23 اسفند 1400
پس از گذشت حدود دو سال از ورود آقای [آیتالله]خمینی به نجف، جریان حمله اسرائیل و جنگ شش روزه پیش آمد. خواستیم در مقابل اسرائیل و در رابطه با دولتهای عربی مانند سوریه، اردن، مصر و عراق سخنرانیهایی جهانی انجام دهیم اما کمک نداشتیم. هیچ مرجعی از مراجع همکاری نداشت. آقای [آیتالله]خمینی نیز در آن زمان هنوز نقش وسیعی نداشتند.
جمعیت درس من، هر دو بُعد سیاسی ضد شاهنشاهی و علمی - قرآنی را پذیرفته و با اینکه معمولاً در نجف اشرف بیشتر از قم تا کسی پول به طلاب ندهد چندان به درسش نمیآیند، درس تفسیر من به جایی رسید که در محل تدریس من، مدرس بزرگ آقای حکیم، آنقدر جا تنگ میشد که مانند روضهخوانها که در شروع مجلس اسم امام زمان(عج) را میبرند تا مردم بلند شوند، جا به جا و فضای نشستن بیشتر شود، دو سه مرتبه این کار را میکردم.
بعد از مدتی حدود 700 الی 800 نفر از طلاب بلاد مختلف فارسی و عربی زبان با فکر آزاد و بر مبنای آیات مقدس قرآن تفسیر درست و موازین صحیح را پخش کردند.
فقط جاذبه قرآن و با رنگ بیرنگی، با قرآن کار کردن و تحمیل نکردن رنگهای حوزوی بر قرآن، این جمعیت را جذب نمود. جلسه تفسیر قرآن و جلسات سیاسی ما به قدری قوی بود که در مواقع معارضه اطرافیان آقای حکیم، قدرت ما به جایی رسید که توانستیم با آنها معارضه کنیم. با کمک پسر سیدمحمد بغدادی، از مجتهدین طراز اول، اعلامیهای نوشته و هزاران هزار کپی از آن را در کوفه، حله، نجف، کربلا، بغداد و... پخش کردیم.
از دیگر برنامههای من و دوستانم سخنرانی در مسجد کوفه بود. من مطالب سخنرانی را در دو برگه بزرگ نوشتم و در جلسهای خصوصی، نزد آقای [آیتالله]خمینی رفتم و ماجرا را با ایشان در میان گذاشتم. فرمودند: متن تهیه شده را بخوانید. من نیز همه را از رو خواندم. فرمودند: میخواهید از رو بخوانید؟ گفتم: خیر، جهت نمونه خواستم خیلی وقتتان را نگیرم. در مورد هر جای آن نظر دارید بفرمایید. فرمودند: نه، از این کاملتر نمیشود.
البته هدف من، نه فقط اسرائیل بلکه چند جهت به نام ضد اسرائیل و هدف اصلی زدن ضربه مهلکی به شاه بود.
وقتی وارد مسجد کوفه شدم، حدود 10 تا 15 هزار نفر جمعیت از چند شهر مهم عراق آمده و لحظه به لحظه به تعداد آنها افزوده میشد. حدود یک ساعتونیم مانده به غروب، بالای منبر رفته و شروع به صحبت کردم. عدهای از آقایان از جمله فرماندار کوفه، رئیس شهربانی کوفه، نماینده عبدالسلام عارف در مجلس حضور داشتند. من به زبان عربی علیه اسرائیل و سیاست ایران و کل حکومتهای ظالمه صحبت کردم.
در آن زمان شرایط سیاسی عراق طوری بود که بتوان با ابزار آنها بر ضد شاه کار کرد، در آخر سخنرانی و وقت دعا، خواستم دعا علیه شاه نمایم، لذا با مقدمه شروع به دعا برای حکومتهای کشورهای مختلف کردم تا نوبت به کشور خودم ایران رسید. گفتم: اللهم انصُر ایران شعباً لا حکومه، در همین لحظه، فرماندار کوفه یک طور خاصی از جلوی من پرید. متن سخنرانی مرا با نوار ضبط کردند اما در آخر مجلس فرماندار کوفه به بهانه پخش در رادیو نوار را از ما گرفت (البته هیچگاه در هیچ رادیویی پخش نشد). آقایان و علمای حاضر در سخنرانی بعد از جلسه به من گفتند: در ابتدا ما همه سرهایمان پایین بود چرا که شما تازهوارد و بحث بسیار مهمی هم انتخاب کردید، اما پس از بیان صحبتهایتان سرهای ما همه بالا آمده و تا به آسمانها رسید.
پس از این جلسه به اصرار بسیار عده زیادی از حاضرین در جلسه از بلاد مختلف نزدیک کوفه، تصمیم گرفتم این جلسه تکرار شود و با برنامهای حسابشده دنباله مطلب را در جلسه دوم بگویم، اما احساس کردم که اطرافیان آقای حکیم میخواهند جلسه را بهم بزنند. روز سخنرانی فرا رسید. مسجد مملو از جمعیت بود و چند رئیس شهربانی از حلّه و نجف و کوفه آمده و مراقب امنیت مجلس بودند. با ورود به مسجد متوجه شدم منبر را برای یک روضهخوان از طرف آقای حکیم آماده کردهاند. به اتفاق همراهان به طرف مسجد خاص امیرالمؤمنین(ع)، طرف قبله مسجد کوفه، رفتیم. من مطمئن بودم که آقای حکیم دستور این کار را نداده و این برنامه اطرافیان ایشان است لذا صبر کردم. نمیتوانستم اجازه دهم روضهخوان روضه را بخواند و جلسه بهم بخورد، چرا که شکست یک قیام ضد ظلم، دو بُعدی بود. مدارک مفصلی از تلمود و جریانات اسرائیل تهیه کرده بودم که میخواستم طبق آن مدارک صحبت کنم. در آن شرایط اگر یک کلمه لب تَر میکردم، صحبت او قطع شده و همه به من گوش فرا میدادند، اما امکان بهم خوردن جلسه و برخورد و خونریزی وجود داشت. روضهخوان نیم ساعت مانده به غروب به کار خود پایان داد. من که قصد دو ساعت سخنرانی را داشتم، ماندم چه کنم! ایستاده شروع به صحبت نمودم: «وَ قًضًیْنا إِلی بَنی إِسْرائیلَ فِی الْکِتابِ لَتَفْسِدُنَ فِی الْاَرْضِ مَرّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنّ عُلُوّا کَبیرّا» و به فرزندان اسرائیل در کتاب (آسمانیشان) خبری حتمی دادیم همانا دو بار در سراسر زمین همواره افساد خواهید کرد. و بیگمان (بار دوم) به سرکشی بزرگی بیامان بر خواهید خاست»(اسراء: 4).
همان موقع به نظرم آمد که اتصال ثلاثی کنم. خطبه اول را تا اینجا صحبت کردم و حال که باید در مسجد کوفه اذان گفته شود همراه با تمام جمعیت اذان گفتم. بسیار با ابهت و پر شکوه همراه با جمعیت ده هزار نفری اذان گفتیم. صدای اللهاکبر اذان تا چند کیلومتر لرزه بر اندامها افکند. بعد از اذان نماز جماعت را با شکوه هر چه تمامتر خواندیم و پس از آن صحبتهای خود را ادامه دادم. سخنرانی آن روز من از رادیوهای قدس، فلسطین و قاهره پخش شد.
منبع: خاطرات آیتالله دکترمحمدصادق تهرانی، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1397، ص 110 - 113.
تعداد بازدید: 875