27 آبان 1404
اصلاحات ارضی شده بود. انجمنهای ایالتی و ولایتی بود و مرا هم از قم دعوت کرده بودند. روزهای اول گفتم یک طرحهایی را خواهم گفت، اما الان خونسردی خودم را حفظ میکنم و بعدها حرفهای خودم را میزنم که ساواک مرا دستگیر کرد. اولین گزارشی که از من دادند، در سال 1332 بود. در آن موقع ساواک تأسیس شده بود، اما شهربانی و اطلاعات بودند. من در مسجد شمشیریها در خیابان خراسان منبر رفتم. در آنجا نوشتند که من از فدائیان اسلام و فرد خطرناکی هستم. در این فاصله سال 1332 تا سال انجمنهای ایالتی و ولایتی، من مدت کوتاهی در تهران بودم و بقیه را در قم به درس و بحث مشغول بودم. وقتی دستگیر شدم، روزهای سوم یا چهارم، در آن موقع تیمسار مرادی رئیس ساواک کرمانشاه بود و این گزارشی که از فدائیان اسلام داده بودند، به احتمال همان موقع به کرمانشاه فرستاده شده بود. تیمسار مرادی تیپ بدی نداشت و اول که وارد شدم، گفت: «شما با چه جرأتی این حرفها را میزنید؟ چهطور اینطور میگویید؟ مگر مملکت صاحب ندارد؟» بعد بلند شد و رفت جلوی نقشه ایران که روی دیوار بود و سخنرانی کرد که ایران نزدیک شوروی است و اگر قدری جلوی روسها باز شود، ایران را میگیرند. آخر هم آمد و میخواست یک سیلی به من بزند، اما مثل اینکه مقید بود و طوری زد که فقط عمامه از سرم افتاد و سیلی او را احساس نکردم.
عمامهام را از روی زمین برداشتم و او دوباره گفت: «من معترض تو نمیشوم. اما برای اینکه مرا فراموش نکنی، انگشتر عقیقم را به عنوان یادبود به تو میدهم.»
وقتی برگشتم. خدا میداند یادم نمیرود. این حاج آقا عطای. خدابیامرز. چند نفر از این تجاری که ما را دعوت کرده بودند، به خانهاش خوانده و گفته بود اگر امکان دارد، هر چه قدر این آقای مروارید میخواهد به او پول بدهید، ولی او را به قم برگردانید؛ چون ما حوصله این گرفتاریها و بحثها را نداریم. آنها هم گفته بودند نمیشود و ما نمیتوانیم او را برگردانیم. بهتر است خود ساواک این کار را انجام بدهد.
یک بار عدهای از آقایان بودند که تعیین کردند چه کسی به منبر برود. یک نفر گفت فلان آقا و دیگری گفت فلان آقا. یک کسی هم گفت آقای مشکینی. آقای مشکینی گفتند: «نه، من نمیروم و بعد هم پیشنهاد دادند اگر بشود آقای مروارید. گفتیم چرا؟ گفتند: چون من را برای ماه مبارک به اردبیل دعوت میکنند و جماعت زیادی آنجا منتظر هستند. اگر بروم منبر را میگیرند و این باعث میشود که این جمعیت در ماه مبارک محروم بمانند. پس آقای مروارید به منبر برود.» من هم بدون رودربایستی گفتم: «آقای مشکینی، خیلی معذرت میخواهم. شما را به اردبیل دعوت کردهاند و شما میخواهید مردم اردبیل مرحوم نباشند. اما از من مردم تهران با آن جمعیت دعوت میکنند. خوب اگر قرار باشد کسی محروم شود، اردبیلیها محروم بشوند بهتر است تا تهرانیها». اغلب منبرهایی را که احتمال میدادیم بعد از منبر دستگیری بشود. من اداره میکردم.
- شیخ مروارید تبیینگر سالهای مبارزه، تدوین مرتضی میردار، تهران، انتشارات ایران، پائیز 1402، ص 85 - 87.
تعداد بازدید: 6