02 آبان 1401
بعد از تبعید امام خمینی به نجف، ایشان تا مدتی سکوت اختیار کرد و تا چند ماه بر کرسی تدریس ننشست و شاید حدود شش ماه گذشت تا ایشان تدریس را شروع کرد. آنچه از آن ایام به همه ما رسیده، اینکه امام تصمیم میگیرد سکوتش را بشکند. این روند به نظر من از بهمن 1348 دستخوش تحولی عظیم میشود؛ چرا که امام بحث حکومت اسلامی یا همان ولایت فقیه را شروع میکند. ظاهراً این درسها به دستور امام ضبط شده و خیلی سریع روی کاغذ پیاده و تکثیر میشود و شاگردان و همراهان ایشان این نسخههای کاغذی را به جاهای مختلف ارسال نمودند؛ از جمله مکه. چون آن جزوهای که به دست من رسید و از روی آن نوشتم و تکثیر کردم به وسیله حجاج از مکه آورده شده بود. جزوه مذکور در ایران خیلی سریع منتشر شد، چرا که هر علاقهمندی دوست داشت نسخهای از آن را در اختیار داشته باشد.
در همان ایام رادیو بغداد امکاناتی در اختیار فعالان نهضت در نجف گذاشته بود که تحت عنوان «رادیو نهضت روحانیت» شناخته میشد و این درسها از آن رادیو پخش میشد. پخش این برنامه صدای مناسب و رسایی نداشت. به سختی آن را گوش میکردم و برخی کلمات و جملاتش نامفهوم بود، برای همین چنان که باید و شاید قابل استفاده نبود، با این حال من این صدا را گوش میکردم و بعد روی کاغذ پیاده مینمودم. آنجاهایی هم که مفهوم نمیشد، خالی میگذاشتم تا به طریقی کامل کنم. متن، سخنرانی معمولی نبود که بتوان با هر کلمه و جملهای جای خالی آن را پر کرد. متن اصلاحات داشت و بحثی تخصصی بود که امام ایراد نموده بود. نمیشد در آن دست برد.
این کار ادامه داشت و من تا اواخر سال 1348 یا اوایل سال 1349 حدود ده جلسه از این مباحث را با هر مشقتی بود ضبط و پیاده کردم. این بازگشت حجاج برای من مبارک بود، چون یکی از دوستان که الان نامش را فراموش کردهام نسخه چاپ شده، خوانا و خوشخط از جزوه را به دستم رساند. انگار تمام دنیا را به من دادهاند. خدا را شکر کردم و آنچه تا آن زمان پیاده کرده بودم، کنار گذاشتم و سطر به سطر با خط خوش بر روی کاغذ استنسیل شروع به نوشتن کردم. آیات و روایات را با خط نسخ قرآنی و باقی متن را به خط نستعلیق مینوشتم. نوشتنش مکافاتی داشت. از بس به خودکار فشار میآوردم انگشتانم متورم و به سبب تمرکزی که روی کلمات داشتم چشمهایم خیلی خسته میشد.
مشکلات زیاد بود. نخست اینکه باید یک قلم با نوک فلزی میداشتم که نداشتم و همانطور که گفتم از خودکارهایی که جوهرشان تمام شده بود، استفاده میکردم. دوم، برای نوشتن روی کاغذ استنسیل باید روی کاغذ فشار آورد و این مستلزم داشتن میز کار بود که زیر کاغذ سفت باشد و چون چنین میزی در اختیار نداشتم، یک سینی گرفته بودم و به عنوان سطح صاف و سفت از آن استفاده میکردم؛ این همه با دلهره و نگرانی از جلب توجه اهل خانه همراه بود. هر روز بعد از نماز صبح به اتاق آخر میرفتم و دور از چشم اهل خانه، مشغول نوشتن میشدم. نگران بودم اگر مادرم یا هر کس دیگری بپرسد چه میکنی، چه جوابی بدهم! اما به هر سختی تمامش کردم و نوبت به تکثیر آن رسید.
این کار را به کمک دوستان دو بار تکرار کردیم. در واقع من دو بار جزوه را با هر مشکلاتی بود، نوشتم. بار نخست به صورت ابتدایی تکثیر کردیم، یعنی یکی از دوستان به صورت دستی و با شیشه این کار را کرد که خوب از آب در نیامد و کار خراب شد، برای همین تصمیم گرفتیم دستگاه پلیکپی بخریم. با خرید چنین دستگاهی مقداری پیشرفت کردیم. جزوه خوبی شد؛ خوشخط و خوشچاپ. رضایتبخش بود. نمونههایش همانهاست که سالها نزد همشیرهمان به امانت گذاشته بودم.
منبع: قبادی، محمدی، یادستان دوران: خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خامنهای، تهران، سوره مهر، 1399، ص 247 - 249.
تعداد بازدید: 571