خاطرات

حفاظت از رئیس پلیس تبریز


19 ارديبهشت 1402


هر سال از روز چهارم یا پنجم محرم بعد از روضه‌خوانی در مساجد و تیمچه‌های بازار، دسته‌های عزادار با کیفیتی بسیار متین و باوقار در بازار به راه می‌افتند و تا نزدیکی‌های غروب به آخر بازار رسیده و مراسم عزاداری پایان می‌پذیرد، آن سال روز عاشورا مردم باهوش و با استعداد تبریز به رهبری روحانیت آگاه چنان تشخیص دادند که به جای یزید و ایادی او بر سر یزید زمان و دژخیمان او فریاد کشند، لذا مراسم عزاداری آن روز [سال 42] به یک تظاهرات خشم‌آلود (دمونستراسیون) مبدل شد. این مراسم در حالی که علمای بزرگ شهر همچون آیت‌الله حاج شیخ احمد اهری، آیت‌الله حاج سیدحسن انگجی، آیت‌الله قاضی طباطبایی، آیت‌الله حاج شیخ عبدالحمید شربیانی و... پیشاپیش مردم در حرکت بودند از صحن مسجد جامع تبریز شروع شد، جوانان غیرتمند و پرشور مسلمان نیز آنان را در بر گرفته بودند تا از فشار ازدحام مردم آنها را محافظت کنند. مردم بعد از پیمودن بازار، مقابل در بزرگ مسجد جامع (قیزبسدی بازار) به تقاطع بازار بزرگ (راسته بازار) رسیدند. بعد از عبور از مقابل «اوش تیمچه‌لر» پیمودن طول «راسته بازار» را به سوی رودخانه وسط شهر ادامه داده، با پیچیدن به بازار «گن دله‌زن» به طرف «دال راستا» راه افتادن. ‌آن موقع هنوز مردم شعارهای کوبنده انقلاب را بلد نبودند و تنها نوحه‌ای را که با وضع آن روز تشخیص می‌دادند شعری بود از کریم صافی شاعر زبردست آذربایجان. مردم به چند دسته تقسیم شده و در حالی که پای بر زمین می‌کوبیدند با مشت‌های گره کرده این شعر کریم صافی را می‌خواندند:

یوم عاشورادی یا روز قیامت در بوگون

یا قیامت عرصه سندن بیر علامتدو بوگون

دیگر آن روز از سینه زدن و زنجیر زدن خبری نبود؛ مردم مشت‌ها را گره کرده بودند تا به جای زدن به سینه خود به کله ستمگر زمان بکوبند.

دو نفر از مسئولین انتظامی و امنیتی به نام‌های: پرویز افسر «معاون ساواک» و سرگرد زند «رئیس پلیس تبریز» ‌هم مردم را همراهی می‌کردند. من [حجت‌الاسلام والمسلمین محمدحسن بکایی] با ملاحظه نگاه‌های خشم‌آلود مردم به آنها احتمال دادم که مورد تعرض جمعیت قرار بگیرند، پس دست‌های بهم گره خورده دو نفر از جوانان پرشور و مسلمان را ـ که روحانیون را در محاصره داشتند ـ از هم جدا کرده و آن دو را داخل آن محوطه امن نمودم.

در طول تظاهرات پرشور آن روز، از صحن مسجد جامع تبریز تا تقاطع دال راستا به جز شعاردادن برنامه دیگری اجرا نشده بود. لازم بود با سخنرانی‌های داغ، ‌اولاً شعارها به شعور پیوند بخورد، ثانیاً هدف تظاهرات مشخص گردد. برای نخستین بار، با یاری و عنایت خداوند، ‌من در وسط تقاطع دو بازار بر روی دو چهارپایه که روی هم گذاشته شده بود قرار گرفتم. بازار از هر طرف تا جایی که چشم کار می‌کرد مملو از جمعیت بود. بعد از بسم‌الله و خطبه مختصر، حدیث: «من رای سلطاناً جائراً ناکثاً بعهدالله مخالفاً سنه‌الله...»‌ را ـ که رهبر انقلاب کربلا در طول نهضت به منظور اعلام انگیزه قیام خود از نیای بزرگوارش نقل کرده ـ خواندم. سپس برای جلب توجه حاضران با توجه به جذاب و شیرین بودن بیان شعری، اشعاری را که از شاعره نامی کشور پروین اعتصامی حفظ کرده و پیوسته مترصد مجالی بودم که در ملأعام بخوانم به شرح زیر برای مردم خواندم:

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

دانیم آن‌قدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت

این اشک دیده من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سال‌هاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن

تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

«پروین»‌ به کجروان سخن از راستی چه سود

کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

با بازگو کردن آن حدیث و قرائت اشعار پروین، مسیر کلام مشخص شد و معلوم گشت که روی سخن با شاه ستمگر است که در رأس تمام خطاکاری‌ها قرار گرفته است. مرحوم شهید قاضی طباطبایی این جمله را «روی سخن با هیأت حاکمه است» روی پاکت پستی که همراهش بود نوشته و به من داد، من بعد از گفتاری مختصر درباره وضع عمومی کشور،‌ خواسته‌ها را به‌طور فهرست‌وار و مرتب فریاد زدم و از مردم خواستم به دنبال هر یک از بندها چنانچه مورد تأییدشان است سه بار فریاد بزنند «صحیح است»؛ بعد از پایان سخنرانی من، جناب حجت‌الاسلام والمسلمین آقای شیخ محمدحسین انزابی چهرگانی بالای چهارپایه رفت و با سخنرانی گرم خود مطلب را ادامه داد. بعد از پایان سخنرانی او، باز مردم با مشت‌های گره خورده در حالی که پای بر زمین می‌کوبیدند به حرکت درآمدند. در «دالی راستا» ـ که میدان مانندی است ـ جمعیت را به توقف واداشتیم. ناگهان مرحوم حاج میرزا حسن ناصرزاده ـ واعظ شهیر ـ سر رسید. دو چهارپایه باز روی هم قرار گرفت. مرحوم ناصرزاده بالای آن رفت اما برخلاف انتظار همه، به جای سخنرانی داغ و مطرح کردن موضوع روز، به نوحه‌خوانی پرداخت؛ او در حالی که با دست به سر می‌زد چنین می‌خواند: «از خیمه‌ها تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین...» کاملاً یادم است هنگامی که مرحوم ناصرزاده با خواندن این نوحه،‌ جو موجود را عوض می‌کرد پرویز، افسر معاون ساواک و سرگرد زند رئیس پلیس، محکمتر از همه به سرشان می‌کوبیدند، سپس جناب حجت‌الاسلام آقای شیخ عیسی سلیم‌پور اهری ـ که از همرزمان داغ آن زمان بودند، و سرتیپ مهرداد رئیس ساواک تبریز از من و ایشان و آقای وحدت به «سه تفنگدار» تعبیر می‌کرد ـ‌ در بالای چهارپایه قرار گرفت و مطابق انتظار با سخنرانی گرم و شجاعانه مطالب قبلی را تعقیب کرد و جو حاکم بر جمعیت را به حالت اولیه برگرداند.

بعد از پایان سخنرانی آقای اهری، حرکت مردم به سوی تیمچه «مظفریه» ـ که هر سال، حرکت دسته‌های عزاداری به آنجا منتهی می‌شد ـ آغاز گردید؛ تیمچه «مظفریه» ـ که گویا به‌‍وسیله حاج شیخ معروف، به نام «مظفرالدین شاه قاجار» ساخته شده است ـ یکی از بزرگترین تیمچه‌های تبریز در وسط بازار و یکی از مراکز مهم تجارت فرش در تبریز است. مسئولین دولتی هم در روزهای تاسوعا و عاشورا برای شرکت در مراسم عزاداری، به آنجا می‌آمدند، موقعی که جمعیت به مقدار ظرفیت در آنجا قرار گرفت و چندین برابر آن در بازارهای اطراف مستقر شدند، حجت‌الاسلام آقای شیخ محمود وحدت‌نیا بالای منبر بلند تیمچه رفت و خیلی مطلوب صحبت کرد. سپس من که در دهه اول دعوت شده بودم تا هر روز در آن تیمچه منبر بروم، به عنوان ختم ماجرا،‌ بالای منبر رفتم. در حضور مسئولین دولتی به قدری تحریک‌آمیز صحبت کردم که وقتی از منبر پایین آمدم، حجت‌الاسلام مرحوم حاج سیدرضا مرندی ـ که یکی از منبری‌های پرکار تبریز بود و نوعاً در این گونه موارد خود را کنار می‌کشید، و دعوت داشت که در دهه اول در آن تیمچه به منبر برود ـ با یک دنیا حرارت و علاقه رو به من کرد وگفت: «حاج آقا بهتر است با این ترتیب به خیابان برویم». من پاسخ دادم: «حاج آقا اگر به خیابان برویم صدها نفر کشته را باید تحمل کنیم». چون محیط بازار بسته بود، نیروهای دولتی عکس‌العمل نشان ندادند. خلاصه تظاهرات پرشور عاشورای تبریز در شرایطی که شرح دادم خاتمه یافت.

 

منبع: باقری، علی، خاطرات 15 خرداد تبریز، ماجرای آغاز انقلاب اسلامی در تبریز، ج 3، تهران، حوزه هنری، 1375، ص 36 ـ 40.



 
تعداد بازدید: 391



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.