خاطرات

وضعیت مجروحان واقعه 15 خرداد 42


26 دي 1401


عصر روز عاشورا، امام سخنرانی بسیار تندی داشتد. برخی دوستان مؤتلفه پای منبر ایشان رفته بودند. پس از پایان سخنرانی، متن سخنرانی امام به صورت اعلامیه منتشر می‌شود. نسخه‌هایی از آن هم به تهران می‌رسد. به موازات این جریان، در تهران آقای فلسفی هم سخنرانی بسیار تندی کردند. ایشان در مسجد آذربایجانی‌ها منبر می‌رفتند. ما هم نامه‌ها و متن سخنان امام را به ایشان می‌رساندیم. فردای روز 11 محرم، که مصادف با 15 خرداد بود، وقتی به بازار آمدیم خبر رسید که امام دستگیر شده‌اند. دولت متوجه شده بود که دیگر از طریق برخورد دستگاه‌هایی مانند شهربانی نمی‌تواند این قیام را کنترل کند. همان روز تلفنی به اعضای شورای مرکزی اطلاع دادند که باید بلافاصله جلسه‌ فوق‌العاده برگزار شود. دعوت کردند که در محلی در نزدیکی منزل آقای لاجوردی ـ رو‌به‌روی خیابان خانی‌آباد در خیابان مولوی ـ در منزل یکی از دوستان شورای مرکزی نشست اضطراری داشته باشیم.

در جلسه قرار بود تصمیم گرفته شود که از این پس باید چگونه حرکت کنند. مصوب شد ستادی شکل بگیرد تا ادامه‌ مبارزات را هدایت کند.

مردم پس از دستگیری حضرت امام(ره) قیام‌هایی را شکل داده بودند. آن‌ها در میدان‌های شهر تجمع می‌کردند و در اعتراض به رویه‌ حکومت شعار می‌دادند.

از بیرون هم پشت سر هم تلفن می‌شد و همه کسب تکلیف می‌کردند. قرار شد در آن روز (15 خرداد) جمعیت را از میدان‌های تهران به سمت میدان 15 خرداد حرکت دهیم. البته حرکت مردم فقط ناشی از تشویق و سازماندهی جمعیت مؤتلفه نبود و تا حد زیادی مردم به صورت خودجوش اعتراض را آغاز کرده بودند. هدف مردم اشغال محل رادیو در میدان ارگ بود. همان روز تا نزدیکی‌‌های ظهر در جلسه بودیم و مرتب خبر می‌رسید که در کدام مناطق تهران درگیری رخ داده است. خبرها به صورت مداوم می‌رسید و شورا هم به صورت مرکز فرماندهی در آمده بود و اعلام می‌کرد که چگونه باید رفتار شود. جلسه که تمام شد مأمور شدم به سمت بازار و میدان ارگ بروم و ببینم آنجا اوضاع چگونه است. از خیابان خیان به طرف چهارراه گلوبندک آمدم. هنوز خیلی مانده به چهارراه گلوبندک عده‌ای مأمور پلیس را دیدم که به صورت قطار کنار هم ایستاده و خیابان را بسته‌اند و مسلسل به دست دارند و هر کس را که از طرف میدان اعدام به طرف بازار می‌آید بدون توجه می‌زنند. کمی بالاتر از سیدنصرالدین، چند نفری جمع شدیم. در همین بین یک نفر که پهلوی من ایستاده بود،‌گلوله خورد. او را به سرعت به کوچه‌ کناری بردیم و به هر ترتیبی بود جلوی خونریزی او را گرفتیم. باید او را در جایی مخفی می‌کردیم. به هر ترتیبی بود او را در منزلی در همان کوچه مخفی کردیم. وقتی بیرون آمدم، دیدم اصلاً امکان رفتن به چهارراه گلوبندک و رسیدن به میدان ارگ نیست. به همین دلیل، باز هم از طرف دیگر به سمت میدان اعدام برگشتم به میدان قیام و از میدان قیام به طرف میدان امام حسین(ع) فعلی رفتم. وقتی به خانه رسیدم اهل خانه گفتند که هنوز برادرزاده‌ام به خانه نیامده است (همان‌طور که گفتم من و برادرم و خانواده‌هایمان با هم زندگی می‌کردیم). او هم هنگام بازگشت از مدرسه‌ دارالفنون، که دانش‌آموز آنجا بود،‌ در مقابل بازار تهران تیر خورده بود. همه در خانه نگران مانده بودیم که عزت‌الله خلیلی زنگ زد و گفت برادرزاده‌ام مجروح شده و او را به بیمارستان بازرگانان برده‌اند. به سرعت به سمت بیمارستان بازرگانان رفتم. نزدیک‌های غروب شده بود، وضع بیمارستان بسیار بد بود. مجروحان را در راهروهای بیمارستان خوابانده بودند و از هر سمتی صدای فریاد و ناله می‌آمد.

حالت فوق‌العاده‌ای در بیمارستان حاکم بود. در اتاق‌ها مجروحان خوابیده بودند و از شدت درد فریاد می‌کشیدند، ولی کسی نبود که به حال آن‌ها رسیدگی کند. وضع برادرزاده‌ من هم بسیار وخیم بود. از او خون می‌رفت و به حالت موت افتاده بود. زخم او را بستیم و خودمان برای کمک به دیگران رفتیم. هر کاری که می‌شد انجام می‌دادیم. از پانسمان گرفته تا جابه‌جایی بیمارها. دیگر فرصتی برای فکر کردن نبود. هر کسی باید کاری می‌کرد. مریض ما چند روزی آن‌جا بود تا این که متوجه شدیم اگر در آن بیمارستان بماند مرگ او قطعی است. در بیمارستان‌ها بین مردم شایع شده بود که هر کسی که تیر خورده، بیست‌وپنج تومان هم پول تیر باید بدهد. البته من ندیدم از کسی پولی گرفته باشند و از خودمان هم چنین چیزی مطالبه نشد. بالاخره، مریضمان را به بیمارستان دیگری بردیم و دو سال درگیر مداوای او بودیم.

 

منبع: پنجره‌ای به گذشته: خاطرات علاءالدین میرمحمد صادقی، تدوین بهراد مهرجو، متین غفاریان، تهران، کارآفرین، 1391، ص 75 - 77.



 
تعداد بازدید: 635



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.