07 بهمن 1398
اولینباری که من دستگیر شدم در قضیة ششم بهمن سال 1341 در قضیة رفراندوم بود. ما در آن زمان، مرتباً جلساتی داشتیم؛ هم جلسه وعاظ و هم جلسة ائمة جماعت دایر بود و من در هر دو جلسه شرکت میکردم. اعلامیه میگرفتیم. چاپ و پخش میکردیم و من که مسئول این کار بودم و با چاپخانهها در ارتباط بودم، لازم بود در هر دو جلسه شرکت کنم. صبح یک روز، در منزل مرحوم آقا سیداحمد لواسانی جلسهای داشتیم و قرار شد که بعدازظهر همان روز، جلسه در منزل مرحوم آیتالله غروی کاشانی دایر باشد. من با یک عدهای از آقایان علما، عصر آنجا بودیم. ناگاه، سرهنگ طاهری ـ که آدم خشن و خبیثی بود و خیلی هم مرا اذیت کرد ـ با یک سرهنگ دیگر از ساواک ریختند در آن خانه و ما را گرفتند و به قزلقلعه بردند...
آقای غروی آنجا بود که واقعاً آن روز خیلی شهامت از خود نشان داد. ایشان عکس مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری را در اتاقش نصب کرده بود؛ دست آن سرهنگ را گرفت و برد پای این عکس و گفت من در بین تمام عکسهای علما این را انتخاب کردهام، برای اینکه آرزویم این است که روزی مثل ایشان شهید شوم. بعد اضافه کرد اینها میهمان من هستند و تا من را نبرید، حق ندارید میهمانهای مرا ببرید. آنگاه به اتاق دیگر رفت و با زن و بچهاش خداحافظی کرد و آمد و ایشان را سوار کردند و بردند. ظاهراً آقای خندقآبادی هم بود، من الآن همة اسامی یادم نیست؛ سالیان بسیاری از این ماجرا میگذرد. چند پیرمرد هم بودند؛ آقا تقی بروجردی هم بودند. عدهای آنجا بودند که به هر صورت، همه را گرفتند و بردند. عدة دیگری را هم از بیرون گرفتند. ما را به توپخانه (میدان امام خمینی فعلی) آوردند. پلیس تهران در آنجا بود، بعد سوار اتوبوسی کردند (یک پلیس با یک روحانی) و ما را به قزلقلعه تحویل دادند.
در قزلقلعه به ما یک پتو دادند و شب را در اتاقی خوابیدیم. بعضی از آقایان بلند شدند و نماز شب خواندند تا اینکه صبح شد. در آن موقع، رسم بود همة زندانیها را برای دعا کردن به جان شاه به وسط حیاط زندان بیاورند. من که موضوع را میدانستم، جریان را با آقایان در میان گذاشتم و گفتم: ما در دعا شرکت نمیکنیم، هیچ آسیبی هم به ما نمیرسانند. بعد آمدند و همة زندانیها را بردند وسط حیاط و منتظر ماندند تا علما هم بیایند. گفتیم: ما نمیآییم دعا کنیم، گفتند: چرا؟ گفتیم ما دیشب دعاهای لازم را کردهایم، دیگر احتیاجی به دعا کردن نیست. گفتند: مزاحمتان میشویم، گفتیم: هر کاری میخواهید بکنید، ما در مراسم دعا شرکت نمیکنیم. این کار اثر بسیار خوبی داشت؛ خصوصاً روی چپیهایی که آنجا بودند، دیدند یک عده روحانی آمدند و در مراسم دعا شرکت نکردند. همین کار باعث شد که ما را از آنجا منتقل کردند به یک ساختمانی که خود ساقی آنجا بود و ما به آن هتل ساقی میگفتیم. در این ساختمان، دفتری ـ اتاقی ـ را خالی کردند و در اختیار روحانیون گذاشتند.
منبع: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهیه و تنظیم مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مصاحبهها از سیدحمید روحانی (زیارتی)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، صص 50 ـ 51.
تعداد بازدید: 2317