خاطرات

دستگاه کپی با چه ترفندی خریداری شد؟


23 آبان 1401


خرید دستگاه پلی‌کپی علل مختلفی داشت که یکی، تکثیر بهتر و باکیفیت‌تر بود. علت دیگر این بود که ما به جشن‌های دوهزار و پانصد ساله نزدیک می‌شدیم و به این نتیجه رسیده بودیم که احتمالاً اعلامیه‌هایی را به سرعت و به تعداد زیاد نیاز داریم و لازمه این کار، داشتن دستگاه پلی‌کپی است. چون خوف این داشتیم که دستخط من یا هر کسی که اعلامیه را می‌نویسد، لو برود پس تصمیم گرفتیم در کنار این دستگاه پلی‌کپی یک ماشین تحریر هم تهیه کنیم.

تهیه چنین دستگاهی نیاز به بررسی، آگاهی و برنامه‌ریزی داشت. اینکه: چه دستگاهی و از کجا بخریم؟ قیمتش چه قدر باشد و ما باید از کجا پولش را تهیه می‌کردیم؟ با توجه به نظارتی که ساواک بر خرید و فروش این دستگاه‌ها داشت، ما با چه ترفندی آن را خریداری نماییم؟ و بسیاری سؤالات دیگر که از همه مهم‌ترش، چگونگی تهیه هزینه خرید آن دستگاه‌ها بود!

آقای مهدی اسدی که دبیر یکی از مدارس مشهد بود، اطلاعات اولیه را جمع‌آوری کرد که فلان مغازه هر دو دستگاه را دارد. قیمت پلی‌کپی پانصد تومان و قیمت ماشین تحریر سیصد تومان است. آن زمان من از آقای میلانی شهریه خوبی می‌گرفتم؛ صد تومان بود، صد تا تک تومانی! ولی چنین پولی برای ما خیلی زیاد بود، اما چاره‌ای نبود؛ باید هر دو دستگاه را تهیه می‌کردیم. با دوستان مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که از آقایانی که وجوهات در اختیار دارند و می‌توانند برای مسائل مبارزاتی هزینه کنند، پول تهیه کنیم.

ابتدا نزد آقای اخوی رفتیم؛ البته من نرفتم. آقای رضا قاسم‌زاده یکی از اعضای گروه سه‌نفره‌مان نزد ایشان می‌رود و بدون توضیح اینکه پول را برای چه منظوری می‌خواهد، درخواستش را می‌گوید. من اطلاع دقیق و کاملی ندارم که چه گفت‌وگویی بین او و آقای اخوی صورت می‌گیرد، اما همین اندازه می‌دانم که ایشان بر اساس مسئولیت شرعی که نسبت به ‌آن وجوهات داشته، ظاهراً گفته بود: «من باید بدانم پول را برای چه کاری می‌خواهید و تا ندانم پول نمی‌دهم.» آقای قاسم‌زاده هم چیزی نگفت و بازگشت. به من گفت: «چه کنیم؟» گفتم: «ما نباید بگوییم که پول را برای چه می‌خواهیم.» چون استدلالمان این بود که کار مخفیانه‌ای انجام می‌دهیم و هر چه تعداد مطلعان کمتر باشد، بهتر است. آن زمان به رغم اینکه ما با آقای اخوی خیلی نزدیک بودیم، اما از همدیگر نمی‌پرسیدیم که چه کار می‌کنیم. نه ایشان وارد جزئیات فعالیت‌های من می‌شد و نه من از جزئیات ارتباط و فعالیت‌های ایشان می‌پرسیدم. این شیوه یک شیوه معمول و پذیرفته شده در میان غالب فعالان و مبارزان در نهضت بود. به هر تقدیر چون بنا نداشتیم به کسی توضیح دهیم پول را برای چه می‌خواهیم، این بار به سراغ آقا شیخ محمدرضا محامی رفتیم و او نیز بی‌سؤال و جواب پول لازم را در اختیار ما قرار داد و پول هر دو دستگاه جور شد.

برای خریدش آقای اسدی پیش‌قدم شد؛ چون دبیر بود. به فروشنده گفته بود دستگاه را برای فلان مدرسه در فلان جا می‌خواهد. او هم بی‌آنکه شک کند، دستگاه‌ها را به آقای اسدی فروخته بود. اگر شک می‌کرد، بعید نبود خبرش به ساواک می‌رسید.

پیش از خرید، برای جابه‌جایی دستگاه‌ها نقشه کشیدیم که چگونه آنها را منتقل و در کجا پنهانشان کنیم. برنامه را من تنظیم کردم. قرار شد با ماشین فولکس آقای اسدی دستگاه را جابه‌جا کنیم و با ماشین دیگری که به سختی فراهم کرده بودیم، از او مراقبت کنیم؛ در واقع یک کار امنیتی انجام دهیم، یعنی ضد تعقیب بزنیم تا مطمئن شویم کسی آقای اسدی را تعقیب نمی‌کند. بعد دستگاه‌ها را همان‌طور که بسته‌بندی و نو هست، به خانه‌ای ببریم که دو در داشته باشد، مثلاً از یک کوچه یک در و از کوچه‌ای دیگر دری دیگر.

قرار گذاشتیم تا یک هفته کسی به سراغ دستگاه نرود تا یقین کنیم کسی مراقبمان نیست. از طرفی تا زمانی که دستگاه به صورت بسته‌بندی اولیه مانده، یعنی ما از نگاه رژیم جرمی مرتکب نشده‌ایم. خلاصه اینکه یک هفته بعد از این جابه‌جایی، آقای اسدی یا کسی دیگر که من نمی‌دانستم چه کسی خواهد بود، ‌از در دیگر آن خانه، هر دو دستگاه را به جایی که قرار بود دستگاه در آنجا قرار بگیرد و با آن کار بشود، منتقل کند. وظیفه من و اطلاع من از جریان خرید دستگاه در همین اندازه بود و حتی یادم نمی‌آید بعداً به آن خانه که دستگاه در آنجا راه‌اندازی شد، رفتم یا نه! شاید یک‌بار رفته باشم، چون کاری نداشتم. از آن برنامه‌ریزی به بعد وظیفه‌ای نداشتم؛ حتی نمی‌دانم میان آن دو نفر از گروه سه نفره‌ ما چه کسی با دستگاه کار می‌کرد. با این حال کار تکثیر به درستی پیش رفت و اولین مطالبی هم که ما به کمک دستگاه پلی‌کپی چاپ کردیم، همان جزوه حکومت اسلامی یا ولایت فقیه در پانصد نسخه بود. این شمارگان در مقایسه با کتاب‌هایی با شمار دو هزار نسخه، تیراژ کمی نبود، بلکه خیلی هم خوب بود، آن هم با دستگاه پلی‌کپی دستی که دائم باید اهرمش را می‌چرخاندند تا کاغذ چاپ شده تحویل دهد.

بعد از چاپ جزوه، اعلامیه‌هایی بعدی را با تیراژ چند هزار تا چاپ کردیم. پول کاغذ و وسایل جانبی‌اش را هم از همین آقایان می‌گرفتیم.

 

منبع: قبادی، محمدی، یادستان دوران: خاطرات حجت‌الاسلام والمسلمین سیدهادی خامنه‌ای، تهران، سوره مهر، 1399، ص 250 - 253.



 
تعداد بازدید: 671



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.