خاطرات

جلسه روحانیون آبادان، پس از واقعه‌ مدرسه‌ فیضیه

راوی: حجت‌الاسلام و المسلمین غلامحسین جمی

14 خرداد 1397


واقعه‌ مدرسه‌ فیضیه [در دوم فروردین 1342] موقعی پیش آمده بود که مرحوم آیت‌الله [سید محمدرضا] گلپایگانی به مناسبت سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع) در مدرسه‌ فیضیه مجلسی گذاشته بود. مأموران رژیم [پهلوی] ریخته بودند و طلبه‌ها را زده بودند و بعضی از آن‌ها را از طبقه‌ بالا به پایین پرت کرده بودند. بعد از آن حضرت امام خمینی اعلامیه‌ای دادند که در کل کشور یک حالتی ایجاد کرد. در آبادان هم این قضیه تأثیر گذاشته بود. همه‌ روحانیون و مردم متأثر شده بودند. در این زمینه‌ها و مسائل،‌ روحانیون آبادان با مرحوم آیت‌الله قائمی مشورت می‌کردند. آن موقع مرحوم آیت‌الله قائمی برای زیارت به مشهد رفته بودند و در آبادان حضور نداشتند. قرار شد همه‌‌ روحانیون آبادان، در منزل یکی از سادات جلسه‌ای بگیریم و در این رابطه صحبت کنیم که در این اوضاع و شرایط چه باید کرد؟

در ضمن باید بگویم این سید با این کارها خیلی موافق نبود. با دربار نیز ارتباط داشت. گفتیم برویم منزل این سید تا در این اوضاع و احوال، علیه روحانیون کاری نکند، هم‌چنین وقتی روحانیون به منزلش می‌روند، در رودربایستی می‌افتد و از او هم برای برنامه‌ خودمان استفاده می‌کنیم و پای او را هم در این کار می‌کشیم و داخل قضایا می‌کنیم. وقتی همه‌ ما به منزلش رفتیم، خوشحال شد، اما نمی‌دانست برای چه آمده‌ایم. وقتی مطرح کردیم که برای چه به منزلش آمده‌ایم، مقداری مکدر شد. در جلسه پیشنهادهایی می‌کردیم، مثل تعطیل کردن بازار، اعتصاب عمومی و... این پیشنهادها تصویب نمی‌شد. آقایان از عواقب آن می‌ترسیدند. بالخصوص آن سید زیر بار نمی‌رفت و مخالفت می‌کرد. بالاخره برای فرستادن یک تلگراف برای حضرت امام، جهت همدردی با ایشان صحبت شد. سر این تلگراف هم بحثی درگرفت و باز آن سید مخالفت کرد. نمی‌دانم چطور به ذهن من آمد که گفتم: «با قرآن استخاره بکنید.»

برای تلگراف زدن به امام، استخاره می‌کنیم، اگر خوب آمد انجام می‌دهیم، اگر هم بد آمد رها می‌کنیم. صحبت استخاره که آمد، کسی نتوانست مخالفت کند و بگوید استخاره نکنیم. خلاصه، قرآن را به مرحوم آیت‌الله صدر هاشمی دادیم. مرد خیلی بزرگ و باتقوا، مجتهد و ملا و از شاگردهای مرحوم آقا ضیاء عراقی و مرحوم آسیدابوالحسن اصفهانی بود. خیلی به او معتقد بودیم. قرآن را او به دادیم. حاج‌آقا استخاره کرد، تا قرآن را باز کرد، با یک حالت عجیبی گفت: «آقا این استخاره نیست، این الهام است! وحی است! نمی‌دانم چه بگویم، ببینید چه آیه‌ای آمده است: «لاتیأسوا من روح الله انه لاییأس من روح الله الا القوم الکافرون»[1] با توجه به این‌که اسم امام روح‌الله بود و هر آیه‌ای هم که از سوره‌ یوسف باشد استخاره‌اش خوب است، برای همه‌ ما تعجب‌آور بود. گفته بود یأس به خودتان راه ندهید، که من این را از روح حضرت امام می‌دانم. من این خاطره را برای مرحوم حاج احمدآقا [خمینی] نقل کردم، ایشان به من گفتند که این را برای امام هم بگویید. من هم خدمت حضرت امام این قضیه را نقل کردم.[2]

 

[1] - سوره‌ یوسف، آیه‌ 87

[2] خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین غلامحسین جمی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1384، صص 108 – 111



 
تعداد بازدید: 1880



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.