14 آذر 1402
صبح روز بعد، ما برای خارج کردن تعدادی از طلاب زخمی که هنوز در مدرسه فیضیه بودند، وارد مدرسه شدیم. در و دیوار از خون رنگین شده بود در داخل حیاط در هر گوشهاش مقادیر زیادی عمامه و نعلین و اثاثیه و لوازم انباشته شده بود که آنها را از حجرههای نیمهسوخته به بیرون ریخته بودند. اوضاع بیاندازه رقتبار بود. ما چند تن از طلاب زخمی را خارج و به بیمارستان فاطمی قم انتقال دادیم.
زمانی که در مدرسه فیضیه باز شد، زنان و پیرزنان قم به داخل فیضیه آمدند و برای طلاب شهید و مجروح عزاداری کردند و شیون و ناله سر دادند.
من با گوش خود شنیدم که زنها با گریه میگفتند: این طلبهها از دیار خود برای کسب علم و دین به قم پناه آورده بودند و حالا آنها را کشتهاند و کسی از جنازه آنها خبر ندارد.
ما در خیابآنهای قم شاهد حضور سربازان و پلیسها و کماندوهای زیادی بودیم که از هر طرف مواظب اوضاع بودند و حتی در چهارراه صفائیه برخوردهایی با چند نفر از سربازان صورت گرفت. ما اصرار داشتیم که طلاب زخمی را در بیمارستان فاطمی بستری نماییم و در این مورد، توفیق زیادی نیز کسب کردیم؛ زیرا تمام پزشکان و پرسنل بیمارستان اعم از زن و مرد، مخالف دولت و حکومت و موافق نهضت روحانیت بودند؛ اما ناگهان متوجه شدیم که شاه دستور داده است، به هر طریقی که شده، بیمارستان را تخلیه و بیماران اورژانسی و بیهوش و زیر سرم را از بیمارستان فاطمی بیرون کنند.
البته روز قبل ما عکاس به بیمارستان برده و از بیماران بستری در کنار پزشکان و ادوات و آلات جراحی و پانسمان، عکس گرفته بودیم. از قضا در حین عکسبرداری، دو نفر از کارآگاهان قم، به نامهای محمدی معاون آگاهی و رضا کاشی، مأمور آگاهی در آنجا بودند. آنها به عکسبرداری اعتراض کردند و کماندوها نیز ریختند تا عکسها را بگیرند، من یکی از فیلمها را سریعاً در جیب آقای آذری قمی گذاشتم؛ ولی فیلم دیگر را رضا عکاس از دست من گرفت و در جلوی مأمورین باز کرد در همین گیرودار بود که من گفتم: شهربانی و ساواک قصاب شدهاند و به جان مردم افتادهاند. آنها فوراً جریان را گزارش کردند. هنگامی که من و آقای ربانی املشی میخواستیم از بیمارستان خارج شویم، هر دومان را توقیف کردند و بهطور جداگانه به طرف شهربانی بردند. در شهربانی آنها به ما گفتند که شما پول عکسبرداری را از چه کسی گرفتید؟ من هم واقعیت را به آنها گفتم. گفتم که از امام خمینی یک چک تضمینی صد تومانی گرفتهام.
آنها پرسیدند: فیلم ها کجاست؟
گفتم: فیلمها را خود عکاس از ترس مأمورین در جلوی چشم همه باز کرد و خراب نمود.
آنها نفهمیدند که دو حلقه فیلم بوده است؛ البته، جیب ما را گشتند و ما را در داخل پستوی اداره آگاهی بازداشت کردند تا اینکه حاجی ورامینی از طرف امام به شهربانی و به دیدن من آمد. گویا دو جعبه گز هم با خود آورده بود. سپس آقای دکتر واعظی، رئیس بیمارستان، که از رفقا و ارادتمندان جناب آقای منتظری بود، به شهربانی آمد و سرانجام، هنگام غروب همان روز، ما را از شهربانی آزاد کردند.
اضافه کنم که در بازجویی، کامکار، رئیس آگاهی قم، از من سؤال کرد: آیا شما در بیمارستان گفتهاید که شهربانی و ساواک قصابند؟
من گفتم: لابد شاهد هم دارید؟
او گفت: بلی.
سپس زنگ زد و محمّدی و رضا که هر دو کارآگاه بودند، به عنوان شاهد، وارد اتاق شدند. وقتی که از آنها سؤال شد، آنها گفتند: بلی، آقای خلخالی این حرف را زده است.
من به کامکار گفتم: راستگوتر از این دو نفر را پیدا نکردید که شاهد این جریان باشند؟ اینها اگر بخواهند در زیر هر طاق و سقف شهادت بدهند ـ در همین حال به طاق اتاق نگاه میکردند ـ آن طاق و سقف پایین خواهد آمد.
او از صحبتهای من خندهاش گرفت. و آن دو نفر نیز گفتند: ای والله آقای خلخالی! خوب ما را خیط کردی. اگرچه جریان بازجـویـی مـا در شهربانی در روز 1 /4 /42 به پایان رسید؛ ولی دنباله این گزارش، بعداً تا قزلقلعه و زندان موقت و عشرتآباد نیز کشیده شد. آنها از من پرسیدند: آیا شما این حرف را زده بودید؟
من نیز گفتم: آن صحنههای خونین و دلخراش و کشتار را چه کسی غیر از شهربانی و ساواک میتوانست درست کرده باشد.
آن روز، روزی سخت و بحرانی بود. در سختی آن روز همین بس که حتی یک نفر از طلاب، در خیابانهای اصلی شهر دیده نمیشد.
منبع: صادقی گیوی، محمدصادق، خاطرات آیتالله خلخالی، چ 2، تهران، نشر سایه، 1379، ص 78 - 81.
تعداد بازدید: 707