دگر باره در سوگ گلهای زهرا
به تن شهر پوشیده رخت سیه را
به رگها زند جوش خون حسینی
به سرها والا جنون حسینی
دل خلق آمیزه عشق و کینه
همه گرمدست و همه سرخ سینه
آن شب یلدا همه غم بود و آه
ماه پنهان گشته در ابر سیاه
اهرمن آسیمه سر در گیر و دار
داشت با آیین یزدان کارزار
کرد رنگین دامن خرداد را
در گلو بشکست هر فریاد را
خورشید تبعیدی به زندان افق بود
شب در هجوم بال خفاشان قرق بود
دیو سیاهی مظهر تلواسه شب
ميخورد مغز اختران در كاسه شب
در باغها جای صنوبر دار میرست
بر کتف ظلمت ساقههای مار میرست
صبح بیداری و فصل عاشقی خرداد بود
رایت آزادگی با رهبری آزاد بود
کرد توفان با خروش و خشم سیلآسای خویش
گرچه سکّان زمان در دست استبداد بود
همچو جدش مصطفی از روز اوّل گفت لا...
تا شود معلوم از آن دوده و اجداد بود
شدی تبعید اگر مانند بوذر
ثنایت ای مهین فرزانه رهبر
سخن را میفزاید شوکت و فر
چو آید بر زبان خامه نامت
شود از پرتوش رخشنده دفتر
به میهن رای والای تو جان داد
که روحالله بخشد جان به پیکر
آنان که با ایثار دست از جان کشیدند
در عرصة پیکار حق شور آفریدند
در خلوت خاموش شبهای شهادت
افسانه ایثار گفتند و شنیدند
از شعلههای جان شکار ظلم و بیداد
پروانهوش پروا نکردند و پریدند