به نام خدا
سال 1341 شمسی به علت تدریس زیاد در فرهنگ و دانشکده ادبیات اصفهان و خستگی فراوان و آلام روحی در اثر رفراندوم کذائی ششم بهمن 1341 که با تمام مخالفتها و تظاهراتی که در شهرهای مختلف مخصوصاً مراکز مذهبی صورت گرفت، و رفراندوم به وسیله حضرت امام خمینی رضوانالله تعالی علیه و علمای اعلام مطرود و مردود گردید؛ و معذلک با فشار و جوّ اختناق و با تغییر اسم رفراندوم به (تصویب ملی) انجام پذیرفت و در این رابطه بسیاری دستگیر شدند، و رنجهای دیگری که این مقال را مجال گفتار آنها نیست، به اتفاق پدرم مرحوم مغفور حجتالاسلاموالمسلمین حاج سیدمحمدصادق کتابی قدس سرهالشریف متوفای 9 /10 /1359 و مدفون در مشهد مقدس که به راستی حقیقتی از زهد و تقوی و ایمان بود، و همچنین مادرم و برادر و خواهر و همسر و فرزندانم، چند روزی قبل از تحویل سال 1342 به قم عزیمت کردیم، و خانهای در خیابان جنوبی حرم مطهر گرفتیم که مثل سالهای قبل هم زیارت باشد و هم تفنن و گردش.
مراسم و تشریفات عید نوروز سال 1342 با سالهای قبل تفاوت بسیار داشت. ایرانیان بنابر سنت دیرین، آغاز هر سال را در اماکن مقدسه اجتماع مینمایند، قم نیز که به مناسبت زیارت حضرت معصومه علیهاسلام و مرکزیت علمی اسلام موقعیتی خاص دارد، در آن سال اجتماع عظیم دهها هزار نفری مردم را به هنگام عید نوروز در خود پذیرفته بود. بسیاری از مردم در آن سال هم برای زیارت و مسافرت آمده بودند و هم برای ادامه مبارزه با رژیم شاه و لوایح ششگانه او و پشتیبانی از مراجع روحانی و کسب تکلیف دینی خود.
امام خمینی قدس سرهالشریف در عید فطر اولین سخنرانی بعد از رفراندم را ایراد فرمودند سخنانی کوبنده و رسوا کننده بود از قبیل:
«از این سر نیزههای زنگ زده و پوسیده نترسید، ما میل نداشتیم کار به این رسوائیها بکشد. سپس به علمای قم پیشنهاد کردند تا عید نوروز 42 را به عزای عمومی تبدیل سازند و با پیک و نامه و پیام این تصمیم را به سراسر کشور فرستادند که:
«اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجلالله تعالی فرجه جلوس نمیکنم و به مردم اعلام خطر مینمایم
مردم مسلمان ایران از پیشنهاد روحانی مبارز خود استقبال کردند، عید نوروز هزاران ساله شادی آفرین به عزا بدل شد، کارت تبریک به کارت تسلیت تبدیل گردید. سخنگویان فجایع و خطرات هیأت حاکمه را نسبت به اسلام بازگو میکردند. در شهر قم پارچه سیاهی آویخته شده بود و عبارت: «امسال مسلمین عید ندارند روی آن بود.
بسیاری از محصلین و روحانیون، نوار سیاه رنگی به سینه زده بودند. اعلامیههای زیادی منتشر شده بود، و چون شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام هم در آن ایام بود، یعنی عید مصادف با 24 شوال بود، اعلامیهها معمولاً به دو مناسبت اعلام عزای عمومی کرده بودند، یکی شهادت امام ششم، دیگر آنکه: «ملت عزا دارد، زیرا هیأت حاکمه مستبد ایران، تجاوز به احکام قرآن و قانون اساسی نموده و روحانیون و آزادیخواهان را به زندان و زجر و شکنجه کشیده است.
اعلامیههای شدید و کوبنده در بسیاری از دیوارهای قم مخصوصاً مدرسه فیضیه به چشم میخورد. همه جا تأثر و تألم همچون هالهای چهرهها را پوشانده بود. بوی خون و باروت به مشام میرسید.
هنگام تحویل سال، من ئ همراهانم علیالرسم تیمناً و تبارکاً در صحن مطهر بودیم. حال و جذبهای از معنویت و عشق به اهل بیت عصمت علیهم صلواتالله مردم را فرا گرفته بود. انبوه جمعیت در حرم و صحنها و مسجد، موج میزد و کوچکترین جای خالی به چشم نمیخورد، و هر کس به عملی از زیارت و ذکر و نماز و قرآن، اشتغال داشت. مکرر ایام عید نوروز را در سالهای متمادی در صحن مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام با آن همه شور و شوق دیده بودیم ولی این سال، شور دیگری بود، تبریک و تعزیت به هم آمیخته و گریه و شادی در کنار هم بود.
چهرهای اگر شاد و خندان مینمود، مردم با دیده تعجب به او مینگریستند که: مگر از واقعیت بیخبری؟
به محض اینکه چراغهای حرم، تحویل را خبر دادند، اعلامیههای فراوانی با عبارتهای تندی علیه رژیم حاکم پخش شد به این مضمون:
«روحانیت اسلام امسال عید ندارد همچنین اعلامیه حضرت امام قدس سرهالشریف به دست مردم رسید که: «دستگاه حاکمه مقدسه تجاوز کرد... نوامیس مسلمین در شرف هتک است و دستگاه جابره با تصویبنامههای خلاف شرع و قانون اساسی میخواهد زنان عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند... دستهای ناپاک اجانب با دست این قبیل دولتها قصد دارد قرآن را از میان بردارد... ما باید به نفع یهود و آمریکا، هتک شویم به زندان برویم، آنها اسلام و روحانیت را برای اجرای مقاصد خود مضر و مانع میدانند. اگر زنده ماندم تکلیف بعدی خود را به خواست خداوند ادا خواهم کرد.
اعلامیه حضرت امام، مفصل بود و مسائل بسیار و خطمشی دوره بعدی را نشان میداد.
عبارات اعلامیه متضمن موضوع رهبری بود و برای مسلمین تکلیف صریح و روشن معین میساخت، همچنین سازنده بود و جهت انقلابی داشت و افکار عمومی را علیه شاهو دستگاه حاکم بر میانگیخت و اجانب، مخصوصاً آمریکا و اسرائیل را دشمن سرسخت اسلام معرفی مینمود.
دستگاه شاه و دولت علم در پناه سازمان امنیت و زور و جو خفقان، رفراندم کذائی مورد نظر آمریکا را به نام (تصویب ملی) به انجام رساندند که با خیال راحت به حکومت خود بپردازند، ولی شعلهای در قم زبانه کشیده بود که آسایش را از آنها سلب کرده بود، با صدور اعلامیهها به احساسات ضد رژیم حرکت میداد به حدی که سنت باستانی نوروز را به عزای عمومی بدل کرد و امواج آن را به سرعت به سراسر کشور رساند. شاه با پدیده جدیدی مواجه شده بود، چه آنکه پیوسته اعلامیهها تندتر میگردید و صداها و فریادهای ضد رژیم رساتر میشد، دژ محکم شاهنشاهی فرو میریخت و پایههای تخت آن سست میگردید.
ایام عید 1342 دهها هزار نفر به قم آمده بودند تا ایام عید را در سرزمین قداست بگذارند و از یمن و برکت آن برخوردار گردند و در ضمن خطمشی و حرکت رهبر مذهبی خود را ببینند و بشنوند و همچون پیکی به بلاد و شهرهای مختلف ببرند.
شاه و عمال او از این واقعیت خطیر به هراس افتادند و خواستند آب را از سرچشمه خشک سازند. تهاجم به مدرسه فیضیه با این محاسبات و تدارک قبلی انجام گرفت و مقصود آنها چند چیز بود: یکی سرکوب مردم مبارز و مسلمان به پاخواسته، دوم سرکوبی روحانیت مخصوصاً شخصیت اول آن یعنی امام خمینی که عصاره مبارزه و مقاومت و دژ محکم مسلمین و اسلام بود.
سوم وانمود کنند که مخالفین (تمدن بزرگ) هر چند شخصیتهای بزرگ روحانی باشند از خطر مصون نیستند.
صبح روز دوم فروردین 1342 که مصادف با 25 شوال 1382 هجری قمری و وفات حضرت صادق علیهالسلام بود، به خوبی دیده میشد که ماشینهای شرکت واحد پیوسته وارد قم میشوند و مسافرین خود را در لباسهای مختلف مثل کارگر و دهقان و امثال آن پیاده میکنند و به نظر میرسید که کثرت جمعیت مسافرین و نبودن به اندازه کافی اتوبوس موجب این کیفیت شده است، و اینها زائرینی هستند که برای زیارت به قم میآیند غافل از آنکه مسافران آن جلادانی هستند که به منظور افساد و ریختن خون مردم بیگناه و مجروح و مضروب کردن آزادگان و مبارزان راه حق، به قم میآیند. آنها گرگهایی بودند به صورت انسان، برای دریدن و پاره کردن و سوختن و کشتن و رفتن.
به دنبال آمدن ماشینهای شرکت واحد، دهها کامیون نظامی مجهز به مسلسل سنگین مملو از سربازان وارد قم گردید و مانوری در شهر داد. شاید آن روز کسی نمیدانست که چه پیوند شومی بین آن مسافران شرکت واحد با این سربازان مسلح وجود دارد و فیضیه آبستن چه حوادثی است، و امروز در کنار مرقد مطهر حضرت معصومه علیهالسلام و در مهد علم و فرهنگ اسلام، چه حادثه ننگینی در شرف وقوع است. من خود اعلامیههای شدیداللحن فراوانی را میخواندم و در گوشه و کنار دسته دسته مردمی را میدیدم که به گرد هم سخنان و نجواهایی دارند و از حوادثی با هم سخن میگویند.
سایه تأثر و تألم همه جا گسترده بود و وقوع حادثهای مردم را به اضطراب کشانده بود چون عید به عزا بدل شده بود، در منزل بسیاری از علما مجالس عزاداری بر پا بود. مخصوصاً در بیت حضرت امام خمینی رحمتالله علیه با جمعیت انبوهی از مردم که جای نشستن و برخواستن هم نبود، عزاداری شروع شده بود، و سخنگویی بالای منبر. اساس صحبت خود را بر مبارزات امام صادق علیهالسلام با دستگاه اموی و عباسی گذاشت و بحث را به تجاوزات هیأت حاکمه به اسلام و مردم ایران رسانید که ناگهان صدای صلوات نابهجا بلند شد و سخن واعظ قطع گردید و وضع جلسه، غیر عادی شد. جریان به امام که در اندرون خانه بودند رسید، معظمله شخصاً به میان جمعیت آمدند و به وسیله یکی از طلاب پیام دادند که اگر حرکت ناشایستهای در میان جمعیت بروز کند، فوراً به طرف صحن مطهر حرکت میکنیم و در کنار مرقد مطهر حضرت معصومه علیهالسلام آنچه لازم است به مردم میگویم و در اثر آن، مجلس آرام گرفت.
عصر همان روز یعنی دوم فروردین 1342 از طرف حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی مدظلهالعالی در مدرسه فیضیه، اعلام عزاداری شده بود، قبل از شروع جلسه سربازان مسلح با کامیونهای ارتش در میدان آستانه، مقابل مدرسه فیضیه متوقف بودند و مأمورین امنیتی در اطراف مدرسه حضور داشتند.
رفت و آمد بسیار مردم، چهرههای نا آشنا، اعلامیههای فراوان، حاکی از اوضاع غیر عادی بود. من قبل از شروع عزاداری وارد فیضیه شدم، هنوز چندان جمعیتی در مدرسه نبود. در یکی از ایوانها نشستم و منتظر واعظ بودم، قشرهای مختلف و طبقات گوناگون وارد مدرسه میشدند، جمعیت انبوهی مدرسه را فرا گرفت صحن و ایوانها همه جا را جمعیت پوشاند. واعظی که گمان میکنم آقای انصاری بود، بالای منبر رفت و شروع به وعظ نمود، چون وفات حضرت صادق علیهالسلام بود طبعاً سخن از ان حضرت و مبارزات و تعلیمات وسیع او و تشکیل حوزه درس و معارف اسلامی به وسیله امام ششم بود و کم کم سخن به حوزه علمیه قم به عنوان دانشگاه امام صادق( ع) رسید و از اینکه استقلال کشور و حفظ احکام اسلام ارتباط مستقیم با آن دارد، در این هنگام دیدم بدون اینکه متناسب با فرستادن صلوات باشد، شخصی از میان جمعیت، صلوات فرستاد و مردم طبعاً به دنبال او صلوات فرستادند، واعظ دو مرتبه شروع به سخن کرد، باز از گوشه دیگر شخصی با صدای بلند صلوات فرستاد و صلوات فرستادن جمعی آغاز گردید و مسلّم بود که عدهای نمیدانند که فرستادن این صلواتها غیر عادی است و برای بر هم زدن جلسه عزا است.
دفعه سوم و چهارم و شاید پنجم صلوات از گوشهای به وسیله اشخاص ناشناس با لباسهای روستائی و امثال آن فرستاده میشد و جلسه به هم میخورد و واعظ به ناچار ساکت روی منبر مینشست و سخن گفتن او دچار اشکال میگردید، حتی به یاد دارم، واعظ روی منبر دستی به ریش گرفت و گفت: «بالا غیرتاً صلوات را تعطیل کنید تا سخن در مسیر عادی خود قرار گیرد» ولی باز از گوشهای صلوات شروع میشد.
در همین زمان یکی از روحانیون در جلسه وقتی دید اطراف او صلوات نا به جا میفرستند به آنان اعتراض کرد و یکباره مورد هجوم همان مأمورین آماده و پراکنده قرار گرفت که نزدیک منبر نشسته بودند. اگر چه واعظ خیلی سعی کرد، مجلس را آرام کند و به وعظ ادامه دهد، ولی موضوع غیر از اینها بود و صدای صلواتهای نابهجا از گوشه و کنار مجلس بلند میشد و شاید هم مردمی که جریان را نفهمیده بودند برای سکوت مجلس صلوات میفرستادند، واعظ که خود را مواجه با چنین حالتی دید فریاد برکشید که: «ای مسلمانانی که از راه دور و نزدیک به این شهر مقدس آمدهاید، به شهر خود که باز گشتید به مردم بگویید که دیگر اجازه ذکر مصیبت رئیس مذهب جعفری را هم نداریم» دیگر امکان سخن نبود، واعظ از منبر به پایین آمد و یکی از همان افراد معلومالحال میکروفون را گرفت و فریاد بر آورد که: «بر روح پر فتوح اعلیحضرت فقید رضا شاه که بلندگو قطع شد و عدهای به او گفتند (خفه شو) دیگر جلسه به هم ریخت.
عدهای از مأموران دولتی که شاید حدود هفتصد الی هزار نفر بودند و نوع لباسهای روستایی پوشیده بودند، با چوب و وسائل دیگر به جان مردم عزادار بیگناه افتادند و پیوسته میزدند و فریاد میکشیدند و جمعیت، همچون طوماری به هم پیچیده شد، همگی بلند شده بودند، جمعی فرار میکردند، روی هم میریختند، میافتادند، عدهای فریاد بر میآوردند، جمعی حیرتزده نمیدانستند موضوع از چه قرار است؟
طلاب جوانی را میدیدم که از طبقه دوم مدرسه مردم را به مقاومت و مبارزه با آن عده مأموران ساواک تهیج و تشجیع مینمودند، تعدادی از طلاب از طبقه دوم پرتاب میشدند.
دود غلیظی که منتهی به درب خروجی مدرسه فیضیه میشد تنگ بود و جمعیت انبوهی را که میخواستند از مدرسه خارج شوند، دچار اشکال شدیدی کرده بود، بعضی میافتادند و برخاستن آنها بسی مشکل بود، عدهای زخمی شده بودند کسی را پروای دیگری نبود، من خود به هنگامی که از مدرسه خارج شدم از کمر تا روی پایم ورم کرده بود و قرمز شده بود و درد میکرد به حدی که عصا به دستم دادند، از بیرون مدرسه هم صدای گلوله به گوش میرسید، و مردم را بیشتر مضطرب مینمود. جمعیت بسیاری در میدان آستانه بودند و حمله و هجوم مسلحانه مأموران را به مدرسه فیضیه میدیدند و احتمال حمله آنها به مأموران رژیم میرفت که با گاز اشکآور و سرنیزه متفرق شدند.
بعد از اینکه بسیاری از مردم از مدرسه بیرون آمدند، عده بسیاری نقل کردند که مأمورین لباس عوض کرده با فریاد (جاوید شاه) به طلاب حمله میکردند، آنها هم در مقام دفاع برآمده نرده طبقه دوم را خراب کردند و با آجر و سنگ به مأموران رژیم حمله نمودند، که نیروی امدادی شهربانی و پاسبانهای مسلح و قوایی که در مقابل مدرسه بودند، وارد مدرسه شدند و مدرسه فیضیه میدان نبرد شد، رگبار گلوله شروع شد، تعدادی از طلاب از طبقه دوم به صحن مدرسه پرتاب شدند و رژیم حاکم جنایت بزرگی را در این مدرسه انجام داد، لباس و کتاب و وسائل طلاب را وسط مدرسه آتش زدند و تعدا زیادی کشته و مجروح و مصدوم به جای گذاشتند و در تاریکی شب پس از اتمام این جنایات مدرسه را ترک گفتند. این عمل ننگین آنها مردم و به خصوص روحانیون را بیشتر مصمم به مبارزه نمود و پایگاه امام خمینی را در پیش همه قشرهای جامعه مستحکم نمود.
امام به محض شنیدن جریان فیضیه نقش سازنده یک رهبر بزرگ را ایفا نمود، دستور داد مجروحین و مصدومین را به بیمارستان ببرند و وسائل استراحت آنها را فراهم سازند.
روز بعد منزل امام، مرکز تجمع مردم و طلاب و علماء بود و امام هر چه بیشتر اقدامات شاه و جنایات مأمورین را برای مردم بیان میفرمود و افشاگریها را پیشرفت بزرگی در راه نهضت اسلامی میشناخت، در اثر این راهنماییها سیل جمعیت از مدرسه فیضیه و بیمارستانها دیدن کردند و احساسات مردم، علیه شاه و عمال رژیم ساواک و جنایات آنها تحریک میشد و اقدامات مأمورین یرای شستن در و دیوار مدرسه مؤثر نیفتاد. امام در این رابطه اعلامیه شدیداللحنی درباره این جنایت بزرگ صادر فرمودندکه: «انا لله و انا الیه راجعون... حمله کماندوها و مأمورین انتظامی دولت با لباس مبدل و پشتیبانی پاسبانها به مرکز روحانیت، خاطرات مغول را تجدید کرد. با شعارهای جاوید شاه، به مراکز امام صادق (ع) و به اولاد جسمانی و روحانی آن بزرگوار حمله ناگهانی کردند... بچههای 16 و 17 ساله را از پشت بام پرت کردند... کتابها و قرآنها را پاره پاره نمودند.... اعلامیه مفصّل و کوبندهای بود که مردم را کاملاً نسبت به جنایات رژیم بیدار نمود، مسلماً جریان فیضیه اخگر فروزانی بود که انقلاب اسلامی را در ایران روشن کرد و به پیروزی 22 بهمن 1357 کشانید.
اصفهان- مهر ماه 1369
محمد باقر کتابی
مجله یاد، زمستان 1371 و بهار 1372، شماره 29 و 30
تعداد بازدید: 5629