خاطرات

در تبریز چه گذشت، خاطرات سید هادی خسروشاهی از 15 خرداد



حجت‏الاسلام والمسلمين سيدهادى خسروشاهى سال 1317 ش، در تبريز، به دنيا آمد. اجداد پدرى وى همگى از مشاهير و اهل علم، و بعضى از آنها صاحب آثار علمى بوده‏اند. او تحصيلات مقدماتى را در تبريز به پايان رسانيد و پس از رحلت پدر، در 1332 ش، عازم قم شد و در حوزه علميه به تحصيل دروس سطح پرداخت؛ سپس، در مراحل بالاى دروس حوزوى مانند: فلسفه، تفسير، فقه و اصول در محضر اساتيدى چون: آيت‏اللّه بروجردى، امام خمينى، آيت‏اللّه اراكى، آيت‏اللّه علامه طباطبايى و... تلمذ كرد. تأليفات و آثار ايشان به زبان فارسى و عربى ـ علاوه بر صدها مقاله در نشريات اسلامى ايران و جهان اسلام ـ بالغ بر شصت جلد مى‏شود كه اغلب آنها بارها تجديد چاپ شده است. از 1332 ش تاكنون، با نشريه‏هايى همچون: مكتب اسلام، مكتب تشيع، معارف جعفرى، راه حق، نداى حق، وظيفه، مجموعه حكمت، نور دانش، آيين اسلام و آستان قدس، همكارى داشته و پس از پيروزى انقلاب اسلامى، بيشترين همكارى قلمى را با روزنامه اطلاعات داشته است.

به سال 1351 ش «مركز بررسيهاى اسلامى قم» را تأسيس نمود. فعاليتهاى سياسى وى از 1332 ش پس از آشنايى نزديك با آيت‏اللّه طالقانى و شهيد نواب صفوى، آغاز گرديد و تا زمان پيروزى انقلاب اسلامى، بارها در قم، تهران و تبريز دستگير، زندانى و يا تبعيد شد.

پس از پيروزى انقلاب اسلامى، نخست به مدت دو سال نماينده امام خمينى در وزارت ارشاد اسلامى بود؛ تأسيس و نشر چهار ماه‏نامه به زبانهاى عربى، انگليسى، فرانسه و اردو از اقدامات وى در اين دوره است. وى سپس به سفارت ايران در واتيكان انتخاب شد و به مدت پنج سال در خارج از كشور به فعاليت پرداخت كه تأسيس «مركز فرهنگى اسلامى اروپا» در رم و تأسيس دو ماه‏نامه به انگليسى و هفته‏نامه‏اى به عربى (العالم) در لندن ـ با هزينه وزارت ارشاد ـ از آثار اين دوران است.

از ديگر اقدامهاى ايشان، انتشار هفته‏نامه بعثت در قم و نيز فصل‏نامه تاريخ و فرهنگ معاصر است كه هنوز هم هر دو منتشر مى‏شوند.

آنچه در پى مى‏آيد، حاصل دو مصاحبه در محل كار و منزل ايشان در قم و تهران است كه در تاريخهاى 15 ارديبهشت 1372 و 29 شهريور 1372 انجام شده است.

 

 ويژگيهاى مهم نهضت 15 خرداد

قيام پانزدهم خرداد به اعتقاد من، نقطه عطف پراهميتى است در حركت سياسى و انقلابى ميهن اسلامى ما و اين قيام به رهبرى شخصيت بزرگ، در سطح مرجعيت شيعه، عليه نظام شاهنشاهى ايران آغاز شده است.

يكى از ويژگيهاى مهم اين قيام اين بود كه هرگز در چهارچوب محدودى مثلاً بازار، حوزه يا بين طبقه روشنفكران جامعه يا طبقات ديگر محصور نشد؛ بلكه قيامى بود فراگير و همه قشرهاى آگاه كشور به نحوى در آن شركت كردند. قيام پانزدهم خرداد و حركت تاريخى امام خمينى، در واقع، آغاز يك مبارزه آشكار بود بر ضد شخص اول نظام شاهنشاهى، يعنى محمدرضا شاه پهلوى، كه تا آن زمان در مبارزات سياسى كشور ما، مبارزه به اين شكل سابقه نداشت؛ اين مبارزه كاملاً صريح و آشكار بود. البته در دوره رضاخان، مردم مبارزاتى كرده بودند، اما اين مبارزات بيشتر عليه اعمالى بود كه در آن زمان انجام مى‏شد؛ و تمام اين مبارزات را كه هيچ‏گاه مستقيما شخص شاه را نشانه نمى‏گرفت، خيلى زود دستگاه سركوب مى‏كرد.

اما در مبارزه سياسى ـ مذهبى پانزدهم خرداد، محور مخالفت خود شاه بود و درواقع، نقطه مركزى نظام مورد هدف قرار گرفت تا به اين وسيله كلّ نظام در معرض حمله قرار گيرد.

از ديگر ويژگيهاى مهم قيام پانزدهم خرداد، مذهبى‏بودن مبارزه بود و اينكه اين حركت مردمى را اكثريت قريب به اتفاق روحانيان و علماى اسلامى مورد حمايت قرار دادند، در حالى‏كه در نهضتهاى پيشين تاريخ معاصر ايران، تنها گروه خاصى از روحانيان با نهضت همراه بودند (براى نمونه مى‏توان به نهضت ملى‏شدن نفت اشاره كرد). همين ويژگى، در واقع سبب شد تا خيل گسترده‏اى از مردم نيز به حمايت از روحانيان در قيام شركت كنند.

بنابراين، در اين مورد كه حركت پانزدهم خرداد يك قيام صددرصد اسلامى ـ مردمى بود، هيچ ترديدى نيست. در واقع، مرجعيت تقليد به شكلى كاملاً روشن، عامل مذهب را عامل اصلى مبارزه مردم عليه رژيم معرفى كرد. از طرفى چون اكثر مردم ايران، مسلمان هستند و انگيزه‏هاى مذهبى بيشتر از هر چيز ديگرى در آنها تأثير دارد، به پيروى از اصول اسلامى و به تبعيت از دستورات ائمه اطهار، آماده بودند تا پا به ميدان مبارزه بگذارند.

اين امر كاملاً روشن است كه انگيزه‏هاى مذهبى مردم ايران قوى‏تر از مردم مسلمان كشورهاى ديگر است. در كشورهاى عربى، با اينكه اسلام از منطقه آنها ظهور كرده و به كشورهاى ديگر راه يافته است، اما انگيزه‏هاى اسلامى درآنجا به اندازه‏اى كه در ايران هست، قدرت ندارد. همين عامل و ويژگى مهمِ نهضت پانزدهم خرداد سبب شد تا اكثريت قريب به اتفاق مردم به صف مبارزان بپيوندند؛ كارى كه هيچ يك از حركتهاى سياسى و ملى پيشين ايران نتوانست انجام دهد.

درست است كه در نهضت ملى‏شدن صنعت نفت، كسانى چون آيت‏اللّه كاشانى و مراجعى همچون آيت‏اللّه خوانسارى و گروههايى مانند فداييان اسلام در مبارزه نقش داشتند، ولى با اين همه، استقبال مردم از اين نهضت به اندازه نهضت پانزدهم خرداد نبود. شايد يكى از علتهاى شكست آن نهضت هم همين باشد. البته در شكست نهضت ملى‏شدن صنعت نفت بايد علتهاى ديگرى را نيز، همچون نقاط ضعف ملى‏گرايان و اطرافيانشان، در نظر گرفت.

در هر حال، به‏طور كلى مى‏توان گفت كه حركتهاى سياسى پيشين فاقد اين ويژگى پراهميت، يعنى شركت مستقيم اكثر علما و روحانيان و نيز عامه مردم در مبارزه بودند. كسانى كه در آن سالها از دور و نزديك شاهد حركتهاى مبارزاتى بودند، كاملاً فعاليتهاى اكثر علما، روحانيان، فضلا و طلاب حوزه‏هاى علميه سراسر ايران را مى‏ديدند. اين جنبش حتى بعدها، به حوزه‏هاى علميه خارج از كشور نيز سرايت كرد و در نجف اشرف، با دخالت مراجع و اعلاميه‏هاى آنها با شدت و قدرت بيشترى دنبال شد. و همين امر، موجب آغاز حركت جديدى در كشور عراق هم شد.

از ويژگيهاى ديگر نهضت، كه اين هم ويژگى بسيار پراهميتى است، اين بود كه رهبرى نهضت كاملاً مشخص بود؛ يعنى با وجود كثرت مراجع و علما، از همان روزهاى نخستِ مبارزه، مشخص شد كه رهبرى نهضت در دست چه كسى است؛ و هدف هم از همان روزها معلوم بود.

البته در نخستين مرحله، مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى پيش آمد، امّا به تدريج هدف اصلى كه سرنگونى شاه و رژيم سلطنتى بود، با بيانيه‏ها و سخن‏رانيهاى كاملاً صريح امام آشكار شد.

در روز عاشورا، يا سيزدهم خرداد، امام خمينى طى سخن‏رانى تندى در مدرسه فيضيه، براى نخستين بار هدف اصلى را مطرح كردند. در آن سخن‏رانى، امام خمينى اخطار مستقيمشان را با لفظ «اى شاه...» به رژيم دادند و همين سخن‏رانى هدف مبارزه را كاملاً روشن كرد.

رژيم تا پيش از آن سخن‏رانى، گمان مى‏كرد كه اهداف علما در مسائل جزئى خلاصه مى‏شود؛ مسائل كوچكى كه پيش از آن نيز در مجلس و جرايد مطرح شده بود. اما اين سخن‏رانى مهم در مدرسه فيضيه، رژيم را كاملاً با هدف اصلى روحانيان آشنا كرد و دستگاه ناگهان بيدار شد. در نتيجه همين جريان بود كه مسئله دستگيرى امام خمينى پيش آمد و قيام بزرگ و اسلامى مردم ايران هم آغاز شد. در واقع، قيام 15 خرداد نتيجه يك‏سال و اندى فعاليت و مبارزه در سطح ايران بود كه با رهبرىِ آشكار امام خمينى اداره مى‏شد. اين فعاليتهاى مبارزاتى را هم علماى بلاد و طلاب و فضلاى حوزه علميه قم پى‏گيرى مى‏كردند. به اين ترتيب مى‏توان گفت كه يكى از خصوصيات اين قيام، ايجاد ارتباط ميان رهبرى و مردم ايران، توسط علما و فضلا بود.

به‏طور كلى، در يك مقدمه كوتاه و يك جمع‏بندى مختصر، مى‏توان گفت كه در حركت تاريخى پانزدهم خرداد، سه عنصر اساسى وجود داشت: 1. رهبرى در سطح مرجعيت با ويژگيهاى يك پيشواى مبارز، نيرومند و باايمان؛ 2. مذهب و روحانيت كه به پيروى از مقام رهبرى جريان را با قدرت پى‏گيرى مى‏كردند و رابط بين مردم و رهبرى بودند؛ 3. توده مردم مسلمان و شركت اكثريت قريب به اتفاق مردم ايران در قيام.

 

 پيام امام به علماى آذربايجان

يكى از ويژگيهاى مهمّ امام خمينى در قيام پانزدهم خرداد، دقت‏نظر و حسن تدبير ايشان براى ادامه مبارزه بود. به خاطر دارم كه در آغاز جريان انجمنهاى ايالتى و ولايتى، مراجع قم، مشهد و تهران با تلگراف، به مقامات رژيم شاه اخطار كردند كه اين مسائل با اسلام سازگار نيست و دولت بايد در جريان انجمنها، عقب‏نشينى كند و اينكه خواست روحانيت و مردم رعايت اصول اسلامى از سوى دولت است.

آن زمان، در بعضى از مناطق، ازجمله آذربايجان، چنين حركتهايى پيش نيامد. به همين دليل امام توسط آقاى صانعى  ـ كه در منزل ايشان، مسئول رسيدگى به چنين امورى بودند ـ مرا احضار كردند. وقتى خدمتشان رسيدم، امام فرمودند كه شما به تبريز برويد و با آقايان (آيت‏اللّه سيداحمد خسروشاهى ـ برادرم ـ ، آيت‏اللّه ميرزا عبداللّه مجتهدى، آيت‏اللّه قاضى و ساير علماى تبريز) تماس بگيريد و از آنها بخواهيد كه در مخالفت با انجمنهاى ايالتى و ولايتى حركت بكنند. يعنى امام در حالى كه خودشان مشغول مبارزه بودند، به فكر مناطقى هم بودند كه حركتى براى مبارزه نمى‏كردند. حتى در يكى از سخن‏رانيهاى بعدى‏شان، شهرهايى اين‏چنين را براى مثال اين‏گونه خطاب كردند: «اى مشهد ساكت»، «اى تهران ساكت»، «اى نجف ساكت» و...! در واقع، خطابشان به شهرهايى بود كه در آغاز مبارزه، سكوت كرده بودند.

به اين ترتيب، من همراه با متن تلگرافهاى علماى بلاد ديگر به مقامات رژيم، به تبريز رفتم. آنجا بعد از مذاكره با آقايان تبريز و ابلاغ پيام حضرت امام به آنها ـ كه همگى سوابق آشنايى نزديكى با امام داشتند ـ تلگرافهايى را آقايان تهيه و همگى را به تهران مخابره كردند. بعد هم همراهِ بعضى از برادران، از جمله آقاى بكايى كه از وعاظ معروف تبريز بودند، به شهرهاى مرند، خوى، اروميه و چند شهر ديگر رفتيم و از علماى اين شهرها تلگراف و امضا گرفتيم و به تهران مخابره كرديم. بعد هم با خوشحالى از موفقيتى كه در اين زمينه به‏دست آمده بود، از تبريز به قم برگشتم و گزارش كامل مأموريتم را خدمت امام و مراجع ديگر عرض كردم.

 

 ويژگى مهم امام در رهبرى نهضت

اين دقت‏نظر و حسن تدبير امام در رهبرى، در تاريخ مبارزات مردم ايران بى‏سابقه بود. مى‏بينيم كه در ساير مبارزات تاريخ معاصر ايران، رهبران مبارزه فاقد اين حسن تدبير بودند و همين نكته بزرگ بيشتر از هر چيز عامل شكست آن نهضتها به حساب مى‏آمد؛ ازجمله در نهضت ملى‏شدن صنعت نفت كه نزديك‏ترين مبارزه در تاريخ معاصر است، مى‏بينيم كه آيت‏اللّه كاشانى و گروههاى اسلامى نقش عمده‏اى در پيروزى موقتى نهضت داشتند، اما چون به تدريج ميدان را به كسانى دادند كه صلاحيت نداشتند يا بعدها طرفدار حفظ قدرت شدند، عدم دورانديشى رهبرى، منجر به شكستِ كلِّ نهضت شد.

 

 علت عقب‏نشينى رژيم در ماجراى انجمنها

علت عقب‏نشينى رژيم در برابر اقدام علما بر ضد انجمنهاى ايالتى و ولايتى اين بود كه رژيم گمان مى‏كرد، اين مسئله را به تدريج مى‏تواند با برنامه‏ريزيهاى بعدى، دوباره آغاز كند؛ يعنى اينكه مى‏تواند بدون تظاهر و جار و جنجال و آرام آرام، بار ديگر نقشه قبلى‏اش را پياده كند. رژيم تصميم داشت تا مسئله را خيلى سريع خاتمه دهد تا موضوع گسترش پيدا نكند. به همين دليل موقتا عقب‏نشينى كرد.

 

 علت مقاومت رژيم در ماجراى رفراندوم

اما چرا دستگاه در جريان رفراندوم، عقب‏نشينى نكرد؟ رژيم شاه به برپايى رفراندوم اصرار ورزيد؛ چرا كه برگزارى يا عدم برگزارى رفراندوم، با اصل نظام سلطنت در رابطه بود. تحليل آنها اين بود كه اگر شاه در جريان مبارزه مردم با رفراندوم عقب بنشيند، اين امر موجب شكست قطعى رژيم خواهد بود؛ يا دست‏كم از نظر اربابان شاه اين يك شكستِ قطعى به نظر مى‏رسيد؛ چرا كه عقب‏نشينى رژيم، از نظر اربابان شاه، به معنى اين بود كه او حتى در مملكت خود نمى‏تواند به آراى عمومى مراجعه كند و براى مراجعه به آراى عمومى نياز به اجازه مقاماتى غير از مقامات دولتى دارد؛ و به اين ترتيب اين مسئله منجر به بى‏اعتمادى خارجيها ـ خصوصا امريكا ـ نسبت به شاه مى‏شد. يعنى خارجيها به اين نتيجه مى‏رسيدند كه شاه ارزش ماندن در مقام خود را ندارد. پس شاه براى آنكه به مردم جهان، بويژه دولتهاى امريكا و انگليس، نشان بدهد كه قدرت ايستادگى در برابر روحانيان و مردم ايران را دارد، حاضر نشد تا در اين امر كوتاه بيايد.

با اين همه، اين جريان در واقع آغاز حركت بود؛ يعنى حتى اگر شاه در جريان رفراندوم عقب‏نشينى هم مى‏كرد، باز مسئله خاتمه نمى‏يافت؛ چرا كه رهبرى نهضت به دست كسى افتاده بود كه مى‏دانست چه مى‏خواهد و به‏تدريج چه كارهايى را بايد انجام دهد. خيليها امروزه اين مسئله را مطرح مى‏كنند كه چرا حضرت امام از اول نگفتند كه شاه بايد برود؟ مى‏شود گفت كه اين مسائل جزء تاكتيك امام در مبارزه بود؛ يعنى هر قدمِ مبارزه در زمان خود و بنابر مصلحتهاى زمانى برداشته مى‏شد و مردم بايد به مرحله پختگى و آمادگى مى‏رسيدند تا قدم بعدى برداشته مى‏شد. ما همگى ديديم كه در جريان 15 خرداد، آتش مبارزه مردم، در نهايت با يك هجوم سراسرى سربازان رژيم خاموش شد و اين مبارزه با شهادت جمع كثيرى از مردم، به ظاهر خاتمه يافت. اما در مراحل بعدى، يعنى زمانى كه مردم به آمادگى لازم براى مبارزه شديدتر رسيدند و تعليمات رهبرى و روحانيت در مردم آگاهى بيشترى ايجاد كرد، مى‏بينيم كه ديگر سركوب شديد و قتل‏عامها و شكنجه‏هاى ساواك هم نتوانست در ادامه مبارزه مردم مسلمان خدشه‏اى وارد آورد. با نگاهى به اسناد و مدارك، كاملاً آشكار است كه هر روزِ آن دوران، در شهرهاى مختلف، كشتار، اعدام، دستگيرى و شكنجه مبارزانْ شيوه اصلى رژيم در سركوب انقلاب اسلامى بود، اما به نتيجه نرسيد.

 

 شاه، دست‏نشانده‏اى بى‏اختيار

شايد همه، مثل من، اعتقاد داشته باشند كه شاه در انجام دادن امور مملكتى هيچ اختيارى از خود نداشت؛ چه خودش و چه پدرش. البته رضاخان در امور داخلى كشور، كارهايى انجام داد كه ناشى از قلدرى بود و ظاهرا نيازى به مشاوره با خارجيها نشان نمى‏داد، اما محمدرضا شاه آدم كاملاً بى‏شخصيتى بود. همانطور كه اسناد و مدارك مربوط به رژيم نشان مى‏دهد ـ خصوصا دوران بعد از كودتاى 28 مرداد ـ در تمام امور اجرايى رژيم شاه و در هر كارى، سفارت امريكا و انگليس نقش اساسى داشتند. اگر قرار بود در كشور اصلاحات ارضى انجام شود، امريكا پيشنهاد مى‏داد و انگليس آن را تصويب مى‏كرد؛ شاه هم قدرت مخالفت با آن را نداشت. در جريان اصلاحات ارضى، اگر مقاومت مختصرى هم از جانب شاه شد، به خاطر ملاّكينى بود كه از اطرافيان شاه بودند و يا شاه مى‏ترسيد كه به منافع شخصى خودش زيانى برسد. براى نمونه، مى‏توان از اسداللّه علم نام برد كه امير قائنات بود و تا آخر هم برخى از املاكش را حفظ كرد. درواقع، شاه براى آنكه اطرافيانش را راضى نگاه دارد، ظاهرا اوايل، مخالفتهايى با اصلاحات ارضى مى‏كرد، ولى در مقابل دستور اربابان خارجى قدرت مقاومت نداشت.

نيّت امريكا در امر برپايى اصلاحات ارضى هم ظاهرا مبارزه با گسترش كمونيسم بود، اما به اعتقاد من، هدف اصلى امريكا از اجراى چنين اصلاحاتى تخريب كشاورزى كشور ما و در نهايت محتاج كردن ما به بيگانگان بود. بعدها هم عملاً ما محتاج امريكا شديم؛ يعنى ايران، كشورى كه خود گندم صادر مى‏كرد، محتاج گندم امريكا شد.

 

 فضاى حاكم بر حوزه‏ها پيش از 15 خرداد

يكى از نكات مهمى كه هنگام بررسى نهضت 15 خرداد بايد به آن توجه داشت، مسئله فضاى حاكم بر حوزه‏هاى علميه از سال 32 به بعد است. در جريان نهضت ملى‏شدن صنعت نفت، با اينكه بعضى از علماى قم، مثل آيت‏اللّه خوانسارى و تاحدودى آيت‏اللّه صدر، مدافع نهضت بودند و به‏طور صريح و آشكار از نهضت و آيت‏اللّه كاشانى پشتيبانى مى‏كردند و با اينكه آيت‏اللّه صدر به شدت از فداييان اسلام هوادارى مى‏كرد، اما فضاى كلى حاكم بر حوزه علميه قم و ساير حوزه‏هاى مذهبى ما ـ در ايران و خارج از ايران ـ فضايى بود بيگانه با دخالت حوزه در مسائل سياسى.

 برخورد حوزه با فداييان اسلام

در جريان نهضت ملى‏شدن صنعت نفت و بعد از آن، در طى مبارزات فداييان اسلام، و شركت رهبران اين گروه ـ از جمله نواب صفوى و سيدعبدالحسين واحدى ـ در اجتماعات قم و سخن‏رانيهاى آنها براى طلاب حوزه علميه قم، آرام‏آرام فضاى حوزه در حال دگرگون‏شدن بود. اين مبارزان، به تدريج با بيان اهداف و ديدگاههاى خاص خودشان به تأثيرگذارى بر ذهنيت طلاب علوم دينى پرداختند. به اين ترتيب، نظام آهسته‏آهسته احساس كرد كه اين گروه ممكن است خطر بالقوه‏اى را به خطر بالفعل تبديل كنند. براى همين به كمك ايادى‏شان شروع كردند به سركوب حركت فداييان اسلام در قم. اين سركوب حتى به ضرب و جرح اعضاى رهبرى فداييان اسلام در مدرسه فيضيه و دارالشفا انجاميد. ايادى رژيم با چوب و چماق به رهبران فداييان اسلام حمله كردند و بزرگان آن زمان هم با اين تفكر كه دخالتهايى اين‏چنين در سياست، موجب مى‏شود كه طلاب از درس و بحث! بازبمانند، موافقتى با حركت فداييان اسلام نشان نمى‏دادند؛ بويژه آيت‏اللّه بروجردى كه به طُرُق مختلف، مخالفت خود را با اين حركتها بيان مى‏داشت.

بعد از كودتاى 28 مرداد، مسئله پيمان بغداد و شركت دادن ايران در اين پيمان توسط امريكا و نيز اقدام فداييان اسلام براى ترور علاء در آستانه سفر به عراق پيش آمد... علاء مى‏خواست به بغداد سفر كند تا با امضاى قراردادى، رسما ايران را وارد پيمان سنتو كند. به اين ترتيب، فداييان اسلام اقدام به ترور او كردند و به دنبال آن، رهبرى آن را رژيم دستگير كرد. اواخر دى 1334 بود كه رهبر فداييان اسلام همراه سه نفر ديگر از برادرانْ ناجوانمردانه اعدام، و پس از آن يك خفقان شديد پليسى ـ سياسى در كشور برقرار شد. اين خفقان سياسى، در درون حوزه علميه هم حاكم بود؛ چه از طرف رژيم و چه از طرف آقايانى كه تفكر سياسى نداشتند و شعار عدم دخالت روحانيان در سياست را مى‏دادند!

اين فضا تا ماجراى فوت آيت‏اللّه بروجردى ادامه داشت. يعنى در حوزه علميه قم، حركت سياسى كه هيچ، حتى حركت فرهنگى و اجتماعى مصطلح روز هم انجام نمى‏شد. حركتهاى مختصرى هم اگر ديده مى‏شد، مربوط به چند نفر خاص بود.

 حوزه و استقبال از دانشجويان

خوب به خاطر دارم، در جريان فوت آيت‏اللّه بروجردى عده‏اى از دانشجويان دانشگاه تهران، با عنوان انجمن اسلامى دانشجويان، در مراسم چهلمين روز درگذشت ايشان شركت كردند. دوستان از تهران به من گفتند كه عده‏اى دانشجو به قم مى‏آيند تا در مراسم شركت كنند. قرار شد ترتيبى بدهيم تا عده‏اى از طلاب به استقبال آنها بروند؛ و اين آغازى شد براى آشنايى حوزه و دانشگاه. تنها كسى كه مى‏توانستم درباره اين موضوع با او صحبت كنم، آيت‏اللّه بهشتى بود كه دبيرستانى را در قم اداره مى‏كردند به نام دبيرستان دين و دانش. وقتى به سراغ ايشان رفتم، فهميدم كه با ايشان هم تماس گرفته‏اند. البته آن زمان، ايشان در سطح بالايى بودند و من طلبه‏اى بودم و تازه از تبريز به قم آمده بودم. آيت‏اللّه بهشتى فرمودند كه من دوستانم را خبر كنم؛ من هم خبر كردم. ايشان هم همين كار را كردند. ولى فقط چهار نفر در آن جريان شركت داشتند؛ به همراه دويست ـ سيصد دانشجو از دبيرستان دين و دانش به سوى صحن مطهر حضرت معصومه حركت كرديم. چهار نفرى كه از حوزه علميه در آن مراسم شركت داشتند، عبارت بودند از: آيت‏اللّه بهشتى، حضرت آقاى زين‏العابدين قربانى ـ امام‏جمعه فعلى لاهيجان ـ جناب آقاى سيدجمال‏الدين دين‏پرور و اينجانب. عكسهايى كه از آن جريان دارم، هنوز موجود است و تنها اين چهار نفر را نشان مى‏دهد،  با اينكه من به اكثر دوستان همسطح خودم گفته بودم و آيت‏اللّه بهشتى هم يقينا بيشتر دوستان همسطح خودشان را خبر كرده بودند....

 

 حوزه و پى‏گيرى مسائل روز

به هر حال، جوّ حاكم بر حوزه علميه قم به اين صورت بود كه طلبه و روحانى نبايد در سياست دخالت كند، بلكه وظيفه اوست كه فقط درسهايش را بخواند! حتى خاطرم هست كه در آن زمان با مسائلى خيلى جزئى هم كه ممكن بود بويى از دخالت طلاب در مسائل سياسى را داشته باشد، مخالفت مى‏شد؛ مثلاً وقتى ما روزنامه مى‏خريديم و مى‏خوانديم، فضلا و دوستان نصيحتمان مى‏كردند كه نخوانيم! آن زمان قيمت روزنامه سه ريال بود و ما اغلب پول خريدن روزنامه را نداشتيم. بعضى وقتها كرايه مى‏كرديم و دو ـ سه نفرى يك روزنامه را مى‏خوانديم. آن وقت عده‏اى مى‏گفتند طلبه كجا و روزنامه خواندن كجا؟ يعنى حتى اجازه نداشتيم كه از اخبار روز مطلع شويم و اين در حالى است كه واتيكان 150 سال است كه روزنامه يوميه دارد و الآن به هشت زبان آن را منتشر مى‏كند. خوب يادم هست، آن زمان، مسئله قيام مردم الجزاير عليه استعمار فرانسه پيش آمده بود و من خيلى علاقه داشتم كه اخبار اين وقايع را پى‏گيرى كنم.

به اين ترتيب، آن روزها تصور اينكه روزى اين جوّ حاكم بر حوزه از بين برود و اينكه طلاب روزى بتوانند به راحتى روزنامه بخوانند و در كارهاى سياسى دخالت كنند! براى ما غيرممكن به نظر مى‏رسيد. و واقعا يكى از بركات قيام حضرت امام و دخالت ايشان در مسائل سياسى ـ اجتماعى كشور، بعد از فوت آيت‏اللّه بروجردى، بازشدن درها به روى همه طلاب و روحانيانى بود كه حرفهاى فراوانى در دلهايشان داشتند، ولى نمى‏توانستند آنها را مطرح كنند؛ چرا كه يا مى‏ترسيدند، يا اينكه فضاى ارتجاعى حاكم بر حوزه‏ها به آنها اجازه مطرح‏كردن اين حرفها را نمى‏داد.

 

 دورى امام از مرجعيّت

در اينجا لازم است به مسئله‏اى اشاره شود كه به ويژگى شخصى و اخلاقى امام خمينى ارتباط بسيارى دارد. در جريان فوت آيت‏اللّه بروجردى، حضرت امام به كلى خودشان را كنار كشيدند؛ چرا كه نمى‏خواستند خودشان را در صحنه نشان بدهند. البته به نحوى در مراسم تشييع جنازه شركت كردند، ولى براى اينكه نمى‏خواستند خودشان را مطرح كنند، حاضر نشدند با تمام صلاحيتى كه داشتند، مثل مراجع روز يا كانديداهاى مرجعيت، مجلس ترحيمى براى آقاى بروجردى بگيرند و خود را براى مرجعيّت كانديد كنند. ايشان به واقع قصدشان مرجع شدن نبود. هدف امام خدمت به احياى دين بود؛ آن هم از راه منطقى و اصولى كه خودشان به آن معتقد بودند. بعد هم ديديم كه حق با ايشان بود و نتيجه هم گرفتند. آن روزها برخى از دوستان گمان مى‏كردند كه ايشان چون پول ندارند، براى مرجعيّت كانديد نمى‏شوند! در واقع هم ايشان پول نداشتند، اما علت عدم شركتشان اين نبود.

آن روزها امام منزل بسيار درويشانه‏اى داشتند كه در «يخچال قاضى» واقع بود. منزل من پشتِ منزل ايشان بود و من هم مثل اكثر طلاب كه به منزل ايشان مى‏رفتند، زندگى درويشانه ايشان را مى‏ديدم، چون هر روز درِ منزل ايشان باز بود. يك حياط قديمى، با مختصرى وسايل زندگى، گليم و از اين دست چيزها. غذايشان هم كاملاً ساده بود و مختصر. نه از تقسيم وجوهات خبرى بود و نه از چاپ رساله. بعد از فوت آيت‏اللّه بروجردى، يك روز من خدمت ايشان عرض كردم: «آقا، حضرت‏عالى چرا رساله‏تان را چاپ نمى‏كنيد؟ يك عده واقعا به رساله شما احتياج دارند!» فرمودند: «خُب آنهايى كه به رساله من احتياج دارند، خودشان ببرند چاپش كنند. من از سهم امام رساله چاپ نمى‏كنم!» اين سخن، به‏طور حقيقى از عمق بينش ايشان و از معنويت و تقواى ايشان خبر مى‏دهد. ما فكر مى‏كرديم كه چاپ رساله ايشان در حقيقت به اهداف اسلامى و ترويج دين كمك مى‏كند، ولى برداشت ايشان اين بود كه سهم امام براى چاپ رساله نيست؛ بلكه براى تربيت طلاب و ترويج اسلام است. به اعتقاد ايشان، رساله مورد نياز مقلدين بود و مقلدين قدرت خريد يك رساله را داشتند و حتى مى‏توانستند خودشان رساله را چاپ كنند. البته در آن زمان چاپ رساله بيشتر از پنج تومان يا ده تومان هزينه برنمى‏داشت، اما ايشان حتى در اين مورد هم حاضر نشدند كه خودشان اقدام كنند. بعدا دوستان اقدام كردند و رساله امام به چاپ رسيد.

 

 حوزه و شركت در محافل دانشگاهى

به هر حال، فضاى حاكم بر حوزه به لحاظ سياسى، اصلاً آماده نبود. حتى طلاب حوزه اجازه شركت در محافلى مثل انجمن اسلامى دانشگاه تهران را هم نداشتند. به‏خاطر دارم كه آيت‏اللّه طالقانى گاهى اصرار مى‏كردند كه طلاب در اين انجمن شركت كنند، اما فقط دو نفر از قم به اين انجمن مى‏رفتند؛ يكى من بودم و ديگرى آقاى على حجتى كرمانى و گاهى هم آقاى محمد مجتهد شبسترى. من علاوه بر اين، به مسجد هدايت، واقع در خيابان استانبول، هم مى‏رفتم و پاى تفسير آيت‏اللّه طالقانى مى‏نشستم. اصولاً همه شركت روحانيان در مسائل اجتماعى، در همين سطح بود و بيشتر از اين امكان شركت در امور اجتماعى وجود نداشت.

 حوزه و همكارى با مجله مكتب اسلام

در آن زمان، حتى همكارى با مجله مكتب اسلام  هم مى‏توانست طلبه‏اى را مورد اتهام قرار دهد. با اينكه اين مجله با تصويب آيت‏اللّه بروجردى منتشر مى‏شد و تيراژ محدودى داشت، اما افرادى كه در اين مجله مقاله چاپ مى‏كردند، در حوزه علميه متهم مى‏شدند به روزنامه‏نويسى! يعنى مقام علمى آنها را زير سؤال مى‏بردند تا مثلاً درس عبرتى باشد كه ديگران در اين امر دخالت نكنند!!....

 

 تأثير شگرف نهضت امام بر تحوّل حوزه

آغاز حركت امام در نهضت پانزدهم خرداد، باعث شد تا همه طلاب ـ يا اكثر آنها ـ به ميدان بيايند، به عرصه مجلات، روزنامه‏ها و كتابها پا بگذارند و آشكارا در سياست و مسائل اجتماعى دخالت كنند. اينها همگى از بركت قيام پانزدهم خرداد بود و من معتقدم كه هيچ كس به غير از امام خمينى قادر نبود تا اين سدّ و اين فضاى نادرست را بشكند و اين مانع ارتجاعى را از سر راه بردارد. به هر حال، اين سدّ شكسته شد و ديديم كه چه آثار پربارى به دست آمد.

 

 عوامزدگى حاكم بر حوزه‏هاى پيش از آغاز نهضت

تا پيش از امام خمينى و گسترش تفكر ايشان در ميان علما و حوزه علميه، ميان اغلب روحانيان ما نوعى عوامزدگى مشاهده مى‏شد. بحث عوامزادگى در ميان غالب روحانيان كه امروزه در محافل ما مطرح مى‏شود، تعبيرى است از آيت‏اللّه مطهرى و اين عوامزدگى در مسائل فقهى، سياسى، و مسائل اجتماعى هم مطرح بود. اين سد را هم حضرت امام شكستند. براى نمونه نگاه كنيم به مسئله شطرنج. البته بايد توجه داشت كه حضرت امام چيزى از خودشان به مسائل اضافه نكردند، يعنى در تمام موارد از روى مبانى اسلام و اصولى كه در دين مطرح بود، ازجمله روايات، احاديث و آيات به استنباط مسائل پرداختند و فتوا دادند. به اين ترتيب تا پيش از حضرت امام نوعى عوامزدگى در جامعه مذهبى ما حاكم بود. در سطح مرجعيت افرادى نبودند كه نظرشان بر اين باشد كه شطرنج چون يك نوع قمار نيست بلكه شكلى از ورزش است، اشكالى ندارد. تازه تا پيش از امام، حتى اگر اين نكات گفته مى‏شد، مورد قبول واقع نمى‏شد.

يكى از نمونه‏ها، مثلاً تراشيدن ريش بود. در ميان آقايان كسانى بودند كه تراشيدن ريش را حرام نمى‏دانستند. براى مثال، من در نجف اين مسئله را از آيت‏اللّه سيدابوالقاسم خوئى پرسيدم و ايشان فرمودند كه حرام نيست. اما با اين حال،نمى‏خواستند به صراحت اين مسئله را بنويسند. چرا به صراحت به نوشتن اين مسئله اقدام نمى‏كردند؟ براى اينكه فكر مى‏كردند كه عامه مردم از اين مسئله ناراضى باشند.  در حقيقت عده بسيارى از علما كاملاً نكات درست را دريافته بودند و به آنها نيك آگاهى داشتند، اما ملاحظات در آنها به شكلى بود كه به پذيرش عوام و مردم عادى بيشتر از مسائل ديگر اهميت مى‏دادند. البته قبول عوامزدگى در روحانيانِ پيش از آغاز مبارزات امام خمينى، دليل بر آن نيست كه اگر مردم عادى رژيم شاه را مى‏پذيرفتند، آنها هم تبعيت مى‏كردند؛ بلكه حاكى از محدوديتهايى است كه روحانيان در اقدام صريح در بعضى امور داشتند.

 

 برخورد مردم ايران با نهضت اسلامى

برخورد مردم با نهضت اسلامى كه از پانزدهم خرداد آغاز شد و در 22 بهمن 1357 به پيروزى رسيد، مسئله‏اى است كه نمى‏توان آن را از زيربناى تفكر مردم ايران جدا دانست و بطور مجزا در نظر گرفت. به اين ترتيب كه اكثر مردم ايران مسلمان هستند و با علاقه‏هاى مذهبى نيرومندى، از مراجع تقليدشان تبعيت مى‏كنند. حال مرجع تقليدشان هر كه باشد، تفاوتى در اين بحث به وجود نمى‏آورد. مراجع تقليد هم، كلاً و بدون استثنا، در تمام طول حكومت پهلوى، رژيم را غاصب و حاكم غيرصالح مى‏دانستند. البته اين را شايد آشكارا نمى‏گفتند، چون يا صلاح نمى‏ديدند يا امكانات و شرايط را آماده اظهار آن نمى‏دانستند، ولى در بحثهاى فقهى‏شان حكومت را غاصب مى‏دانستند. پس مقلد چنين مرجعى، با چنين طرز تفكرى، بطور طبيعى نظام را غاصب مى‏داند و كسى كه حكومتى را غاصب و غيرصالح بداند، بطور طبيعى با آن نظام سرسازگارى ندارد. يكى از نشانه‏هاى ناسازگارى مردم با حكومت قبل، عدم پرداخت ماليات به نظام شاهنشاهى است و اين امر به نوعى، نشان‏دهنده برخورد منفى مردم در مقابل رژيم شاه بود. نمونه ديگر، مربوط مى‏شود به دوران رضاخان؛ در آن زمان كه تازه مدارس كشور باز شده بودند، مى‏بينيم كه مردم به پيروى از روحانيت، مدارس دولتى را تحريم مى‏كنند. بطور كلى، در طول اين سالها، مردم به تبع روحانيت با هر كارى كه رژيم انجام مى‏داد، مخالفت مى‏كردند. يكى از نمونه‏هاى تازه‏تر اين مخالفتها يا برخوردهاى منفى مسئله جلو و عقب كشيدن ساعتها بود. در تمام كشورهاى جهان، ساعتِ رسمى، بنابر تغييرات فصول و نيازهاى خاص كشور ازجمله صرفه‏جويى در مصرف برق يا تنظيم زمانى ارتباطات ميان كشورها، چند ساعتى جلو و عقب مى‏شود. يعنى اين مسئله قراردادى است و اشكالى هم ندارد، به نظام شاه هم مختص نمى‏شد، ولى مى‏بينيم كه مردم تبعيت نمى‏كردند. همچنين عدم شركت مردم در انتخابات و رفراندومهاى فرمايشى رژيم پهلوى از مسائل ديگر در اين زمينه بود. به اين ترتيب مى‏توان گفت كه 99 درصد مردم ايران، با رژيم شاه برخورد منفى مى‏كردند.

البته در ميان خيل عظيم مردم، عده‏اى هم بودند كه از روى عدم‏آگاهى و نادانى از رژيم تبعيّت مى‏كردند؛ اما اين عده واقعا در اقليت قرار داشتند. اما تظاهرات شاه‏دوستانه پيش از انقلاب را كه رژيم راه مى‏انداخت به خاطر بياوريم، با دو دسته از اين عده اندك برخورد مى‏كنيم؛ يك عده آنهايى كه به زور مى‏آمدند و عده‏اى كه با وعده و وعيد در تظاهرات شركت مى‏كردند. با اين حساب من نمى‏توانم قبول كنم كه مردم رژيم شاه را ولى‏نعمت خود مى‏دانستند. براى نمونه در جريان اصلاحات ارضى ـ در آن تظاهرات كذايى كه به نفع اصلاحات شاه شد ـ رژيم عده‏اى از كشاورزان را به وعده دادن سند مالكيت زمين فريب داد و به خيابانها كشاند. اين عده از روستاييان شناخت درستى از مسائل نداشتند و رژيم از اين ناآگاهى به نفع خود سود جست. در حالى‏كه به مرور زمان همان روستاييان كاملاً آگاه شدند و فهميدند كه اساسا اصلاحاتى در كار نبود.

يكى از نمونه‏هاى اين فريب دستجمعى مردم، در مسئله اشغال آذربايجان، توسط فرقه دمكرات اتفاق افتاد. اين فرقه كه به رهبرى پيشه‏ورى در آذربايجان، حكومت خودمختار! تشكيل داده بود، حدود يك‏سال آذربايجان را به اشغال خود درآورد. آن روزها من كودك بودم، اما وقايع را به خوبى به خاطر دارم. ظلمهايى كه دمكراتها بر مردم كردند، فشارهايى كه وارد آوردند و كشتارها و غارتهايى كه طى اين مدت كردند، مردم را به شدت از فرقه دمكرات ناراضى كرد و اوضاعى پيش آورد كه مردم به مخالفت با حكومت پيشه‏ورى برخاستند. به اين ترتيب، در جريان سرنگونى حكومت دمكرات، درواقع، اين مردم بودند كه قيام كردند و ارتش در آن جريان دخالت مستقيم نداشت. بعد از سه روز كه دمكراتها فرار كردند و پيشه‏ورى و اطرافيانش به شوروى پناهنده شدند، ارتش شاهنشاهى! وارد تبريز شد و با ورود ارتش به عنوان فاتح آذربايجان، شاه مورد استقبال مردم قرار گرفت. اين استقبال مردمى واقعا وسيع بود. حتى اغلب علما هم در مراسم استقبال شركت كردند.  و اين استقبال، با توجه به ناآگاهى نسبى مردم، طبيعى به نظر مى‏رسد؛ چرا كه آنها گمان مى‏كردند كه شاه آذربايجان را از دست قتل و غارتِ مهاجمانِ دمكرات نجات داده است. به تبع اين وقايع، طبيعتا تا مدتى ذهنيتى در مردم ايجاد شد كه با شاه مخالفت نمى‏كردند، اما در اثر گذشت زمان و روشن شدن واقعيتهاى سياسى و آگاهى بيشتر مردم، مخالفت با ظلمِ رژيم و يا غيرواقعى بودن رفتار حكومت برملا مى‏شد، مردم مى‏توانستند با شناخت بيشترى با وقايع برخورد كنند و اكثريت قريب به اتفاق آنان در ميدان مبارزه با شاه حاضر مى‏شدند يا دست‏كم راه مبارزه منفى را پيش مى‏گرفتند.

 

 برخورد روشنفكران با نهضت

با وجود استقبال توده مردم از نهضت اسلامى پانزدهم خرداد، ما با برخورد متفاوت روشنفكران با نهضت مواجه بوده‏ايم. در اين مجال اندك، فرصت معنا كردن دقيق كلمه روشنفكر نيست، اما اگر روشنفكران را بطور ساده، بخشى كوچك از مردم فرض كنيم كه افراد تحصيل‏كرده‏اى بوده و تفكر و انديشه‏اى داشته‏اند، مى‏توانيم بگوييم كه بخشى از روشنفكران ايران، اعضاى حزب توده بودند و بخشى هم به احزاب و گروههاى ملى گرايش داشتند.

توده‏ايها كه به هر كدامشان پست يا مقامى داده مى‏شد، بلافاصله به رژيم ملحق مى‏شدند. از اين گونه افراد، تعداد زيادى بودند كه نيازى به نام بردن آنها نيست. ملى‏گرايان هم اكثرشان پست و مقام داشتند و با رژيم همكارى مى‏كردند. البته عناصر معدود و محدودى هم بودند كه با رژيم مخالف بودند، مثل جلال آل‏احمد و دكتر على شريعتى كه سوابق وابستگى به برخى احزاب يا تدريس آنها در دانشگاه يا سلام و عليكشان با يك مقام دولتى يا حتى چاپ آثارشان در مجله‏هاى دولتى، در يك مقطع، نمى‏تواند دليل همكارى آنها با رژيم باشد؛ چرا كه عملكرد اين عده معدود در طول حياتشان، نشان مى‏دهد كه مخالف رژيم بودند. اما همان‏طور كه ذكر شد، عدّه اين‏گونه افراد واقعا كم بود.

در واقع، همه افراد روشنفكرى كه از سال 32 ش به بعد، با رژيم برخورد داشتند و مخالف دستگاه بودند، وقتى با افكار اصلاح‏طلبانه و انديشه‏هاى روشنفكرانه به ايران برگشتند، بعد از مدتى با مختصر تعلق‏خاطرى كه از اوضاع حاصل كردند، بلافاصله خودشان را با رژيم پيوند دادند. به اين ترتيب، افراد بسيار فهميده و آگاهى بودند كه متأسفانه خودشان را به نظام فروختند و بعد از مدتى خط‏دهنده‏هاى رژيم شاه شدند و كتابها و مقالات متعددى در تأييد و توجيه رژيم پهلوى نوشتند. براى نمونه به كتابى اشاره مى‏كنم با نام پهلويسم كه سعى داشت تا پهلوى‏گرايى را يك ايدئولوژى! معرفى كند...، يعنى در واقع اكثر روشنفكران در ايران، طرفدار رژيم بودند.

 

 هدف اصلى امام از ابتداى مبارزه

به اعتقاد من، حضرت امام خمينى با توجه به مبانى و اصولى كه به آن اعتقاد داشتند، با اصل رژيم شاهنشاهى مخالف بودند. حال اگر شرايط اجتماعى در مرحله‏هاى نخست مبارزه، اين‏گونه ايجاب نمى‏كرد تا ايشان از همان آغاز بطور مستقيم وارد مبارزه شوند، با اتكا به مسائل موقت، مبارزه را به شكل غيرمستقيم آغاز مى‏كردند. يك‏بار مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى پيش كشيده مى‏شد و يك بار مسئله رفراندوم. اينها همه بهانه‏هايى بودند تا امام با اتكا به آنها مبارزه را آغاز كنند و مردم را به ميدان بكشانند. يعنى استراتژى اين نبود كه فقط به مسئله عدم قسم خوردن به قرآن در مجلس بپردازند. حضرت امام اصولاً اساس مجلس را قبول نداشتند و با اصل رژيم مخالف بودند. حال چه به قرآن سوگند ياد شود يا نشود؟ يك‏بار هم در خطاب به دستگاه فرموده بودند كه اگر ما به قانون استناد مى‏كنيم، به خاطر اين است كه شما اين قانون را قبول داريد، يعنى مى‏خواهيم با زيان خودتان مسائل را به شما حالى كنيم؛ ما كه خودمان قانون شما را اصلاً قبول نداريم: ما لَنا والقانون؟

امام اين مطلب را در يك سخن‏رانى كه در مسجد اعظم ايراد شد، بيان فرمود. حتى به خاطر دارم كه متن سخنان امام را از روى نوار پياده كرديم و به شكل جزوه‏اى منتشر ساختيم؛ هزينه چاپ را آقاى رفسنجانى دادند، چاپش به عهده من بود و متن حروفچينى‏شده را آقاى دكتر احمد احمدى ـ كه امروز عضو شوراى عالى انقلاب فرهنگى هستند ـ غلط‏گيرى كردند.

اين سخن‏رانى و مسائلى شبيه به اين نشان مى‏دهد كه امام خمينى از آغازِ مبارزه به خوبى به اهداف خويش آگاه بودند و هدفها و مقصود مبارزه را در ذهنشان كاملاً مشخص كرده بودند، اما شرايط زمانى و مكانى، به ايشان اجازه نمى‏داد تا مطالب و اهدافشان را در يك مرحله عنوان كنند. ايشان منتظر شدند تا به تدريج فضاى جامعه آماده شود، مردم به آگاهى كامل برسند، بعد به مسائل اصلى، يعنى «ضرورت سرنگونى رژيم شاهنشاهى و ايجاد حكومت اسلامى در ايران» بپردازند. در واقع، مسائلى از قبيل ماجراى انجمنهاى ايالتى و ولايتى و قضيه رفراندوم وسيله‏اى بودند براى نوعى مبارزه كه در مرحله نهايى به جايى رسيد كه امام فرمودند: «شاه بايد برود!» كاملاً آشكار است كه در تفكر امام از همان ابتداى مبارزه، مسئله تشكيل حكومت اسلامى وجود داشته‏است وگرنه چگونه ممكن است كه كسى با توجه كامل به مبانى و اصول، تنها در اواخر عمرش به اين تفكر بزرگ و هدف مهم رسيده باشد؟

 

 رهبرى امام و اعلاميه‏هاى ديگر مراجع

اگرچه صدور اعلاميه از جانب علما كار مهمى بود؛ اما از اين جهت كه برخى در اين كار مشاركت مى‏كردند و برخى استنكاف، در برابر اصل مبارزه با رژيم، مسئله دوم مبارزه محسوب مى‏شد. يعنى اعلاميه صادر كردن در مقابل عملكرد كسى كه به هدفى بزرگ فكر مى‏كند، تفاوت داشت. خيلى از علما اعلاميه‏هاى مخالف صادر مى‏كردند، اما آن كسى كه هميشه به ادامه مبارزه و حركت مردم فكر مى‏كرد، امام بود. در واقع، قوه محركه حركت مردم در مبارزات پانزدهم خرداد و همچنين در مبارزات بعدى همواره «امام» بودند. ايشان بودند كه علما را جمع كردند تا مخالفت روحانيان با حركتهاى رژيم، ازجمله مسئله انجمنهاى ايالتى و ولايتى، رفراندوم و... شكل بگيرد.

بنابراين، قدم اوّل صادركردن اعلاميه نبود؛ قدم اول و آغاز كار، حركت و مخالفت بود. آن روزها من با خانه‏هاى همه مراجع در تماس بودم؛ مثل اغلب طلاّب كه تماسشان با علما قطع نمى‏شد. بين مراجع هم فرق نمى‏گذاشتم و همه آنها برايم محترم بودند و با همه علماى مشهد، قم، تهران و نجف مكاتبه و ارتباط داشتم كه البته اين ويژگى را هم ما از فرمايشات حضرت امام كسب كرده بوديم. ايشان در سخن‏رانى مسجد اعظم فرمودند كه من دست همه مراجع را مى‏بوسم و اگر كسى به مراجع «شطر كلمه‏اى» بد بگويد، ولايت ميان او و خداوند قطع مى‏شود.

من هم با اعتقاد و ايمان كامل نسبت به اين سخن، با همه مراجع در ارتباط بودم. نخست امام اعلاميه مى‏دادند و سپس عده‏اى ديگر از مراجع. اگر تاريخ اعلاميه‏ها را نگاه كنيم، كاملاً آشكار است كه اعلاميه‏هاى روزهاى اول را امام صادر فرموده‏اند. چه بسا اگر اعلاميه اول را امام صادر نمى‏كردند، بعضى از مراجع ديگر هم نيازى به صدور اعلاميه نمى‏ديدند!....

به خاطر دارم كه در اولين سالگرد 15 خرداد ، ايشان به همراه سه نفر ديگر از مراجع: آيت‏اللّه نجفى، آيت‏اللّه ميلانى و آيت‏اللّه حاج حسن قمى، يك اعلاميه چهارنفره صادر كردند. امام مرا احضار كردند و گفتند تا بروم و به آقاى شريعتمدارى بگويم كه ايشان هم اعلاميه را امضا كنند و اگر امضا نكردند، از ايشان بخواهم كه دست‏كم خودشان اعلاميه مستقلى در اين زمينه صادر كنند. استدلال امام اين بود كه اگر ايشان اعلاميه صادر نكنند، ميان مردم متهم مى‏شوند و اين به صلاح كلّ روحانيت نيست.

من پيام امام را به آقاى شريعتمدارى دادم و گفتم: «پيام حاج‏آقا اين است كه حضرت‏عالى هم بهتر است اعلاميه بدهيد.»پاسخ آقاى شريعتمدارى اين بود: «اگر من لازم ندانم كه اعلاميه بدهم، چه كار بايد بكنم؟»

البته آقاى شريعتمدارى هم بعد اعلاميه صادر كردند. اما شركت اغلب علما، از قم و نجف و شهرهاى مختلف را در صدور اعلاميه، بايد در حضور امام در صحنه مبارزه جستجو كرد؛ يعنى به حركت درآورنده اصلى حضرت امام بودند. البته نه اينكه انگيزه‏هاى موجود در ساير علما، انگيزه‏هاى مذهبى و دينى نبوده باشد، بلكه تفاوت آنها با امام را بايد در كيفيت تشخيص مصلحت در ضرورت و عدم ضرورت مبارزه جستجو كرد. وقتى حضرت امام اقدامى مى‏كردند، آنها هم درمى‏يافتند كه بايد اقدامى بكنند، چرا كه ضرورت وجود دارد.

 

 نفوذ كلمه امام در مقلدين ديگر مراجع

بنابراين على‏رغم حضور تعدادى از مراجع و على‏رغم وجود تعداد زيادى اعلاميه در اوايل قيام، يا حتى پس از آن، وقايع پيش‏آمده نشان مى‏دهد كه محرك قيام و به‏وجود آورنده اصلى اين انقلاب تا مراحل نهايى، حضرت امام بودند. علاوه بر اينها و در مرحله بعدى، عامل مهم ديگرى هم در كار بود و آن هم اطاعت مردم از امام بود؛ حتى اگر مقلد امام هم نبودند.

در اين مورد نمونه‏هاى فراوان وجود دارد كه يكى از اين نمونه‏ها مردم آذربايجان هستند. مردم آذربايجان، در اوايل با اينكه اغلب مقلد امام نبودند، همگى در اعتصابات و تظاهرات و درگيريها شركت مى‏كردند و ديگر حتى منتظر نظرِ مرجعِ خودشان هم نمى‏ماندند؛ تقليد از يك مرجع، اما اطاعت از دستور امام... يك امر كاملاً طبيعى شده بود. يعنى يك رهبر سياسى ـ مذهبى بايد يك چنين تأثيرى بر مردم كشورش داشته‏باشد. حتى در مواردى سعى مى‏شد تا به كمك بعضى از آقايان، از مبارزه مردم جلوگيرى شود؛ اما مردم اطاعت نمى‏كردند. در اينجا بحثِ نوع تشخيص بعضى از مراجع در ميان نيست، بحث اصلى مربوط است به ميزان و قدرت رهبرى امام. يعنى اينكه رهبرى امام را حتى مقلدان ساير علما هم قبول داشتند و از دستور ايشان پيروى مى‏كردند.

خلاصه كلام اين است كه امام از آغاز مبارزه تا پيروزى انقلاب اسلامى، نقش اساسى و اصلى را در اداره امور برعهده داشتند. البته همكارى ساير مراجع و علما هم در تسريع مبارزه و پيروزى بى‏تأثير نبود. چه‏بسا اگر عده‏اى از مراجع كه صاحب مقلدان و پيروان بسيارى هم بودند ـ نه در كوتاه‏مدت كه در درازمدت ـ با انقلاب همگام نمى‏شدند، پيروزى در مبارزه مدت بسيارى به تأخير مى‏افتاد.

 امام خمينى پيش از آغاز نهضت

در هر مبارزه‏اى، دو مسئله اساسى وجود دارد: يكى موضوع اعتقاد و باور است و ديگرى حضور در مبارزه. اشاره شد كه باور امام از روز نخست اين بود كه بايد حكومت اسلامى برقرار شود. اين اعتقاد از نوشته‏هايشان نيز معلوم بود. از كتاب كشف‏الاسرار ـ كه اشارتى دارد بر غاصب بودن رژيم رضاخان ـ گرفته تا آخرين روزهاى مبارزه، اين قضيّه را به‏نحوى مطرح مى‏كردند.

اما اينكه چرا از آغاز، در صحنه حضور نداشتند، مسئله ديگرى است. امام در تمام طول زندگى تاكتيك بسيار خوبى را مدّنظر داشتند. اين شيوه عمل امام شايد بى‏تناسب نباشد با روايتى كه مى‏گويد: «انسان تا بال و پر درنياورده، نبايد پرواز كند!»

حقيقت اين است كه حضرت امام در دوران حياتِ مرجعى مثل آيت‏اللّه بروجردى زندگى مى‏كردند كه احترام خاصى هم براى ايشان قايل بودند. امام وقتى ديدند كه چنين مرجع بزرگى، به هر دليل و مصلحتى، نظرشان اين است كه بايد سكوت كرد و با رژيم با احتياط! رفتار كرد، اين‏گونه مى‏پنداشتند كه در اين شرايط قيام از جانب ايشان به صلاح نيست. يا زمان حاج شيخ آيت‏اللّه حائرى، ايشان هم با وجود تمام ظلم و ستم و همه قلدريهاى رضاخان، مجبور شدند تا براى حفظ مصالح اسلام و حفظ حوزه علميه سكوت كنند، خون دل بخورند، ولى قيام نكنند؛ مبادا كه حوزه علميه متلاشى شود. پس قيام حضرت امام در شرايطى كه چنين مراجعى حضور داشتند، قيام بى‏ثمرى به نظر مى‏رسيد. در حالى‏كه در آن زمان، امام هنوز نه سمتى داشتند، نه نفوذى داشتند و نه قدرتى. علاوه بر اين، مردم هم شناخت دقيقى از ايشان نداشتند. اين حقيقت كه هيچ‏كس در آغاز كار، موقعيت اجتماعى مراحل بعدى را ندارد، بايد مورد نظر قرار بگيرد.

اگر در آن زمان هم ايشان شرايط را مناسب مى‏ديدند، مطمئنا حتّى يك لحظه، براى آغاز مبارزه درنگ نمى‏كردند. البته اين مسئله ربطى به اقدامات مشورتى و هشدارى بسيارى كه امام نسبت به آيت‏اللّه بروجردى انجام مى‏دادند، ندارد.

به خاطر دارم كه در جريان دستگيرى نواب صفوى، به همراه آقاى گلسرخى به خدمت امام رفتيم. ناراحتى ما اين بود كه در جريان دستگيرى نواب، آقاى بروجردى سكوت كرده‏اند. من به امام عرض كردم كه ايشان چرا اقدامى نمى‏فرمايند؟ امام از جمله من خوششان نيامد. فرمودند: «شما چه كار به كار مراجع داريد؟ آنها به تشخيص خود عمل مى‏كنند، اگر خودتان مى‏توانيد برويد كارى كنيد!» بعد گفتند: «اگر مى‏خواهيد كه من مطلبى را به ايشان برسانم، بگوييد تا من به ايشان بگويم!» اين برخورد نشان داد كه امام مى‏خواهند ما احترام مراجع را كاملاً حفظ كنيم. در عين اينكه ايشان نمى‏توانستند بپذيرند كه فداييان اسلام قربانى مطامع امريكا شوند، اما به راستى اقدامى هم نمى‏توانستند براى رهايى فداييان اسلام بكنند؛ آن هم در شرايطى كه مرجعى مثل آيت‏اللّه‏بروجردى ـ حىّ و حاضر ـ اقدامى صريح انجام ندادند. آن روز امام به ما فرمودند كه: «ايشان مسئول اجتهادشان هستند. من يك‏بار در اين زمينه با ايشان صحبت كرده‏ام. باز هم اگر ايشان را ديدم، مجددا تذكر مى‏دهم.»

در هر حال سكوت امام در مراحل قبلى، به معناى موافقت ايشان با اوضاع روز نبود. ايشان بيشتر از هر چيز مصلحت اقوى را در نظر داشتند و خوشامد اين و آن برايشان اصلاً مطرح نبود.

 

 احزاب سياسى و نهضت 15 خرداد

جبهه ملى و نهضت مقاومت ملى

در جريان كودتاى امريكايى ـ انگليسى 28 مرداد، بطور كلى يك حركت سياسى منسجم از احزاب موجود بعد از كودتا ديده نمى‏شود و تنها حركتهاى موجود مربوط مى‏شد به گروه مذهبى وابسته به جبهه ملى كه در رأس آنها علمايى چون آيت‏اللّه طالقانى، آيت‏اللّه موسوى زنجانى و آقايان مهندس مهدى بازرگان و دكتر سحابى و از جوان‏ترها افرادى چون دكتر شريعتمدارى، دكتر محمد نخشب و دكتر چمران قرار داشتند. اين گروه مذهبى با نام نهضت مقاومت ملى، در واقع، جناح مذهبى جبهه ملى محسوب مى‏شد. در حالى كه جناح غيرمذهبى جبهه ملى اكثرا به مشاغل ادارى و امور دانشگاهى و غيره برگشته بود. اينها بعد از كودتا كاملاً مأيوس شدند و انتظار اين را هم نداشتند كه دوباره اوضاع مناسبى براى مبارزه پيش بيايد. تا اينكه حركت امام خمينى در قم آغاز شد. در اين زمان فرصت‏طلبها دوباره دست به كار شدند. روى كار آمدن كندى، مطرح شدن فضاى باز سياسى و آمدن دكتر امينى و امثال اين مسائل، بار ديگر به جبهه ملى فرصت داد تا قد علم كنند و به بهره‏بردارى از شرايط موجود به نفع خويش بپردازند. اين گروه در زمان كودتا نشان دادند كه فاقد پايگاه مردمى بوده‏اند؛ چرا كه اگر پايگاه مردمى داشتند، رژيم دست‏نشانده قادر نبود تا با كمك اجانب، بار ديگر قدرت را به دست بگيرد. آنها در جريان نهضت ملى‏شدن صنعت نفت، وقتى جناح اسلامى را از خود دور كردند، عملاً ملت را نيز از دست دادند و اين طبيعى است كه وقتى روحانيت در نهضتى شركت نداشته باشد، مردم كه همگى مقلدان آنها هستند، همراه نهضت حركت نمى‏كنند. اين شد كه چند اوباش، چون شعبان بى‏مخ و امثال او، به راحتى توانستند اوضاع كشور را به دست بگيرند و به دست امريكا و نوكرانش بدهند.

همين گروه، يعنى گروه غيرمذهبى جبهه ملى، وقتى از سال 39 ش به بعد، اوضاع جديد را مناسب ديدند، سعى كردند تا از شرايط استفاده كنند و به قدرت برگردند. با اين همه، دخالت اين گروه غيرمذهبى، اغلب دخالتِ مصلحت‏گرايانه بود. اين مسئله هم كاملاً از اعلاميه‏هايى كه صادر مى‏كردند، مشخص است. شعارشان هم اين بود كه ضمن حفظ نظام شاهنشاهى و پاسدارى از قانون اساسى! حكومت دمكراسى برقرار كنند.

به اين ترتيب، كوشش آنها بيشتر از هر چيز اين بود كه با سر دادن چنين شعارهاى بى‏خاصيتى و به يارى امريكا و دكتر امينى دوباره روى كار بيايند. اينها دست به دست هم داد و شرايط را براى تشكيل جبهه ملى دوم! آماده كرد و مى‏بينيم كه جناح مذهبى در جبهه ملى دوم راه نيافت. عمده گروههاى تشكيل‏دهنده جبهه ملى بعدى، پان‏ايرانيستها و حزب ايران بودند. گروه مذهبى جبهه ملى هم براى خودشان سازمانى تأسيس كردند با نام نهضت آزادى. اين مسائل كاملاً نشان مى‏دهد كه اعضاى جبهه ملى تا چه اندازه با روحانيت و حركت امام مخالف بودند؛ به حدى كه حتى با ورود دوستان قديم خودشان ـ كه تفكر مذهبى داشتند ـ هم به گروهشان مخالفت كردند.

نتيجه اينكه اكثر اعضاى جبهه ملى دوم، در راستاى مصالح حزبى و جبهه‏اى حركت مى‏كردند نه بر طبق مصالحِ مردمى. البته ممكن است ميان اين افراد، آدم معتقد به اسلام هم وجود داشته باشد، مثل مهندس حسيبى كه واقعا انسان معتقد و مسلمانى بود.

 

حزب زحمتكشان دكتر بقايى

يكى ديگر از نمونه‏هاى اين دخالتهاى موسمى و فرصت‏طلبانه دخالت سازمان نگهبانان آزادى دكتر مظفر بقايى است. اعمال دكتر بقايى در تمام طول فعاليت سياسى‏اش، به روشنى نشان مى‏دهد كه او اعتقادى به نهضت نداشته است. او دقيقا به اين احتمال كه ممكن است امريكا چراغ سبز روى كار آمدن عناصرى مثل امينى و بقايى را روشن كند، باز پا به ميدان گذاشت. اعتقاد اين‏گونه گروهها اين بود كه هدفْ وسيله را توجيه مى‏كند؛ به همين دليل سعى مى‏كردند كه از همه چيز استفاده كنند. فرقى هم برايشان نداشت؛ چه روحانيان باشند چه قيام مردم باشد و چه نباشد! اينها در طولِ تاريخِ فعاليتشان نشان دادند كه يك حزب و گروه سياسى نبودند، بلكه بنگاههايى بودند معروف به بنگاههاى كارگشايى....

در هر حال به اعتقاد من، دخالت ملى‏گرايان ـ به جز آنها كه تفكر مذهبى داشتند ـ در نهضت، در واقع، يك روش اپورتونيستى يا يك اقدام كاسبكارانه بود.

 

 ملاقات رهبران نهضت آزادى با امام خمينى

يكى ديگر از ويژگيهاى بسيار پراهميت قيام پانزدهم خرداد ـ كه اين هم دوباره برمى‏گردد به خصوصيت و شيوه مبارزه امام خمينى ـ اين بود كه استقلال روحانيت در اين مبارزه تا به آخر محفوظ ماند؛ يعنى تا آنجا كه حتى حاضر نشدند با جناحهاى سياسى ـ اسلامى هم، به عنوان تشكل خاص سياسى، ارتباط ويژه برقرار كنند. البته درِ خانه امام هميشه باز بود و همه مى‏توانستند به منزلشان بروند، ولى براى كارهاى حزبى و سازمانى خاص، نه!

براى نمونه، در آغاز تشكيل نهضت آزادى، آيت‏اللّه طالقانى، آقاى مهندس بازرگان و آقاى دكتر سحابى به قم آمده بودند و چون من با مراجع در تماس بودم، مردم از من خواسته بودند تا برايشان از علما وقت ملاقات بگيرم.  بلافاصله من از بعضى مراجع آن زمان، وقت ملاقات گرفتم. بعد خدمت امام رفتم و به ايشان عرض كردم كه اين سه بزرگوار تشريف آورده‏اند تا با شما ملاقات كنند. پرسيدند: «براى چه؟» گفتم: «براى اينكه سازمانى درست كرده‏اند به نام نهضت آزادى ايران، مى‏خواهند گزارشى درباره آن به شما عرض كنند.» امام فرمودند: «چون ما حركتى را آغاز كرده‏ايم و مشغول مبارزه هستيم، ارتباطات اين شكلى مى‏تواند ما را متهم سازد به اينكه علايقى خاص با احزاب داريم، يا اينكه از اينها الهاماتى گرفته‏ايم. فعلاً تمايلى به اين ديدار ندارم!» خدمت امام عرض كردم: «اين آقايان از تهران آمده‏اند، آقاى طالقانى را هم كه مى‏شناسيد؟!» امام فرمودند: «بله، من نسبت به ايشان ارادت دارم، اما در اين شرايط مايل نيستم ملاقاتى صورت بگيرد!» عرض كردم: «حالا چه جوابى به آقايان بدهم؟ به هر حال شما كه وقت نداريد، آنها هم بالاخره از من جواب مى‏خواهند. ضمن اينكه من پاسخ مثبت بعضى ديگر از آقايان را به آنها ابلاغ خواهم كرد!» امام لبخند زدند و آيه‏اى از قرآن خواندند درباره حضرت ابراهيم: «فقال انّى سقيم!» و اين به هنگامى بود كه قوم از ايشان خواستند كه همراهشان بروند و حضرت ابراهيم چون قصد شكستن بتها را داشتند، بهانه آوردند و عذر آوردند كه «من برگشته و كسالت دارم»!

و اتفاقا من هم برگشتم و به آقايان گفتم كه حاج‏آقا مختصر كسالتى دارند و آمادگى ندارند كه ملاقات كنند. آقاى بازرگان بلافاصله گفتند: «خُب ما مى‏رويم عيادتشان!» وقتى ديدم كه اوضاع طورى نشد كه مى‏خواستيم، گفتم: «من نمى‏توانم بيايم، چون درس دارم. شما خودتان مى‏دانيد!»

موقع غروب، به منزل مى‏رفتم كه آقاى حاج شيخ حسن صانعى را ديدم. تا مرا ديدند گفتند: «آقاى خسروشاهى! شما كه اين آقايان را فرستاديد به منزل حاج‏آقا؟» گفتم: «من نفرستادم، خودشان خواستند كه به عيادت بيايند!»

به هر ترتيب چون به قصد عيادت رفته بودند، توانسته بودند كه با امام ديدار كنند؛ اما با اين همه، امام مايل نبودند كه به عنوان يك حزب سياسى ـ حتى با وجود آشنايى با آقاى طالقانى كه از طلبه‏هاى  دوران آيت‏اللّه حائرى بودند ـ با آنها ملاقات كنند.

پس وقتى امام به خاطر حفظ استقلال در مبارزه، حاضر نشدند با آقاى طالقانى و مهندس بازرگان ملاقات داشته باشند، به‏طور طبيعى، موضعشان درباره احزاب و جبهه ملى و آدمهايى مثل بقايى، كاملاً مشخص مى‏شود و اين موضع‏گيرى دقيقا براى حفظ استقلال حركت نهضت بود و جلوگيرى از طلبكارى گروههاى سياسى در مراحل بعدى؛ يعنى اينها اگر در زمان مبارزه، خودشان را به نهضت مى‏چسباندند، بعد از پيروزى به‏طور حتم خودشان را سهامدار اين انقلاب مى‏دانستند. بعدها ديديم حتى آنهايى كه هيچ دخالتى در نهضت نداشتند، مدعى سهيم بودن در پيروزى شدند؛ حتى آن عده كه تازه از خارج آمده بودند. براى نمونه، آقاى دكتر شايگان كه تازه از خارج آمده بود، قصد داشت رئيس‏جمهور شود! تا آنجا كه رفته بود خدمت امام و گفته بود: «مردم از من مى‏خواهند كه خود را كانديداى رياست جمهورى كنم!...» و حضرت امام با لبخند گفته بودند: «ديگر از من و شما گذشته است. شما هم پير شده‏ايد، امروز مملكت به نيروى جوان احتياج دارد. شما دعا بفرماييد كه جوانها موفق باشند!»

پس وقتى كسى مثل آقاى دكتر شايگان ـ كه البته من به ايشان احترام مى‏گذارم ـ بعد از 28 مرداد، بعد از چند صباحى كه در ايران گرفتارى كشيده بود، به امريكا مى‏رود و تا پيروزى انقلاب در آنجا مى‏ماند و بعد از انقلاب خودش را در پيروزى انقلاب سهيم مى‏داند! حساب ديگران چه مى‏شود؟

البته حفظ استقلال براى اين نبود كه حضرت امام بخواهند قشرهاى ديگر در قيام و مبارزه دخالت نكنند. ما عملاً مى‏ديديم كه امام از همه قشرها دعوت مى‏كردند كه در مسائل سياسى كشور شركت كنند و به راستى هم بدون دخالت همه طبقات جامعه مبارزه به ثمر نمى‏رسيد. اما امام نتيجه ماجراى آيت‏اللّه كاشانى در جريان ملى‏شدن صنعت نفت را كاملاً مدنظر داشتند؛ در آن جريان با وجود نقش بسيار مهمى كه آيت‏اللّه كاشانى در قطع نفوذ انگلستان و روى كار آمدن جبهه ملى داشتند، ديديم كه ملى‏گرايان ايشان را كنار گذاشتند.  امام هم، به اعتقاد من، با توجه به همين تجربه كه در مورد آيت‏اللّه كاشانى كسب كرده بودند، سعى كردند تا از سهامدار شدن احزاب و گروههاى سياسى در انقلاب جلوگيرى كنند؛ و اين ويژگى بسيار مهمى بود در نهضت 15 خرداد و نيز مبارزات بعدى امام خمينى.

 

 نقش نهضت آزادى در 15 خرداد

در اينكه اعضاى نهضت آزادى در سالهاى وقايع پانزدهم خرداد فعاليت مى‏كردند و قصد خدمت و مبارزه داشتند، شكى نيست. آنها چه در آن سالها و چه بعدها مبارزه كردند و زندان رفتند، اما اينكه بگوييم نهضت آزادى در قيام 15 خرداد و در پيروزى انقلاب نقش اساسى و مهمى داشته است، درست نيست. اينها واقعا فعاليت مى‏كردند، اما اثر فعاليتشان بسيار اندك بود.

من نخست با نهضت مقاومت ملى كه بعدها نامش به نهضت آزادى تغيير كرد، همكارى مى‏كردم؛ چرا كه اينها در قم هم فعاليتهايى داشتند و من با شناختى كه از آيت‏اللّه طالقانى و مهندس بازرگان داشتم، با آنها در تماس بودم. حتى اعلاميه‏هايى را كه به قم مى‏فرستادند، من توزيع مى‏كردم. يادم هست كه يك‏بار آقاى محمدباقر رضوى و مهندس سحابى تعدادى اعلاميه آوردند و چند بار هم آقاى مهندس طاهرى. اين نشان مى‏دهد كه وسعت فعاليت نهضت آزادى در قم بسيار اندك بود؛ يعنى در نهايت پنج نفر در قم با آنها در ارتباط بودند. به اين ترتيب آنها چه نقشى مى‏توانستند در نهضت پانزدهم خرداد داشته باشند؟ درست است كه مبارزه كردند و زندان هم رفتند، اما اينكه آنها عامل مهمى در پيروزى انقلاب باشند، درست نيست. فكر مى‏كنم كه خودشان هم چنين داعيه‏اى نداشته باشند. حتى يادم هست وقتى كه آقاى بازرگان براى ملاقات با امام به پاريس رفتند، هدف ايشان و همراهان از آن ملاقات اين بود كه به امام پيشنهاد كنند شاه در ايران بماند و فقط سلطنت كند! اين موضوع را هم خيلى صريح و روشن مطرح كردند و مصاحبه‏هايشان هم هنوز موجود است. پيشنهاد به امام اين بود كه شاه سلطنت كند نه حكومت؛ و اينكه امام نخست‏وزير را هم خودشان تعيين كنند. بنابراين آنها نمى‏خواستند كه انقلاب شود و رژيم برگردد. حضرت امام هم قبول نكردند، حرفشان هم اين بود كه شاه بايد برود.

وقتى آقاى بازرگان به ايران برگشتند، من شخصا از ايشان پرسيدم: «پاسخ امام چه بود؟» آقاى بازرگان گفتند: «آيت‏اللّه خمينى مى‏گويند مرغ يك پا دارد!»

 

 واقعه 15 خرداد در قم

روز 15 خرداد، ما در صحن مطهّر حضرت معصومه (س) بوديم. دو فروند هواپيماى فانتوم آمدند و ديوار صوتى را شكستند؛ صداى وحشتناكى ايجاد شد. فريادهاى كماندوها را شنيديم كه از جريان حمله به مدرسه فيضيه سابقه آنها را داشتيم. فهميديم كه قصد دارند كه در صحن به مردم حمله كنند. مردم كه اغلب به سلاح سرد مسلح بودند، ناخودآگاه از صحن مطهر خارج شدند و در خيابانها حركت كردند. عده‏اى از مردمِ محله «چهارمردان» و عزاداران حسينى با قمه‏ها و شمشيرهاى خاصى كه از قديم داشتند، به ميان جمعيت آمدند. از روى پُل آهنچى كه مى‏گذشتيم، آن طرفِ پل، نيروهاى ارتش را ديديم كه مستقر شده‏اند. ناگهان شروع كردند به تيراندازى و مردم را به رگبار بستند. همه شروع كردند به گريختن. تيراندازى وحشتناكى بود. من همراه آقاى على حجتى كرمانى بودم. چاره‏اى نداشتيم جز اينكه از كوچه‏اى كه منزل آقاى مرعشى نجفى در آن بود، به سمت خانه برگرديم.

مدتى نگذشت كه تظاهرات كاملاً سركوب شد. عده زيادى كشته شده بودند و مردم شروع كردند به رسيدگى به مجروحان و دسته‏دسته از آنها را به بيمارستانها بردند. بعضى از بيمارستانها مجروحان را نمى‏پذيرفتند. من چون در مراحل بعدى اين جريان حضور نداشتم، از تعداد مجروحان و كشته‏ها اطلاع دقيقى ندارم.

در منزل بودم كه شنيدم مأموران به دستگيرى افرادى پرداخته‏اند. مى‏گفتند عده‏اى از بزرگان، علما و طلاب قم را بازداشت كرده‏اند. كسى خبر آورد كه مأموران دنبال من مى‏گردند. چاره‏اى نداشتم جز آنكه چند روزى را در منزل مخفى شوم؛ امّا چند روز بعد، ديگر در منزل هم نمى‏توانستم بمانم و به ناچار به منزل آيت‏اللّه حاج سيداحمد زنجانى كه با فرزندانشان آشنا بودم، رفتم؛ دو سه روز هم در آنجا ماندم. اما كاملاً معلوم بود كه آنها به خاطر منزل محقر و كوچكى كه داشتند معذّب هستند، لذا به منزل آقاى سيدجعفر زنجانى رفتم و مدتى هم در آنجا ماندم (همراه آقاى على حجتى) كه خبر رسيد: عده‏اى از علما قصد دارند تا به عنوان اعتراض به دستگيرى امام از قم به تهران بروند. اطلاع ندارم كه اين نقشه از جانب چه كسى مطرح شده بود، امّا در هر حال راه مناسبى بود براى جلوگيرى از فشارهايى كه رژيم به دستگيرشدگان، خصوصا امام، وارد مى‏آورد.

 هجرت علما به تهران

يك روز صبح، شنيدم كه آقاى شريعتمدارى به تنهايى به تهران رفته‏اند. بعد هم حاج‏آقا نجفى رفتند و قرار بود علماى شهرهاى ديگر هم بروند. دنبال راهى مى‏گشتيم كه ما هم بتوانيم از مخفيگاهمان بيرون بياييم و به تهران برويم. به اتفاق آقاى حجتى كرمانى تصميم گرفتيم هر طور شده، ما هم خودمان را به تهران برسانيم؛ به نظرم عمامه‏هايمان را عوض كرديم، يعنى ايشان شدند سيّد و من شدم شيخ! من عينكم را برداشتم و نعلين زردرنگ پوشيدم و يك شال سبزرنگ هم به كمرم بستم و خود را شبيه علماى قديم! كردم.

سوار اتوبوس كه شديم، گفتم: «آقاى حجتى! اگر قرار است زندانى‏مان كنند، باز از اين اوضاع سختى كه در اين هفت ـ هشت روز تحمل كرديم، سخت‏تر نخواهد بود.» آن چند روز گذشته، به‏ناچار نانهاى كپك‏زده را تميز مى‏كرديم و آب مى‏زديم و مى‏خورديم. فكر كرديم كه دست‏كم در زندان نان تازه پيدا بشود!

به تهران كه رسيديم، به حرم حضرت عبدالعظيم رفتيم. علما در آنجا جمع شده بودند. آقاى شريعتمدارى به من گفتند كه به تبريز بروم و علماى آنجا را دعوت كنم كه به تهران بيايند. به هر ترتيب، به سرعت به تبريز رفتم و با برادرم، آيت‏اللّه سيداحمد خسروشاهى، و آيت‏اللّه ميرزا عبداللّه مجتهدى و علماى ديگر تبريز صحبت كردم. قرار شد عده‏اى از علما به تهران بيايند و عده‏اى ديگر در تبريز بمانند  وهمان‏جا فعاليت كنند. بعد به همراه گروهى از علما به تهران آمديم و مذاكرات آقايان شروع شد.

هرچه مى‏گذشت، فشارها بيشتر مى‏شد؛ حتى به بعضى از  آقايان حكم تبعيد دادند. در همين شرايط، عده‏اى از فضلاى قم سعى مى‏كردند تا براى مرجعيت امام از مراجع امضا بگيرند. سرانجام اعلاميه‏اى منتشر شد و چهار تن از مراجع و عده‏اى از علما مرجعيت امام را تأييد كردند و با اين عمل، امام را از خطر اعدام نجات دادند.

بعد از تأييد مرجعيت امام، رژيم دريافت كه ماندن روحانيان در حرم حضرت عبدالعظيم به صلاحش نيست. يكى از روزها مشغول نمازخواندن بوديم كه سرهنگ رحمانى، رئيس ساواك شهررى، به داخل اتاقى كه چند نفر از آقايان ديگر هم در آنجا بودند، آمد و دستور داد كه همه بايد به شهرهايشان برگردند! همه آقايان سكوت كردند. من نمازم را تمام كردم و گفتم: «اين مسئله ربطى به شما ندارد. ما با اجازه شما به اينجا نيامده‏ايم كه با دستور شما به شهرمان برگرديم!»

البته مى‏دانستم كه مقصود او ما طلبه‏ها نبوديم، بلكه منظور او آقايان علما بود. سرهنگ رحمانى ترك بود و مى‏دانست كه برادرم يكى از آقايان علماست و ضمنا من با ساير مراجع ارتباط دارم، به همين جهت گفت: «به آقايان اخطار مى‏كنم به شهرهايشان برگردند!» گفتم: «اگر آقايان مراجع دستور بدهند، ما از اينجا مى‏رويم وگرنه  همين‏جا مى‏مانيم!» اين در حالى بود كه من خودم فرارى بودم و در قم تحت تعقيب ساواك. شب كه شد، نماز مغرب و عشاء را همان‏جا برگزار كرديم. وقتى از باغ ملك بيرون مى‏رفتيم، مأموران آمدند و همه را از بزرگ و كوچك و طلبه و واعظ گرفته تا علما و مراجع، دستجمعى دستگير كردند، و به شهرهايشان منتقل كردند. ازجمله دو دستگاه ماشين به شهر تبريز فرستادند كه من، آقاى دروازه‏اى، اخوى، آقاى شيخ حسين گوگانى و حاج‏شيخ حسين اهرى، از علماى اهر، نيز در داخل آن ماشينها بوديم.

به هر ترتيب، همه روحانيان و مراجع به شهرهايشان بازگشتند، اما اين هجرت تاريخى اثرات لازم خودش را داشت: اولاً اتحاد علما را نشان داد؛ به اين معنى كه رژيم دريافت به اين سادگى نمى‏تواند حضرت امام را در يك دادگاه فرمايشى محكوم كند. ثانيا مسئله مرجعيت امام پيش آمد و به اين ترتيب نه تنها از شدت مبارزه كاسته نشد، بلكه مبارزه اوج بيشترى گرفت. رژيم فهميد كه حضرت امام در ادامه مبارزه‏شان پشتيبانهاى بيشترى دارند.

وقتى علما به شهرهايشان مراجعت كردند، براى مدتى در كشور سكوت برقرار شد. در واقع، مبارزان قصد داشتند تا چند ماه به انتظار بمانند تا ببينند اوضاع از چه قرار است؟ لذا بعد از چند ماه، مبارزه بار ديگر آغاز شد. دوباره انتشار اعلاميه و بزرگداشتهاى شهداى 15 خرداد و اعتراض به دستگيرى حضرت امام آغاز شد و همين مسائل منجر به آزادى امام از زندان و تحت‏نظر قرار گرفتن ايشان شد؛ لذا امام را در منزلى حبس كردند.

 

 رسيدگى به حال محرومان از محل حصر

در دورانى كه حضرت امام در زندان انفرادى بودند و بعد به منزلى واقع در قيطريه منتقل شدند، چند روز اول عدّه‏اى از دوستان كه از ماجرا آگاهى داشتند، توانستند با ايشان ملاقات كنند، اما بعد به تدريج محدوديتهايى پيش آمد و ما موفق به زيارت امام نشديم. تنها كسى كه به شكل قانونى اجازه داشت كه به زيارت ايشان برود، آيت‏اللّه سيدصادق لواسانى بود كه ما همگى توسط ايشان از حال امام باخبر مى‏شديم.

ماه رمضان كه پيش آمد، سرماى سختى در آذربايجان حكمفرما شد و مردم مستضعف آذربايجان نياز فراوان به كمك پيدا كردند. اين ماجرا هم‏زمان شد با دستگيرى چند تن از علماى تبريز، ازجمله آيت‏اللّه قاضى، آيت‏اللّه سيداحمد خسروشاهى، آقاى دروازه‏اى، آقاى انزابى و آقاى ناصرزاده. اين عده كه در رأس صفوف مبارزان بودند، به تهران منتقل شده بودند. من نزد آقاى لواسانى رفتم تا راهى براى كمك‏رساندن به مردم نيازمند آذربايجان پيدا كنم. از ايشان خواستم تا از امام تقاضاى كمك كنند. ايشان گفتند: «شما نامه‏اى براى امام بنويسيد تا من به خدمت ايشان ببرم!» من هم نامه‏اى از جانب مردم آذربايجان خدمت امام نوشتم و آقاى لواسانى نامه را نزد امام بردند. امام هم در نامه‏اى پاسخ دادند: «من متأسفانه در وضعيتى نيستم كه بتوانم مستقيما كمك كنم. انتظار دارم مردم آنچه برايشان مقدور است را حتى به عنوان سهم امام، تحت‏نظر عده‏اى از علماى تبريز به مردم نيازمند آذربايجان كمك كنند.»

سپس من به تبريز رفتم و نامه امام را هم با خودم بردم. آنجا عده‏اى از علما را در منزل آيت‏اللّه مجتهدى جمع كرديم و هيئتى تشكيل شد تا به مردم كمك شود.

به هر تقدير آن سال كمكهاى بسيارى جمع شد و ماجرا به خير گذشت. اما با اينكه در آن دوران حتى بردن نام امام هم مى‏توانست خطرآفرين باشد، من نامه امام را همراه با پاسخى كه آيت‏اللّه ميلانى از مشهد فرستاده بودند، به صورت اعلاميه‏اى چاپ و منتشر كردم. بالاى اعلاميه هم نوشتيم: «حضرت آيت‏اللّه العظمى خمينى».  اين اعلاميه در چاپخانه مهد آزادى تبريز كه صاحبش يكى از دوستانم بود، چاپ شد. به همين خاطر، چند روز بعد در تبريز مأموران رژيم دستگيرم كردند. تيمسار مهرداد كه هم رئيس ساواك بود و هم رئيس شهربانى، تصميم گرفت مرا به پادگان قوشچى در اروميه بفرستد! چون وقت سربازى من بود و وى به اين وسيله مى‏خواست با يك تير، دو نشان بزند؛ هم انتقام بگيرد و هم حداقل دو سال از شرّ من راحت شود! به هر حال، وساطت علما و آيت‏اللّه مجتهدى باعث شد تا مرا به سربازخانه نفرستند. تيمسار مهرداد به من گفت: «تو ديگر حق ندارى به تبريز بيايى!» گفتم: «همه فاميل من و برادرانم اينجا هستند، من بايد تابستانها به تبريز بيايم!» گفت: «حق ندارى، بايد بروى قم و تابستانها هم حتى نبايد به تبريز برگردى!» گفتم: «آخر تابستانها كجا مى‏توانم بروم؟! شهر من تبريز است!» گفت: «هر جهنم‏درّه‏اى كه مى‏خواهى برو، ولى تبريز نه!» من نيز به ناچار به قم برگشتم.

زمستان گذشت و هنوز تابستان نرسيده بود كه تيمسار مهرداد به شيراز منتقل شد و آنجا در باغى، نوجوانى او را به قتل رساند.  به اين ترتيب، تابستان را توانستم به راحتى به تبريز بازگردم.

 

 موضع امام در برابر دارالتبليغ

درباره دارالتبليغ اسلامى قم، برداشتهاى مختلفى وجود دارد و هر گروهى نظرى خاص بر اين موضوع مى‏اندازد.

بطور كلى دو گروه عمده مبارزه در قم وجود داشت: گروه اول معتقد بودند كه هميشه بايد مبارزه كرد و تنها راه را مبارزه مى‏دانستند، اما گروه دوم اعتقاد داشتند كه كار مبارزه بايد با كارهاى اصلاحى همراه باشد و كارهاى اصلاحى به نظر آنها، انتشار نشريات و مجلات يا ايجاد مدارس جديد و آموزش زبان و غيره بود. مثل مدرسه‏اى كه آيت‏اللّه بهشتى در قم تأسيس كرده بود؛ آنجا به طلاب زبان انگليسى آموزش مى‏دادند. 

اين جريانات، اصلاح‏طلبانه بود و هدف، سنگ‏انداختن در برابر مبارزان نبود. مدرسه‏هاى جديدى تأسيس مى‏شد، مانند مدرسه حقانى. ما فكر مى‏كرديم كه دارالتبليغ هم مثل همان مدرسه‏هاست.  طلبه‏ها آموزش مى‏ديدند و زبان خارجى يادمى‏گرفتند. عده‏اى هم اعتقاد داشتند كه دارالتبليغ براى جلوگيرى از مبارزه تشكيل شده است. البته ما اين طور فكر نمى‏كرديم. وقتى حضرت امام از زندان آزاد شدند و به قم آمدند، من به همراه آقاى على حجتى كرمانى خدمت ايشان رفتم. به ايشان عرض كرديم كه ما در دارالتبليغ هم فعاليت داريم و فعاليتهايمان را برايشان گفتيم. و بعد عرض كرديم: «اگر حضرت‏عالى نهى مى‏فرماييد، ما در آنجا شركت نمى‏كنيم.» ايشان فرمودند: «من شما را نهى نمى‏كنم.»

البته امام نظر خوشى نسبت به دارالتبليغ نداشتند. برداشت ايشان اين بود كه: «اين (دارالتبليغ) تبديل به آن دانشگاه خواهد شد!» ما از امام پرسيديم: «حضرت‏عالى به چه جهت اين را مى‏گوييد؟» ايشان از زير تشكشان روزنامه مهد آزادى تبريز را درآوردند و به ما نشان دادند كه به مديريت آقاى سيداسماعيل پيمان منتشر مى‏شد ـ او سابقا روحانى بود. در آن روزنامه مطلبى نوشته بود راجع به دانشگاه اسلامى. نويسنده مقاله آقاى عقيقى بخشايشى بود كه اكنون از فضلاى حوزه علميه قم هستند. او هم آن زمان جزء شاگردان دارالتبليغ بود. به امام عرض كردم كه اين روزنامه را يك فرد روحانى درمى‏آورد كه رضاخان پهلوى او را خلع لباس كرده است و نويسنده مقاله طلبه‏اى است كه در قم درس مى‏خواند ـ البته روزنامه را از تبريز فرستاده بودند تا ببينند اوضاع از چه قرار است! امام فرمودند: «روزنامه‏ها بدون موافقت دستگاه چيزى چاپ نمى‏كنند.» گفتم: «بالاخره ما به كارهايمان ادامه بدهيم يا خير؟» ايشان فرمودند: «من شما را نهى نمى‏كنم. شما به كارهايتان ادامه بدهيد.»

بعد ما به عنوان شركت در يك كار اصلاحى كه البته مورد نهى صريح حضرت امام هم نبود، به كارمان ادامه داديم. به‏علاوه شركت افرادى نظير آقايان مطهرى، مفتح، آيت‏اللّه مكارم، آيت‏اللّه سبحانى و ديگر شخصيتهاى برجسته حوزه علميه قم كه امروز هركدام صاحب مقامى در حوزه هستند، در ذهن ما اين شك را ايجاد نمى‏كرد كه اين مؤسسه وابسته به دستگاه باشد. حتى در همان جلسه، سؤال ديگرى هم از امام كرديم با اين مضمون كه: «اگر روزى شاه بگويد كه مى‏خواهد مدرسه فيضيه را تبديل به دانشگاه كند و هر طلبه‏اى كه از مدرسه ديگرى فارغ‏التحصيل شود مورد قبول نيست، حضرت‏عالى چه نظرى مى‏دهيد؟» ايشان فرمودند: «آن وقت من مدرسه فيضيه را تحريم مى‏كنم!» عرض كرديم: «بسيار خوب، اگر دارالتبليغ هم به آن مرحله رسيد، حضرت‏عالى تحريم بفرماييد!» ايشان سكوت كردند. و چون ما را هم نهى نكردند، به كارمان ادامه داديم.

 

 اعلاميه‏هاى مراجع

يك روز، به مناسبتى، اعلاميه‏اى عليه رژيم به امضاى حضرت امام، آيت‏اللّه نجفى مرعشى، آيت‏اللّه ميلانى و آيت‏اللّه قمى صادر شد.  صبح در منزل بودم كه آقاى صانعى در زدند و گفتند: «حاج‏آقا با شما كار دارند!» منزل ما متصل به منزل امام بود و من فورا خدمت ايشان رفتم. امام در اندرونى نشسته بودند و به غير از من، حاج‏آقا مصطفى هم حضور داشتند. امام فرمودند: «چون شما به آقاى شريعتمدارى ارادت داريد و به من هم علاقه‏مند هستيد،  مى‏خواهم شما يك پيام را براى ايشان ببريد. آمادگى داريد؟» عرض كردم: «هر پيامى داريد، بنده حاضرم!» فرمودند: «اين اعلاميه به امضاى چهار نفر رسيده است، اما امضاى ايشان نيست. اين به صلاح ايشان نيست، چون خودشان شكست مى‏خورند و ميان روحانيان هم تفرقه ايجاد مى‏شود. همه اينها در نهايت موجب شكست اسلام مى‏شود. به ايشان بگوييد اگر اين متن را هم نمى‏پسندند، خودشان چيزى بنويسند و به اين ترتيب ايشان هم شركت كنند. زيرا هم به صلاح خودشان است و هم به صلاح اسلام.»

من رفتم و پيام را همان‏طور كه ايشان فرموده بودند به آقاى شريعتمدارى دادم. آقاى شريعتمدارى گفتند: «جواب را شما براى ايشان مى‏بريد يا اينكه من آقاى حاج مجتبى اراكى  را بفرستم؟» من گفتم: «خير! همان‏طور كه پيام را آوردم، خودم هم جوابش را مى‏برم!» آقاى شريعتمدارى گفتند: «به ايشان سلام برسانيد و بگوييد اگر بنا بر اين است كه بعد از اين اعلاميه‏اى داده شود، اين كار بايد با مشورت انجام شود وگرنه من امضا نخواهم كرد!»

جواب پيام را كه براى امام بردم، از چهره ايشان معلوم بود كه متأثر شدند. فرمودند: «چگونه بايد مشورت شود؟» در اين بين حاج‏آقا مصطفى گفتند: «آيا ايشان در تأسيس و ايجاد دارالتبليغ با حاج‏آقا مشورت كردند كه حاج‏آقا با ايشان مشورت كنند؟ اگر قرار است مشورت شود، بايد در همه موارد مشورت شود!» امام فرمودند: «حالا يك مدرسه‏اى ايشان ساخته‏اند....» بعد ادامه دادند: «آقاى حجت هم مدرسه‏اى ساختند و با مرحوم صدر يا مرحوم خوانسارى مشورت نكردند. اين مسئله با آن مسئله فرق مى‏كند. مسئله ما مسئله حياتى است. حالا اگر مشورتى هم مى‏شد بهتر بود، اما در اين امر چگونه بايد مشورت شود؟ من خودم به منزل ايشان رفتم و اين اعلاميه را از اول تا به آخر برايشان خواندم، اما ايشان امضا نكردند!»

من كه از موضوع اطلاعى نداشتم، دوباره به منزل آقاى شريعتمدارى برگشتم و به ايشان گفتم: «حاج‏آقا كه خودشان تشريف آوردند اينجا و اعلاميه را براى شما خواندند! شما طورى فرموديد كه من خيال كردم اصلاً اطلاعى از اعلاميه نداريد!» آقاى شريعتمدارى گفتند: «بله، ايشان تشريف آوردند، شب بود و بعد از نماز مغرب و عشاء، آن را خواندند. ولى نوشتن و خواندن اعلاميه مشورت نيست. مشورت آن است كه از اول صحبت كنيم، ببينيم آيا صدور اعلاميه لازم هست يا خير؟ يا اينكه در محتواى اعلاميه مشورت كنيم. وگرنه اعلاميه نوشته‏شده را من امضا نخواهم كرد!»

بعدها به نظرم مسئله دارالتبليغ حساس‏تر شد و هواداران حضرت امام به طور علنى و رسمى به مخالفت با دارالتبليغ پرداختند. البته شخص امام هيچ‏گاه جمله‏اى صريح و مستقيم كه دال بر نهى دارالتبليغ باشد، نفرمودند؛ نه در سخن‏رانيهايشان و نه در اعلاميه‏هايى كه منتشر مى‏كردند. معمولاً در بيانات غيرمستقيمى كه درباره اين مؤسسه مى‏فرمودند،  ابراز نگرانى مى‏كردند كه ممكن است وجود آن در درازمدت، موجب سوءاستفاده‏هاى دستگاه شود.

 

 مسئله كاپيتولاسيون

در هر حال، اين ماجرا اوج مى‏گرفت... تا اينكه مسئله كاپيتولاسيون پيش آمد. حضرت امام توسط آقاى صانعى باز مرا احضار كردند و فرمودند كه چنين جريانى به وجود آمده است و قطعا آقاى شريعتمدارى اطلاع دارند. من مى‏خواهم در منزل سخن‏رانى كنم. شما برويد و از قول من بخواهيد كه ايشان هم سخن‏رانى كنند؛ چرا كه در چنين شرايطى اصلاً جاى سكوت نيست.

طبق فرمايش امام به منزل آقاى شريعتمدارى رفتم و پيام امام را به ايشان رساندم. آقاى شريعتمدارى كمى مكث كردند و بعد پرسيدند: «آيا صلاح هست؟» گفتم: «چرا صلاح نباشد؟ و به‏هرحال حاج‏آقا گفتند فردا سخن‏رانى خواهند كرد. اگر شما هم سخن‏رانى نكنيد، مثل ماجراى اعلاميه‏اى مى‏شود كه امضا نكرديد.» ايشان گفتند: «تا ببينم چه مى‏شود!» و البته مفهوم «تا ببينم چه مى‏شود» به لحاظ سياسى كاملاً روشن است.

فرداى آن روز امام سخن‏رانى كردند و چون منزل ما به منزل امام متصل بود و ضمنا داخل حياط منزل حضرت امام جا نبود، همراه با عده‏اى كه نتوانسته بودند به حياط بروند، به پشت‏بام منزل رفتيم و سخن‏رانى ايشان را گوش داديم. چند بار بلندگوها هم خراب شد، آنها را درست كرديم و بعد روى بام به گوش دادن سخن‏رانى تاريخى امام نشستيم. بعد از اين سخن‏رانى هم حادثه تبعيد حضرت امام پيش آمد.

 

 فعاليت احزاب در 15 خرداد

در جريان 15 خرداد، احزاب زيادى فعاليت نمى‏كردند، يعنى آن‏چنان جوى نبود كه احزاب بتوانند فعال باشند. اما به هر حال احزاب وجود داشتند و در جريان 15 خرداد، اعلاميه‏هايى صادر و اعلام موضع كردند. اعلام موضع حزب زحمتكشان ملت ايران كه رهبرى آن به دست دكتر بقايى بود، يك اعلام موضع فرصت‏طلبانه بود. اين را مى‏شد از لحن اعلاميه به‏خوبى فهميد. اما اعلاميه جامع و كاملى كه آن زمان ديدم، اعلاميه‏اى بود از نيروى سوم، به رهبرى خليل ملكى. نيروى سوم گروهى بود منشعب از حزب زحمتكشان دكتر بقايى. خليل ملكى شخصيت متفكر و فيلسوفى بود كه سابقه انشعابى هم از حزب توده داشت و با اينكه گرايشى غيراسلامى داشت، اما به لحاظ معلومات، آدم روشن و پُرى بود، از نوه آيت‏اللّه ملكى تبريزى معروف بود.

خليل ملكى در آن اعلاميه، از قيام 15 خرداد و رهبرى آن پشتيبانى كرده و در ضمن به ياوه‏گويى رژيم تاخته بود. ازجمله اينكه: «اينها مرتجع نيستند. اينها مردمان پابرهنه‏اى هستند كه حقشان را مى‏خواهند.»

در جريان 15 خرداد، عناصر رژيم يك كتابخانه و چند مركز فرهنگى را آتش زده و اعلام كرده بودند كه آتش‏سوزى كار هواداران حضرت امام است. ازجمله مواردى كه در اعلاميه نيروى سوم آمده بود، ذكر همين واقعه بود. آنها با ذكر دلايل منطقى اعلام كردند كه آتش‏سوزى عمدى بوده و با دخالت عوامل رژيم صورت گرفته است و نيز چنين استدلال كرده بودند كه مواد آتش‏زاى مورد استفاده در آن آتش‏سوزى، موادى است كه فقط در اختيار ارتش شاهنشاهى است و مردم كوچه و خيابان به چنين موادى دسترسى ندارند.

بقيه گروهها و احزاب اعلاميه‏هاى مشخصى ندادند، ازجمله جبهه ملى كه موضع‏گيرى روشنى در مقابل اين جريان نكرد. اعضاى جبهه ملى، شخصيتهاى فرصت‏طلبى بودند و نمى‏توانستند در چنين جرياناتى مواضع روشنى داشته باشند؛ چرا كه نتيجه آن برايشان روشن نبود و نمى‏دانستند از كدام گروه بايد پشتيبانى كنند. البته گروه اسلامى آنها، يعنى گروه آيت‏اللّه طالقانى و آقاى بازرگان، از نهضت دفاع كردند و فعاليتهايى در اين راه داشتند.

 

 هيئتهاى مؤتلفه

آن زمان هم ديگر گروهى به نام فداييان اسلام وجود نداشت؛ اين گروه سركوب شده بود و رهبران آن را اعدام كرده بودند، بقيه يا در زندان به سر مى‏بردند يا اينكه ديگر فعاليتى نداشتند. اما جمعيت مؤتلفه اسلامى كه در واقع ادامه گروه فداييان اسلام بودند، حضور داشتند و فعالانه در جريان 15 خرداد شركت كردند؛ ازجمله كسانى چون آقايان محلاتى و عراقى كه از فعالان نهضت 15 خرداد بودند.

 

 گروه لاء نافيه!

گروهى هم بودند كه ما طلبه‏ها به آنها «لاءنافيه» مى‏گفتيم! آنها از اول مخالف قيام و نهضت و اصلاح و از اين قبيل حركتها بودند؛ يعنى در واقع با هر كار جديدى مخالفت مى‏كردند. و در مورد نهضت 15 خرداد هم اصلاً دخالتى نكردند؛ چرا كه دخالت مراجع درجه يك و رهبرى حضرت امام كه به پاكى، درستى، فضل و تقوى معروف بودند، اين گروه را وادار به سكوت كرده بود. به‏طورى كه مجبور مى‏شدند حرفى نزنند و يا اگر حرفى مى‏زدند تأثيرى نداشت؛ چرا كه عملاً رهبرى نهضت در دست كسى بود كه هيچ‏كس در پاكى و تقواى ايشان ترديد نداشت. به اين ترتيب موضع اين گروه هم نمى‏توانست نقشى در اذهان داشته باشد، چه در حوزه علميه چه در مردم كوچه و بازار.

 

 جشن آزادى امام در قم

وقتى امام از زندان آزاد شدند و به قم تشريف آوردند، جشنهايى در قم برگزار شد و مردم استقبال بسيارى از امام كردند. مهم‏ترين جشن، جشن مدرسه فيضيه بود و قرار شد كه در اين روز، قطع‏نامه‏اى قرائت شود. متوليان اين امر ـ ناشران هفته‏نامه بعثت ـ از جمله آيت‏اللّه ربانى شيرازى، آقاى رفسنجانى، آقاى مصباح و آقاى حجتى بودند. در منزل آقاى رفسنجانى و با حضور دوستان مذكور ـ كه من هم حضور داشتم ـ قطع‏نامه نوشته شد تا بعد از برگزارى مراسم و بعد از سخن‏رانى خوانده شود. اول پيشنهاد كردند كه قطع‏نامه را من بخوانم، اما چون من در آن زمان لهجه تركى زيادى داشتم، عذر خواستم و گفتم بهتر است يكى از آقايان تهرانى آن را بخواند! به هر حال قرعه به نام آقاى على حجتى كرمانى افتاد (كه البته ايشان هم خيلى لهجه فارسى نداشت و اعلاميه را با لهجه كرمانى خواندند.)

قرائت قطع‏نامه بازتاب وسيعى داشت. هم در ميان مردم و هم در ميان عوامل رژيم. بهترين تأثير قطعنامه اين بود كه هم مردم و هم رژيم دريافتند كه نهضت هنوز تمام نشده است و ادامه دارد. اهميت قطع‏نامه براى رژيم در ماجراى دستگيرى آقاى حجتى كرمانى كاملاً مشخص شد. طورى كه سرهنگ مولوى، رئيس ساواك تهران، شخصا ايشان را مضروب كرد. در اين جريان گوش ايشان خونريزى كرد و مدتها تحت معالجه قرارگرفتند. البته گروهى از دوستان اعتراض كردند كه بهتر بود متن قطع‏نامه را به نظر امام هم مى‏رسانديد. پاسخ اين بود كه جشن را ما طلبه‏ها گرفتيم، به همين خاطر قطع‏نامه‏اى هم صادر كرديم، پس بايد متن قطع‏نامه را هم خودمان مى‏نوشتيم.

 

 تبليغات منفى رژيم درباره قيام 15 خرداد

رژيم شاه سعى مى‏كرد تا قيام 15 خرداد را با تبليغات سوئى كه مى‏كرد، به مالكان اراضى نسبت دهد. استدلالشان هم اين بود كه چون در اثر اصلاحات ارضىِ شاه، زمينها از مالكان گرفته شده است، مالكان به كمك روحانيان برضد اصلاحات شاه قيام كرده‏اند. رژيم از مسائلى از قبيل مخالفت با اصلاحات ارضى و شركت زنان در انتخابات استفاده كرده بود تا روحانيان را متهم به مرتجع‏بودن كند. در حالى‏كه اين مخالفتها همگى بهانه‏هايى بودند براى آغاز مبارزه با كليّت رژيم دست‏نشانده شاه. حضرت امام در همين رابطه ـ يعنى اتهام مخالفت با حقوق زنان ـ پاسخ طنزآميزى داده بودند: «مردان ما در اين مملكت آزادى ندارند، شما مى‏خواهيد به زنان آزادى بدهيد؟»

در رابطه با اين تبليغات منفى كه رژيم انجام مى‏داد و براى پاسخ به اتهامات نادرست برخى از گروههاى فريبكار، در وقايع تاريخى 15 خرداد، آقاى شريعتمدارى اعلاميه‏اى صادر كردند در يازده ماده كه واقعا چهره رياكار رژيم را افشا كرد. در اين اعلاميه آمده بود كه «ما مخالف اصلاحات نيستيم. روحانيت و مرجعيتِ ما مخالف پيش‏رفت نيستند....»

زمانى كه آقاى شريعتمدارى اين اعلاميه را نوشته بودند، من در منزلى مخفى شده بودم؛ پيشكار آقاى شريعتمدارى، آقاى سيدجواد، آمد و گفت كه: «آقا با شما كار دارند.» گفتم: «من در اينجا مخفى هستم، چطور بيايم؟» گفت: «از كوچه پس‏كوچه‏ها مى‏رويم!» راه افتاديم و از كوچه ـ پس‏كوچه‏ها به منزل آقاى شريعتمدارى رفتيم. وقتى به منزل ايشان رسيدم، اعلاميه را نوشته بودند. گفتند: «دوستان همگى يا دستگير شده‏اند يا فرارى‏اند، شما خوب است اين اعلاميه را مرورى بكنيد!» نشستم و اعلاميه را ويرايش كردم. در قسمتى از اعلاميه نامى از تيمسار پاكروان آمده بود؛ نوشته بودند: «آقاى تيمسار پاكروان!» من در آنجا «آقا» و «تيمسار» را خط زدم. وقتى آقاى شريعتمدارى متن اصلاح‏شده اعلاميه را نگاه كردند، گفتند: «چرا شما اين دو كلمه را خط زديد؟» گفتم: «او نه آقا است و نه تيمسار! با اين كار از او تجليل مى‏شود. در حالى‏كه او در مصاحبه ديروزش وقتى از حاج‏آقا (مرادم امام بود) اسم مى‏برد، حتى كلمه آقا را پيش از اسمشان نياورد!»

آقاى شريعتمدارى گفتند: «او بى‏ادب بود، ما كه نبايد مقابله به مثل كنيم. تيمسار را خط بزنيد، اما آقا را بگذاريد باشد!» البته من كلمه آقا را هم خط زده بودم خود ايشان آن را اضافه كردند. در هر حال اين اعلاميه، يكى از پاسخهايى بود كه به تبليغات فريبكارانه رژيم داده شد.

يكى ديگر از اين پاسخهاى روشنگرانه را آيت‏اللّه مكارم شيرازى نوشته بودند. اين نوشته كه به صورت جزوه‏اى در سرتاسر ايران پخش شد، در آن ايام نام خاصى نداشت، ولى كاملاً اهداف اصلى نهضت 15 خرداد را بازگو مى‏كرد.

 

 نحوه چاپ و پخش اعلاميه‏هاى نهضت

در جريان نهضت پانزدهم خرداد و روزهاى پيكار و مبارزه، تعداد بسيارى اعلاميه از مراجع مختلف و خصوصا امام خمينى منتشر مى‏شد. طبعا پخش اين تعداد اعلاميه در آن اوضاع خطرناك، يكى از كارهايى بود كه بايد با احتياط و دقت فراوان انجام مى‏شد. از ميان آن تعداد اعلاميه كه منتشر مى‏شد، من يكى از مسئولان چاپ اعلاميه‏هاى حضرت امام بودم؛ البته نه همه آنها. اعلاميه‏ها را در چاپخانه حكمت آقاى سيديحيى برقعى كه با او آشنايى داشتم، چاپ مى‏كردم. پول چاپ اعلاميه‏ها را خود امام شخصا پرداخت نمى‏كردند، پرداخت‏كننده پولها آقاى رفسنجانى بودند.

البته يك قسمت مُهم از كار اعلاميه‏ها مسئله توزيع آنها بود؛ اما اينكه چه كسانى اعلاميه‏ها را پخش مى‏كردند: براى اين كار، در مدرسه‏هاى مختلف، طلاب حاضر در مبارزه، تقسيم شده بودند و اعلاميه‏هاى هر شهر را يكى از طلاب تقسيم و توزيع مى‏كرد. من مسئول توزيع اعلاميه‏هاى آذربايجان بودم و آقاى رفسنجانى و آقاى حجتى اعلاميه‏هاى تهران و كرمان را مى‏فرستادند. به اين ترتيب، هر شهرى مسئولى داشت و در تهران هم به علت وسعت و زيادى جمعيت، تعداد زيادى از افراد مسئول پخش اعلاميه بودند.

من از همان روزهاى اول كه اعلاميه‏ها تازه پخش مى‏شدند، فكر مى‏كردم خوب است تك‏تكِ آنها را براى نمونه نگهدارى كنم. به اين ترتيب، از هر اعلاميه‏اى كه به دستم مى‏رسيد يا از منزل امام و ساير مراجع مى‏گرفتم، دو نسخه را نزد خودم نگه‏مى‏داشتم. يادم هست، حتى يكى از دوستانم مى‏گفت: «چرا اينها را نگهدارى مى‏كنيد؟ اين اعلاميه‏ها خطرناكند، مى‏خواهى چه‏كار؟» من گفتم: «براى اينكه اگر در آينده به مناسبتى تصميم گرفتيم تاريخ نهضت و انقلاب را بنويسيم، مداركى داشته باشيم.»

به همين دليل، اكنون مجموعه كاملى از اعلاميه‏هاى آن دوره را جمع كرده‏ام. اين اعلاميه‏ها در دو بخش تنظيم شده است؛ يك بخش اعلاميه‏هايى است كه علما و مراجع و عموما دوستان نزديك نهضت منتشر مى‏كردند و بخش ديگر اعلاميه‏هايى است كه احزاب و گروههاى سياسى ازجمله نهضت آزادى پخش مى‏كرد. يك بخش را در كتابخانه دارالتبليغ جاسازى كرده بودم و بخش ديگر را به منزل يكى از آشنايان برده بودم. بعد منزل ايشان در معرض خطر قرار گرفت و مجبور شدم اعلاميه‏ها را به منزل يكى از اقوام كه جزء بازاريهاى قم بود، منتقل كنم. انتقال اعلاميه‏ها هم بسيار مشكل صورت مى‏گرفت و هر لحظه امكان دستگيرى وجود داشت. براى انتقال آنها مجبور بودم هر بار از ترفندى استفاده كنم؛ براى مثال، يكى از ترفندها اين بود كه دو جلد كتاب قطور دستم مى‏گرفتم و به طرف مقصد مى‏رفتم. يكى از كتابها كتاب واقعى بود و ديگرى اعلاميه‏هاى جمع‏آورى شده و براى اينكه كسى شك نكند، كتاب واقعى را رو مى‏گرفتم و اعلاميه‏ها را زير. به اين ترتيب هر كس مى‏ديد، گمان مى‏كرد طلبه‏اى به مجلس درس مى‏رود و احيانا فكر مى‏كرد دروس حوزه درس مشكلى است كه دو كتاب به اين قطورى در دست گرفته است!

آن دسته از اعلاميه‏ها كه در كتابخانه مكتب اسلام، واقع در دارالتبليغ جاسازى شده بود، مشكلى ايجاد نمى‏كرد. به اين دليل كه من عضو رسمى هيئت تحريريه مكتب اسلام بودم و ضمنا محل كتابخانه در معرض خطر نبود و بردن اين اعلاميه ايجاد سوءظنى نمى‏كرد. ولى آن دسته از اعلاميه‏هايى كه هميشه آواره خانه به خانه دوستان بود، معمولاً خطر بسيار و دردسرهاى فراوانى ايجاد مى‏كرد. معمولاً هم دردسر از آنجا شروع مى‏شد كه خبر مى‏دادند، مثلاً مأموران به خانه آيت‏اللّه منتظرى ريخته‏اند و حتى لاى كتابهاى ايشان را ورق به ورق جستجو كرده‏اند، بعد هرچه اعلاميه لاى كتابها بوده است برداشته و برده‏اند؛ يا به منزل آيت‏اللّه ربانى شيرازى حمله كرده‏اند و حتى لاى تشكها و متكاها را هم گشته‏اند. همين سبب مى‏شد كه صاحب منزل احساس خطر كند و به من بگويد: «آقا! خواهش مى‏كنم اين اعلاميه‏ها را از منزل ما ببر بيرون، بچه‏هاى من نگرانند....» به اين ترتيب دردسرها شروع مى‏شد؛ از اين خانه، به آن خانه.

چندين بار هم براى پيدا كردن دستگاه پلى‏كپى، دستگيرم كردند. هم براى اعلاميه‏ها و هم براى نشريه بعثت. اما خوشبختانه هيچ‏وقت موفق نشدند كه دستگاه را پيدا كنند. هر بار اظهار بى‏اطلاعى مى‏كردم و مى‏گفتم: «من نمى‏دانم!» يك بار هم وقتى آقاى رفسنجانى را در جريان ترور منصور دستگير كردند و به زندان قزل‏قلعه بردند، دو شب بعد هم من دستگير شدم. آقاى رفسنجانى در بند 2 بودند، ولى بعد به انفرادى بردند. سرباز تركى بود كه مسئول غذا بود. توسط او فهميدم كه آقاى رفسنجانى را شكنجه كرده‏اند. خيلى نگران شدم. شدت شكنجه‏ها به حدّى بود كه بعضى از مبارزان مجبور به اعتراف مى‏شدند. به هر حال، از پشت پنجره كوچكى در حياط قزل‏قلعه، آقاى رفسنجانى را پيدا كردم. پشت پنجره ايستادم و با زبان عربى شروع كردم به آواز! خواندن. از آقاى رفسنجانى پرسيدم كه ايشان از جريان نشريه بعثت و اعلاميه‏ها چيزى به بازجو گفته‏اند يا خير؟ ايشان هم با آواز و به عربى گفتند: «من چيزى نگفتم. شما هم اگر بگوييد، من اعتراف نخواهم كرد. اگر مى‏توانيد شما هم نگوييد!»

همين گفتگوى كوتاه باعث شد كه هماهنگ شويم. به اين ترتيب وقتى از من سئوال كردند، دوباره گفتم: «من خبر ندارم!» بعدها هم هيچ‏بار نتوانستند دستگاه پلى‏كپى و محل اعلاميه‏ها را پيدا كنند. اين موفقيت در امر تكثير و توزيع اعلاميه‏ها بيشتر به دليل مخفى بودن اين كار بود.

خاطره‏هاى بسيار ديگرى هم در رابطه با مسائل بعد از 15 خرداد دارم كه نقل آنها باشد براى بعد... خيلى متشكرم!

 


علی باقری، خاطرات پانزده خرداد؛ تبریز، ویراست دوم، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1387
 
تعداد بازدید: 4324



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.