جعفریان، همان، ص 132.
[10]. همان، ص 140.
[11]. همان، ص 149.
[12]. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1384، ص 583 تا 586.
[13]. جعفریان، همان، ص 154 و 155.
[14]. همان، ص 159.
[15]. زهیری، علیرضا، عصر پهلوی به روایت اسناد، قم، دفتر نشر و پخش معارف، 1379، ص 296 و 299.
[16]. همان، ص 301 تا 308.
[17]. همان، ص 296.
[18]. همان، ص 290 و 291.
تعداد بازدید: 1218