نامه محمدمردوخ در مخالفت با امام خمینی(ره) و تعریف و تمجید از حکومت پهلوی 29/4/1342
باسمه تعالى*
جناب آقاى خمينى ـ اعلاميه چاپى شما كه سراپا حمله باصلاحات و لوايح ششگانه و آراء عمومى و تكفير دولت بود. بوسيله پست دريافت گرديد. جاى تعجب است كه جنابعالى از صداى بُمبهاى اتمى و هيدرژنى كه هر روز در اكناف جهان منفجر ميشود. و از غُرش موشكهاى قاره پيما و اقمار مصنوعى و كشتيهاى فضا نورد كه بفضا روانه ميگردد. هنوز بيدار نشدهايد كه بدانيد دنيا تغيير كرده. بشر دارد از مراحل جهل و بربريت، بمعارج دانش و برتريت صعود مينمايد؟ دوران افسانه و فريب سپرى شده. روزگار خرسازى و خر سوارى منتفى گرديده. بازار هرزگى و هرزهگوئى بسته شده چماق سفسطه و تكفير پوسيده گشته. طبل رسوائى پيشوايان كهنه پرست از هر سو بصدا در آمده. پير و جوان كوچك و بزرگ بر آنان نفرين ميفرستند حضرت امير در نهجالبلاغه خطبه (18) و (86) و (87) و (147) و (151) و (155) و (175) از خرابكاريها و سوء اعمال علما با نهايت شدت ناله ميكند. و ميفرمايد مگر پيغمبر اسلام چند دين آورده كه شما هر كدام در احكام بميل خود رأى جداگانه و متناقض ميدهيد؟ چرا آئين اسلام را خراب ميكنيد؟ خدا يكى. پيغمبر يكى. قرآن يكى. دين يكى. اختلاف در احكام. جز خراب كردن دين معنى ديگرى ندارد.
حضرت رسول هم ميفرمايد ـ زمانى خواهد رسيد كه از اسلام بجز نام، و از قرآن بجز حروف و كلمات اثرى باقى نمىماند. مردم آنزمان مدعى ايمانند، در
فرسنگها از ايمان دوراند. مساجدشان دائر و آباد اما از حيث ديانت و حقيقت فاسد و خراب. منشاء خرابى و فساد علما هستند كه در احكام اختلاف ميكنند. و آيات را برأى خود تفسير مينمايند آنها خطرناكترين دشمن حق و حقيقتاند، و شريرترين مردم روزگاراند تاريخ هم نشان ميدهد كه دين اسلام دين فطرى و آئين علمى و فلسفى است كه دانشمندان با دل و جان بان گرويدهاند. علما آنرا با خرافات و اختلافات خراب كردند. علما چهره درخشان اسلام ما با لوث اباطيل و موهومات مُهّوغ و منفور ساختند. علما وحدت اسلامى را در هم شكستند. علما شيعه و سنى درست كردند. علما بابى و بهائى اختراع كردند. علما بجاى دين اسلام چندين دين متناقض و متضاد را ابتداع كردند. علما مسلمانان را سرگشته و گمراه نمودند علما مردم را خرافى و موهوم پرست ساختند. علما دين موسى را خراب كردند. علما دين مسيح را دگرگون نمودند. بالاخره علما هستند كه من المهد الى اللحد. از گهواره تا بگور باسامى مختلف ملت فلكزده را ميدوشند و غارت ميكنند. عوام بيچاره چه گناهى دارند. چه رخنه در دين كردهاند، چه بدعتى احداث نمودهاند؟
آقاى خمينى ـ در كدام مذهب آزاد كردن كشاورز از قيد بندگى و خريد و فروش مخالف دين معرفى شده؟ در كدام كيش احتكار آب و زمين مشروع و روا اعلام شده است؟ در كدام آئين گفته شده كه تشكيل سپاه دانش ممنوع و ناروا است؟ در كدام شريعت ذكر شده كه سهيم كردن كارگر در سود كارخانه مخالف با دين است؟ در كدام كتاب آسمانى نوشته شده كه نسوان از حق رأى ممنوعاند اگر ممنوعاند چرا در ازدواج و معاملات از آنها كسب رأى ميشود. آقاى خمينى ـ مگر نميدانى كه در اسلام زن و مرد دوش بدوش همديگر شركت داشتهاند؟ مگر در تاريخ اطلاع ندارى كه در طبقه نسوان چه نابغاتى در علوم و معارف و ادبيات و صنايع و امور اجتماعى قدم بعرصه ظهور گذاشتهاند و مقامات شامخه را احراز كردهاند كه در وصف آنها گفته شده.
و لو كان النساء كما ذكرنا ـ تفضّلت النساءُ على الرجالِ فلا التأنيث لاِسم الشمس عارُ و لا التذكيرُ فخرٌ لِلهلال.
آقاى خمينى ـ نوشته بودى كه اهل علم را آزار كردند. مگر نميدانى كه كسى با اشخاص فهميده و مؤدب كارى ندارد. امّا بى ادب البته تأديب ميشود كه نظم و انضباط بهم نخورد.
آقاى خمينى ـ در خاتمه بمنظور خيرخواهى ميگويم ـ چند روزيكه در اين خانه تن مهمانى. با ادب باش كه خاصيت مهمان ادب است.
قصيده ذيل را بخوانيد و بدانيد كه خدا و رسول و اكثريت ملت پشتيبان شاهنشاه هستند. هر كه با فولاد باز و پنجه كرد. ساعد سيمين خود را رنجه كرد.
قصيده خطاب بشاهنشاه
اى شهنشاه كشور گفتار اى خداوند دانش و افكار
كلمات تو جمله الهام استكه بهنگام خود كنى اظهار
خواست يزدان و خواست اين ملت از ضمير تو ميشود سرشار
خفته بودند ملت ايران تو نمودى ز خوابشان بيدار
زن و مردان ملك ساسان را تو كشيدى برون ز دوزخ و نار
تو كشاورز را بلطف عميم شاد كردى به جنّت و انهار
كارگر را بجاى روزانه سهم دادى ز بهره و اثمار
عدّه در لباس روحانى بى جهة گشته بر امور سوار
مسلمين را بحيله خر كردند دو سه گردن كلفت ناهنجار
دين اسلام واژگون گشته از خرافات اهل استحمار
دين امروزه نزد قشريّون يافته بر دو اصل استقرار
اول از اجنبى گرفتن وحى دومى كسب درهم و دينار
فرع دين اكل وقف و سهمامام
بلع مال يتيم وارث صِغار
واجباتش نفاقو سَبّوشقاق تهمت و اِفك و لعن براخيار
رفض و تكفير مسلمين از دم جعل قول از ائمه اطهار
جعل افسانه جعل موهومات بهر خـر كردن اولى الافكار
مُستحبّات چرس و افيون است
ساده بازى و باده گلنار
خودمفصل بخوان ازاين مجمل
نكنم فاش باقى اسرار
ابن بود مذهب خرافيون محو شد مذهب اولى الابصار
غير اين را خلاف دين خوانند گر بود دين احمد مختار
دشمن عقل و دين و فرهنگاند دوست تزوير و كذب و استشمار
مُفسد و خود پسند و كهنه پرست موذى و مغرض و خيانتكار
بى حيا بىشرف وقيح و دو رو دون صفت بى حقيقت و بيعار
جامع هر رذالت و پستى فاقد هر فضيلت و مقدار
نه ز علم و ادب نشان دارند نه ز اوصاف آدمى آثار
روز و شب كارشان دروغ و دغل شغلشان مكر و حيله ليل و نهار
خويش را جمله پيشوا خوانندچون ز كردار خود ندارند عار
نه ز اعمال خود پشيماناندنه ز افعال خويش استغفار
در جهان اين گروه بدناماند همه منفور و خوار در انظار
از اباطيل اين گروه جَلَب ناله كرده است حيدر كرّار
هر كه نهجالبلاغه را خواندهصدق گفتار ما كنـد اقرار حـق تعالـى بسوره فـاطر كرده زاين مفسدينِ دينزنهار پس از آن در خبر پيمبر همفاش فرموده اِنهّم اشرار
سخت گنديده مغزشان درسر
زان بسر بستهاند اين دستار
پانسمان كردهاند كلّه خود اين چنين است شيوه بيمار
گر بگويند اين مريضان را شاه با لطف خود كند بيمار
شه ندارد دريغ از تيمار ليك تيمارشان بود دشوار
سرشان را بسنگ بايد كوفت تا جهان پاك گردداز خس وخار
چه شود در جهان اگر بروند
دو سه آخوند نماى بدكردار
دينامروزه چون خرافاتاست لاجرم دين حق كنم اظهار
راه من حق روى و حق گوئى استبازمين و زمان ندارم كار
با كسم عزم جنگ در سر نيست شيوه من نوشتن و اخطار
دين اسلام. خدمت نوع است پس عبادات و خوبى رفتار
دورى از ظلم و حقد و مكر و فريباجتناب از عداوت و آزار
دين همين است و غير اين مجعول تو مخور گول رهزن و عيّار
رونق دين حقايق است و بس چون شقايق كه رونق گلزار
حرف رهزن همه اباطيل است از اباطيل حق بود بيزار
زندگانى دمى ز رومى خرد به ز صد سال قمتر و افسار
فرض گشته بما اطاعت شه مختلف بود جنايت كار
منكر امر شه يقين باشد منكر امر ايزد و دادار
پيشوايان بفكر خود هستند نه بفكر خدا و ملت زار
طرح ششگانه همايونى مورد رأى ما امت ديگر بار
كيفر خائنين بشرع مُبين سنگساراست يا كه برسردار
گرچه دانم حديث و قرآن را نيست تأثير در مزاج حمار
چونكه خر را خداى خركرده نشود تا بحشر او هشيار
زاين سبب جمله جفتكاندازند
يا كه گيرند گاز افعى وار
گاز و جفتك دو شيوه فطرى است
كه براى الاغ گشته شعار
باز من ناگزيرم از گفتن بپذيرند يا كنند فرار
هست بر من فقط نمودن راه
رفتن ره بفاعل مختار
هر كه خواهد طريق حق گيرد
هر كه خواهد روان شود سوى نار
(ما علينا) رسول اكرم گفت نيست ما را جز اين كلام شعار
اى شهنشاه دين پناه دلير خوش بود ذكر تو كنم تكرار
تا شود قرص ماه بدر و هلال تا زمانه بود خزان و بهار
تا كه نقطه بود نهايت خطتا كشد شكل دائره پرگار
لطف حق رهبر و نگهدارت ياور تو روان هفت و چهار
(محمد مردوخ)1 29 /4 /42