25 مهر 1402
ما تا بیست روز پس از شهادت حاج آقا مصطفی در قم بودیم. میخواستیم برای چهلم در نجف باشیم. آقای اشراقی ـ رحمتالله علیه ـ داماد حضرت امام، به من تلفن کرد که بیایید اینجا. به منزلشان رفتم. گفت: «شنیدهام میخواهید به کربلا و نجف بروید.» گفتم: «بله!» این دفعه هم با مرحوم حاج علی آقا بودیم. پنج یا شش نفر. گفت: «شنیدهام که حضرت امام برای حاج آقا مصطفی گریه نکرده است. این از نظر روانی درست نیست که چنین پدری برای چنان پسری گریه نکند» ـ حاج آقا مصطفی، از نظر فضل، واقعاً عجیب بود ـ سپس ادامه داد: «امام با آهنگ صدای تو آشناست. آنجا که رسیدید کاری کنید که امام گریه کنند.»
داستان مفصل است. اول به کربلا رفتیم. میخواستیم روز بعد به نجف برویم تا عید غدیر را در نجف باشیم. از کربلا تا نجف شصت یا هفتاد کیلومتر بیشتر راه نیست. گفتیم به زیارت حضرت امیرالمؤمنین(ع) میرویم و خدمت حضرت امام هم تسلیت میگوییم و عصر هم برمیگردیم.
به منزل حضرت امام رفتیم. ایشان در نجف که بودند، برای اینکه اشتغال داشته باشند، در مسجدی به نام مسجد شیخ انصاری ـ به نظرم شیخ انصاری بزرگ باشد ـ درس و مباحثه را شروع کرده بودند. طلبههای زیادی هم پای درس ایشان میآمدند.
در راه مسجد، به ایشان عرض کرده بودند که «آقا، کوثری و چهل اخترانی آمدهاند» فرموده بودند «باشند، من زودتر برمیگردم». بعد برای درس و مباحثه تشریف برده بودند.
خانههای نجف کوچک است و اتاقهای کوچکی هم دارد. امام که از پلهها بالا آمدند ما فهمیدیم که ایشان تشریف میآورند. من و ابوی و حاج علی آقا و پسرانشان، آقای حاج حسن و آقای حاج عبدالحسین، پنج، شش نفری یک مرتبه از جا بلند شدیم و به عنوان تسلیت، در حال گریه دستشان را بوسیدیم. یک مرتبه من یاد حرف مرحوم اشراقی افتادم که گفته بود «امام با آهنگ صدای تو آشناست و با صدای تو گریهاش میگیرد». امام که نشست، من این آیه شریفه را خواندم «هر کس برای رضای خدا و برای دین هجرت و سفر کند و خارج از وطن مرگ او را دریابد، فقط خدا میداند که چه ثوابی بر او است و چه ثوابی کسب کرده است».
شروع کردیم و با حال گریه روضه خواندیم. ولی امام راست نشسته بود و گریه نمیکرد. هر چه کردیم و هر ترفند روضهخوانی به کار بردیم، امام گریه نکرد. تا به اینجا رسیدیم که عرض کردم: «حضرت امام! آه صاحب درد را باشد اثر، تا کسی مصیبتی نبیند نمیداند که آن مصیبت چقدر دردآور است. حالا شما خوب به سوز دل سیدالشهدا ـ صلواتالله علیه ـ رسیدهاید؛ وقتی که بر بالین حضرت علیاکبر(ع) فرمود که علیالدنیا بعدک العفا». تا اسم امام حسین(ع) را بردم، دستشان داخل جیب رفت و دستمال را پیدا کرد و شروع به گریه کردند. بعد من یک روایتی خواندم. دیگر حسابی و با صدای بلند گریه میکردند. یک روایتی دارد ابوحمزه ثمالی که آمد خدمت امام صادق(ع) عرض کرد: «آقاجان چه جوری جدت امام حسین(ع) را زیارت کنم؟» حضرت دستوراتی داد. بالای سر اینجور، پایین پا اینجور. سه مرتبه صورت را روی قبر حضرت علیاکبر(ع) بگذارد. همانطور که جدت امام حسین(ع) سه مرتبه صورت و... در این روایت نقل است که هر دفعه امام حسین(ع) یک بیانی داشت، یک بار «علیالدنیا بعدک العفا» میخواند و بار دیگر چه و بار سوم...
این روایت را خواندم و دیگر جلوی خودم را گرفتم. قلب ایشان را در نظر داشتم. ولی آقا همین طور مرتب گریه میکرد و اشک میریخت. تا اینکه دستمال را برداشت. چشمانش سرخ شده بود. ایشان اصلاً برای پسر خودش گریه نکرد. تا به سوز دل امام حسین(ع) نرسیده بودم، گریه نبود.
منبع: خاطرات 15 خرداد، دفتر پنجم، به کوشش علی باقری، تهران، حوزه هنری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1376، ص 209 - 210.
تعداد بازدید: 914