17 تير 1404
«... اما در تهران، بسیاری، کشته شدند، تعداد زیادی، در خیابان بوذرجمهری (خیابان 15 خرداد فعلی) به خصوص، مقابل اداره رادیو، کشته شدند. در میان کشتهشدگان، حتی عدهای ساواکی، بودند. این ساواکیها را پاکروان، با لباس شخصی، در آن اطراف گماشته بود. نصیری که در آن زمان، اختیار تام از جانب شاه، برای سرکوبی تظاهرکنندگان را داشت، از این مسئله خبر نداشت. بدینخاطر، بسیاری از گزارشگران ساواک، کشته شدند. در میان مجروحین، پسر برادر من، محمد میرمحمد صادقی، که در آن زمان، 18 ساله بود، در خیابان بوذرجمهری، به ران پایش تیر خورد که، تیر آن، از گلوله مسلسل بود و در پایش منفجر شده بود. ما، ابتدا، برای پیدا کردنش، خیلی این طرف و آن طرف رفتیم تا بالاخره با کمک داییام، سرهنگ مدرس، او را میان اجساد پیدا کردیم و فوراً به بیمارستان، منتقلش کردیم. ولی در سال بعد، کمکم پایش گندید.
در سال 42، او را برای معالجه، به لندن بردیم. در آنجا 5 عمل روی پایش انجام دادند ولی هنوز، میلنگد. در راه برگشت به ایران، به نجف رفتم. درست بالای سر حضرت امیر، جلوی آیتالله العظمی حکیم را گرفتم. به ایشان گفتم: چرا ساکتید؟ چرا هیچی نمیگویید؟ مردم را کشتند، از بین بردند. در همانجا، جلوی آقای حکیم، داد زدم، فریاد زدم. به هر حال، به ایشان گفتم: لااقل شما دعا کنید. و ایشان هم گفت: من دعا میکنم.
منبع: گزارشی از حماسه پانزده خرداد سال 42 در اصفهان و ...، قم، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران شعبه اصفهان، 1371، ص 40.
تعداد بازدید: 22