09 آبان 1402
با شنیدن خبر دستگیری حضرت امام در سال 42 مردم به خیابانها ریختند. من [حسین شریعتمدار] آن زمان در دبیرستان صفوی تهران، سالهای اول ـ دوم را میگذراندم. آن روزها مدارس نیز چندان دایر نبود. خاطرم هست حدود ساعت ده ـ یازده صبح، ما بچهها وارد یکی از دستههای سینهزنی که از حوالی میدان قیام (شاه سابق)، به طرف خیابان مولوی پیش میرفت، شدیم. مسیر حرکت تا خیابان سیروس و از آنجا تا میدان ارک ادامه داشت. جمعیتهای مختلف نیز از هر سو آمده و در این میدان جمع میشدند. صحبت از دستگیری آقا بود و شایع شده بود که ایشان را میخواهند شهید کنند. همه به هیجان آمده، شور و حال عجیبی داشتند و در حالی که برخی گریه میکردند، فریاد «یا مرگ یا خمینی» در فضا پیچیده میشد.
عدهای به مغازههای فروش آلات موسیقی که به «بنگاههای شادمانی» معروف بود حمله کردند؛ درهای چوبی را شکسته و وسایل آنها را بیرون میریختند. مغازهها عمدتاً مال یهودیها بود. آنها این وسایل را همراه با مطربها به مجالس خاص آن روزها میفرستادند. در یکی از مغازههای مشروبفروشی هم بهوسیله جمعیت شکسته شد و مردم شیشههای شراب را بیرون ریختند. کمکم تعداد جمعیت در میدان ارک زیاد میشد. حالت عجیبی بود. هر کس که وارد جمعیت میشد دیگر بیرون نمیآمد.
کمکم به تعداد نیروهای نظامی در اطراف جمعیت نیز افزوده میشد. ناگهان جمعیت به طرف ایستگاه رادیو حرکت کرد. عدهای وارد ایستگاه شدند. کمی بعد صدای تیراندازی شروع شد. چند نفری را دیدیم که به روی زمین میافتند. شعارها همچنان ادامه داشت. فریاد «یا محمدا»، «یا مرگ یا خمینی»، «یا امام حسین(ع)» و «یا اباعبدالله(ع)» از هر سو شنیده میشد. ماشینهای نظامی و مأمورینی که روی آنها ایستاده بودند در یکطرف میدان ارک راه را بستند. کمکم حرکت جمعیت به طرف ایستگاه کند شد. افرادی که از داخل ساختمان بیرون میآمدند، شاهد به شهادت رسیدن عده زیادی بودند. بعد از گذشت یک ساعت، به همراه جمعیتی که تقریباً پراکنده شده بودند به طرف بازار حرکت کردیم. صدای تیراندازی کماکان شنیده میشد. اجسادی را میدیدیم که در انتهای میدانی که به خیابان بوذرجمهری وصل میشد به روی زمین افتاده بودند.
بعد از ظهر به خانه رسیدیم. خیابانها خلوت شده بود. آن روز همه در عزا بودند و گریه میکردند. صحبت از شهادت عده زیادی بودکه در باقرآباد ورامین کفنپوش به اعتراض برخاسته بودند. آن شب (شب شانزدهم خرداد) حکومت نظامی اعلام شد. البته مردم در کوچه و خیابان در تردد بودند. ما هم به سمت میدان خراسان رفتیم. نیروهای نظامی در خیابانهای اصلی مستقر بودند و مردم به هم اطلاع میدادند که: از فردا کسی حق بیرون آمدن از خانهاش را ندارد.
صبح روز شانزدهم با تعدادی از بچههای محل به خیابانها رفتیم اما از اجتماع مردم خبری نبود. برگشتیم و حدود ساعت ده مجدداً وارد خیابان شدیم. در حوالی خیابان ری نزدیک بستنیفروشی اکبر مشتی معروف، عدهای جمع شده بودند. ما نیز به آنها پیوستیم. تا سه راه «امینحضور» حرکتمان ادامه داشت؛ اما با تیراندازی مأمورینی که از چهارراه سرچشمه میآمدند، جمعیت متفرق شد.
آنچه که در تمامی این حوادث به وضوح دیده میشد، ابراز کینه و تنفر عمیق نسبت به رژیم شاه و نیز شخص «شاه» بود و در میان خانوادهها حمایت از رژیم نوعی «ارزش منفی» تلقی میشد.
مردم و خانوادهها با آنکه شهید داده و عزادار بودند، هرگز ناراحت نبودند که فرزندانشان در این راه قدم گذاشتند بلکه به آن بهاء میدادند و دایماً نیز لعن و نفرین به شاه و اعوان و انصارش بر زبان بود.
منبع: خاطرات 15 خرداد، دفتر هفتم، به کوشش علی باقری، تهران، حوزه هنری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1378، ص 43 - 44.
تعداد بازدید: 991