تقی رستموندی
08 ارديبهشت 1399
مقدمه
مقاله حاضر در پی بررسی چگونگی تأثیرگذاری متقابل رویدادهای داخلی و خارجی سالهای آغازین دهه چهل در ایران است. به عبارت دیگر، مقاله به این پرسش اساسی پاسخ میگوید که رویدادهای منجر به شکلگیری نهضت امام خمینی در سال 1342 چگونه و تا چه حد از حوادث نظام منطقهای خاورمیانه تأثیر پذیرفت؟ و حتی نظام بینالملل که وضعیت «جنگ سرد» بر آن حاکم بود و آرایش سیاسی خصمانه دو ابرقدرت هر روز حوادث جدیدی میآفرید.
در فرضیه مقاله تأکید میشود که رژیم پس از کودتا به جهت فقدان مشروعیت سیاسی و حتی وابسته دانستن حیات سیاسی خود به گردانندگان کودتا، بویژه آمریکا و نیز به جهت الزام موقعیت جنگ سرد، به سرعت درصدد جایابی خود در آرایش مکانی خاورمیانه و نظام بینالملل به عنوان نماینده آمریکا برآمد؛ همچنین مجبور گردید در سالهای آغازین دهه چهل شمسی، بدون توجه به مقتضیات داخلی، درصدد تحقق برنامه تحمیلی آمریکا برآید؛ که این امر با خواست عمومی مردم و نیز نخبگان دینی و ملی ناسازگار درآمد و موجب بیثباتی در سیستم سیاسی کشور شد.
براساس این فرضیه، الگوی توسعه سیاسی اقتصادی کشور در دوره پهلوی در معرض تحمیل اراده بازیگران بینالمللی قرار گرفته و به دلیل تبعیتنکردن از الزامهای داخلی و هماهنگی با خواست و اراده ملی، نه تنها مسیر موفقیت را طی نکرد بلکه زمینه برخورد و کشاکش خواست ملی با اراده استبدادی رژیم وابسته به خارج را فراهم آورد و بسیاری از توانمندیهای کشور را به هدر داد.
الف: ایران و آغاز مرحله دوم جنگ سرد در نظام بینالملل (1963 ـ 1953)
1ـ ایران و دکترینهای جنگ سرد
برای درک بهتر حوادثی که منجر به شکلگیری مرحله اول نهضت امام خمینی در سال 1342 گردید، بهتر است در مرتبه نخست، نگاهی به موقعیت نظام بینالملل در دهه 30 شمسی (50 میلادی) بیاندازیم و جایگاه ایران را در صحنه کشمکش بینالمللی، بازیابیم.
کودتای 28 مرداد 1332 (19ژوئیه 1953) در حالی شکل گرفت که آمریکا و شوروی، مرحله اول جنگ سرد را (1953 ـ 1945) با پایان بخشیدن به جنگ کره و پایان بحران برلین و پس از آن مرگ استالین (مارس 1953)، پشت سر میگذاشتند و انتظار داشتند با ظهور نسل جدیدی از رهبران شوروی، فضای جهان به سمت آرامش بیشتر پیش رود.
جنگ سه ساله کره در تیر 1332 (ژوئیه 1953) یعنی یک ماه قبل از کودتا، در ایران به طرفیت چین، شوروی و کره شمالی از یک سو و آمریکا و کرهجنوبی از سوی دیگر با توقف کمونیستها در مدار 38 درجه پایان یافت. این جنگ که صحنهای عملی برای آزمایش دکترین «سد نفوذ» هری ترومن رئیسجمهور آمریکا بود، در سالهای اولیه دهه 50 میلادی، بر تمام نظام بینالملل تأثیر گذاشت و لقب مرگبارترین درگیری نظامی پس از جنگ جهانی دوم را به خود اختصاص داد.
این جنگ موجب شد تا در داخل آمریکا، جریان سیاسی افراطی که طرفدار مداخلهگرایی و گسترش سلطه آمریکا بود، در انتخابات نوامبر 1952 به پیروزی برسد و آیزنهاور جمهوریخواه را در ژانویه 1953 یعنی شش ماه قبل از شکلگیری کودتا در ایران، راهی کاخ سفید کند.
«روند فوق منجر به شکلگیری شرایطی گردید که در راستای آن، مداخلهگری ایالات متحده فراتر از ابعادی که ترومن در چارچوب دکترین «سد نفوذ» اعلام میکرد مورد توجه افراطگرایان جمهوریخواه قرار گرفت؛ به گونهای که حتی «جان فوستر دالس» وزیر امورخارجه آیزنهاور، دکترین سد نفوذ ترومن را به عنوان «سیاست درجا زدن»[1] نامید. وی تأکید داشت به کارگیری این سیاست، دولت آمریکا را آنقدر در یک موقعیت نگه میدارد که از شرایط و کارکرد خود خسته گردیده و انگیزه خود را برای مقابله با بحرانهای منطقهای و توطئههای فراگیر بینالمللی از دست دهد».[2]
دالس در همین راستا «استراتژی انتقامگیری گسترده»[3] را طراحی و به اجرا گذاشت. آمریکا بر مبنای این استراتژی اعلام میکرد که در صورت تهاجم به منافع و اهدافش، در هر نقطهای از جهان، مهاجم را با هر وسیله ممکن و در هر کجا که آمریکا میخواست، تنبیه میکرد.[4]
«استراتژی انتقامگیری گسترده» یا آنطور که شورای امنیت ملی آمریکا آن را «نگاه نو» نامید، نگرشی جدید درخصوص دکترین «دفاع از پیرامون» حکومت ترومن بود.
نگاه نوخواهان، تلاشی برای تقویت کشورهای طرفدار غرب در امتداد تمامی پیرامون حوزه نفوذ شوروی نیز بود و این طرح را حکومت ترومن در 1950 آغاز کرده بود؛ اما به دلیل برنامه بازسازی در اروپا و جنگ کره متوقف مانده بود. در نتیجه حکومت آیزنهاور شروع به استقرار روابط دستنشاندگی در تمامی خط پیرامون چین و شوروی کرد.[5]
بسیاری از ماجراهای دهه 30 شمسی (50میلادی) در پرتو «استراتژی انتقامگیری گسترده» و دکترین خاورمیانهای آیزنهاور، شکل گرفت که در سال 1957 و پس از ماجرای کانال سوئز اعلام شد. به این ترتیب کمربند «سدنفوذ» شوروی با ایجاد پیمانهای نظامی «سیتو» و «سنتو» تحکیم شد و شوروی از اروپا تا جنوب شرقی آسیا به وسیله چند پیمان نظامی محاصره گردید.
دو سال پس از مرگ استالین و قدرتیابی جمهوریخواهان تندرو در آمریکا، عضویت رسمی آلمان در پیمان ناتو در 19 اردیبهشت 1334 / 9 مه 1955 بر پویش سیاست خارجی شوروی در عرصه اروپا لطمه شدیدی وارد آورد. به گونهای که این کشور نیز برای تقابل با سیاست خارجی تهاجمی آیزنهاور، یک هفته پس از پیوستن آلمان به ناتو، پیمان ورشو را با همکاری کشورهای اروپای شرقی یعنی بلغارستان، لهستان، چکسلواکی، مجارستان، رومانی، آلبانی و جمهوری دمکراتیک آلمان، تأسیس کرد.
چند ماه پس از این تغییرهای مهم در اروپا و روابط دو ابر قدرت، ایران در 30 مهر 1334 به پیمان بغداد پیوست. این پیمان را ترکیه و عراق در ادامه سیاست سد نفوذ و محاصره شوروی در 15 اسفند 1333 / 24 فوریه 1955 منعقد کرده بودند و انگلیس در 14 فروردین 1334 به آن پیوسته و سرپرستیاش را نیز به عهده گرفته بود. یک ماه قبل از ایران، پاکستان نیز به این پیمان ملحق شده بود.
براساس طراحی صورت گرفته و طبق استراتژی دفاعی آمریکا، ایران با پیوستن به پیمان بغداد (که بعدها سنتو نام گرفت) و همکاری نظامی بیشتر با آمریکا، باید بدان حد از توان نظامی میرسید که بتواند در صورت مواجهه با تهاجم شوروی، با انجام عملیات تأخیری در کوههای زاگرس سی روز مقاومت کند. در راستای کمک نظامی به ایران، سازمانها و مراکزی مثل ژاندارمری و شهربانی تقویت شدند و تجهیزات و امکانات جدیدی از آمریکا دریافت کردند. همچنین سازمان امنیتی مخوفی برای مقابله سازمان یافته با مخالفان شاه و برقراری امنیت داخلی به نام «ساواک» به ریاست تیمور بختیار در سال 1336 پایهگذاری شد و به این ترتیب ایران بهطور کامل در چارچوب استراتژی تقابل با اردوگاه کمونیسم، نقش رسمی خود را پیدا کرد.
اگر چه شوروی درخصوص پیوستن ایران به پیمان بغداد، چندینبار به تهران اعتراض کرد، اما سفر سال بعد (4 تیر 1335) شاه به مسکو، تا حدودی از تیرگی روابط دو کشور کاست.
2ـ ایران و پیدایش جریانهای جدید سیاسی در نظام بینالملل
در حالیکه سیاست خارجی تهاجمی آمریکا به شدت شوروی را هدف خود قرار داده بود، تحولات داخلی این کشور پس از مرگ استالین در (1953 م) احتمال ظهور نسل جدیدی از رهبران را نوید میداد. این امر در نهایت به سال 1335 (1956 م) با تشکیل کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و به دستگیری قدرت توسط خروشچف، تحقق یافت.
خروشچف در این کنگره، بر دو نکته تأکید کرد: نخست همزیستی مسالمتآمیز با تمامی کشورها و دوم اجتنابپذیری جنگ با اردوگاه امپریالیسم. «خروشچف در سخنرانی خود در این کنگره به این نتیجه رسید که برای پیروزی نهایی کمونیسم، هیچ احتیاجی به استفاده از قهر، مبارزه طبقاتی و انقلاب نخواهد بود. بلکه بر عکس انتقال جامعه از یک مرحله سرمایهداری و یا حتی فئودالی به مرحله سوسیالیستی میتواند از طریق مبارزههای پارلمانی و در چارچوب قانون اساسی حاکم صورت بگیرد. کنگره بیستم سرآغاز یک مرحله جدیدی از روابط اتحاد شوروی با سایر کشورهاست و همچنین شروع نفوذ هر چه بیشتر شوروی در کشورهای جهان سوم از راههای عمدتاً اقتصادی و مالی و نظامی میباشد.»[6]
البته در این دوره که هر دو ابر قدرت صحنه اروپا را عرصه «مرکزی» رویارویی و چالش خود قرار داده بودند، در سایر نقاط جهان بویژه، آسیا و افریقا، جنبشهای رهاییبخش و ضداستعمار در حال مبارزه و کسب استقلال بودند. عالیترین جلوه این روند در نظام بینالمللی، برگزاری اجلاس گسترده و مشترک کشورهای آسیایی و افریقایی در فروردین 1334 (آوریل 1955) بود که در آن رهبرانی همچون جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو و احمد سوکارنو شرکت کردند. این روند سرانجام منجر به تشکیل اجلاس غیرمتعهدها در شهریور 1340 (سپتامبر 1961) در بلگراد پایتخت یوگسلاوی شد. سران اجلاس غیرمتعهدها در پایان نشست خود نامهای را به کندی و خروشچف ارسال کردند. در این نامه خطاب به سران دو ابر قدرت آمده بود:
«در حال حاضر، ما خود را در لبه این خطر (جنگ هستهای) که جهان و بشر را تهدید میکند، میبینیم. ما کاملاً از این حقیقت آگاه هستیم که عالیجناب، مانند همه ما، مایلید که مانع بروز چنین رویداد ناخوشایندی در اوضاع بینالمللی شوید. رویدادی که نه تنها امید به خوشبختی ملتهای ما را نابود میکند، بلکه هستی بشر را نیز به مخاطره میاندازد. ما عمیقاً معتقدیم که عالیجناب همه تلاش خود را برای جلوگیری از بروز چنین فاجعهای به کار خواهند بست».[7]
آیندهنگری سیاسی سران غیرمتعهدها، کاملاً درست از آب درآمد. چرا که سال بعد دو ابرقدرت بر سر مسئله کوبا در آستانه جنگ هستهای تمام عیار قرار گرفتند.
شکلگیری جریان سیاسی جدید در نظام بینالملل با نام «غیرمتعهدها» اگر چه نشانگر وجود موانع جدی در راه اجرای نقشههای سلطهگرانه دو ابرقدرت بود، اما در عمل نتوانست تبدیل به بلوکی مستقل و همبسته گردد. زیرا در بین کشورهای عضو، همچنان کشورهایی وجود داشتند که فقط در اسم غیرمتعهد بودند، اما در عمل کاملاً به یکی از دو بلوک قدرت گرایش و یا وابستگی داشتند. مهم آنکه ایران به جهت وابستگیهای ساختاری به غرب، بویژه آمریکا، از ابتدا از این جریان بینالمللی کناره گرفت.
3ـ ایران و شکلگیری ملیگرایی و اسلامگرایی در خاورمیانه
از ملیشدن صنعت نفت و شکلگیری کودتای 28 مرداد 1332 تا 15 خرداد 1342 که نهضت امام خمینی شکل گرفت، یک دهه فاصله افتاد. در این دهه دو جریان اصلی فکری یعنی ملیگرایی و اسلامگرایی در داخل ایران و منطقه عربی، به تحولات و رویدادهای بینالمللی سمت و سوی جدیدی بخشید.
اگر چه موج استقلالخواهی و تهاجم به استعمار سنتی، پس از جنگ جهانی دوم و در چند قاره جهان آغاز شد، اما مبارزه مردم ایران بر ضدفعالیتهای استعمارگرانه انگلستان و سلطه لندن بر منابع نفتی کشورمان که با همکاری نیروهای ملی و مذهبی صورت گرفت، بازتاب وسیعی در منطقه و جهان پیدا کرد و آثار بیدارکنندهای بر سایر ملتهای منطقه گذاشت.
هدف مشترک مبارزه با استعمار انگلیس و ملی کردن صنعت نفت، موجب شد تا دو جریان سیاسی در ایران به رهبری آیتالله کاشانی (که نماد «اسلام سیاسی» بود) و دکتر مصدق (که نیروهای ملی را نمایندگی میکرد) برای چند سال در صحنه سیاسی ایران نقشآفرینی کنند.
افزون بر آیتالله کاشانی که مبارزاتش در عراق و ایران از او چهره یک روحانی مبارز و شاخص ساخته بود، جریان مذهبی فداییان اسلام، به رهبری سید مجتبی نواب صفوی نیز در این دوران با حضور در صحنه سیاسی ایران، اسلامگرایی را به عنصری اساسی در جهتبخشی به تحولات کشور تبدیل کرد.
در بررسی جریان اسلامگرایی توجه به چند نکته، مهم به نظر میرسد:
1ـ رهبران جریان اسلامگرایی در این دوره از میان روحانیان حوزوی برخاسته و به طیف سنتی روحانیت وابسته بودند. رهبرانی مثل آیتالله کاشانی و نواب صفوی در حوزههای علمیه تحصیل کرده و زی روحانی داشتند. این روحانیان با اعتقاد به ضرورت کنش سیاسی برای حفظ منافع عمومی مردم و مبارزه با بیگانگان، درگیر فعالیتهای سیاسی شدند. بنابراین در این مرحله پس از صدر مشروطیت یکبار دیگر شاهد کنشگری روحانیان برجسته حوزوی هستیم.
2ـ غالب بودن گفتمان مبارزه رهاییبخش، بیگانهستیزی و توجه به منافع عمومی مردم، به همراه احساس عاطفی وابستگی به ملت و وطن و ضرورت حفظ منافع ملی از چپاول استعمارگران، بسیار در خور توجه است. این رویکرد با گفتمان جهانی به خوبی سازگاری داشت. زیرا مبتنی بر رهایی کشورهای جهان از بند استعمار سنتی پس از جنگ جهانی دوم بود.
3ـ شکوفایی اندیشه تأسیس حکومت دینی و تأکید بر ضرورت دخالت فقها در امور سیاسی و به دستگرفتن مدیریت سیاسی کشور، برای نخستین بار پس از یک سده در این دوره از سوی فداییان اسلام، نویدبخش آغاز مرحلهای جدید در مبارزه جریان اسلامگرایی بود.
4ـ گسترش رویکرد ایجاد تشکیلات و سازمانهای منسجم فعالیت سیاسی به همراه انتشار آراء و نظریههای ایدئولوژیک و نیز ایجاد شاخههای شبه نظامی و مسلح و اقدام به ترور شخصیتهای سیاسی، نشان از تحولی جدید دارد.
5ـ نگاه فراملی و توجه به مسائل جهان اسلام، از جمله مسئله فلسطین، نشان میدهد جریان اسلامگرایی در محدوده مرزهای ملی محصور نمیشود و ارتباط عقیدتی، بنیان پیوستگی سیاسی در جهان اسلام میگردد.
نتیجه کلی بررسی تحولات سالهای میانی کودتای 28 مرداد تا حادثه 15 خرداد 42، نشان میدهد که با وجود سرکوب نیروهای ملی سازماندهی شده در قالب جبهه ملی و حزب توده، جریان اسلامگرا با تعمیق فعالیتهای خود و روی آوردن به سمت امور فکری و آموزش دینی، به دور از چشم رژیم، شبکهای منسجم از نیروهای فعال سیاسی را سازماندهی کرد و به این ترتیب خط اصلی ستیز با رژیم استمرار یافت؛ تا آنکه در 15 خرداد 42، این مجموعه هماهنگ یکباره در صحنه حضور یافت.
افزون بر این، مردم با گرایش به مرجعیت امام خمینی و اتفاق نظر در پیروی از رهنمودهای سیاسی ایشان در مبارزه با رژیم، الگویی جدید از رابطه مردم با رهبران سیاسی را در کشورمان شکل دادند. بدیهی است که تجربه شکستخورده نهضت ملی شدن، در اطمینان نابهجا به رهبرانی که قدر اعتماد ملی را ندانستند، در گرایش عمومی به مرجعیت، نقش به سزایی داشت.
هر چند طی یکدهه و از سال 32 به بعد و با تقویت فعالیتهای دینی حوزههای علمیه و مرجعیت شیعه، جریان اسلامگرایی در ایران توان مضاعفی یافت؛ اما با نگاهی دقیق به تحولات سالهای نزدیک به کودتا، باید اذعان کرد که رهبران مذهبی نهضت مانند آیتالله کاشانی و نواب صفوی، سابقه مبارزاتی بیشتر و جایگاه برتر مردمی داشتند. توجه به پیشینه سیاسی چهرههای بارز فعالیتهای سیاسی این دوره، نشانگر مطالب یاد شده است.
آیتالله کاشانی نماد یک روحانی مبارز و اندیشه پیوند دین و سیاست بود. او پس از مبارزههای بسیار در عراق برضد سلطه انگلیس در اثناء جنگ جهانی دوم مخفیانه وارد ایران شد؛ اما پس از مدتی در 27 خرداد 1323 دستگیر شد. با پایان جنگ جهانی دوم وی از زندان آزاد شد و فعالیت سیاسی خود را از سر گرفت. ایشان در سال 1325 مخالفت خود را با دولت قوام آغاز کرد که در نهایت به دستگیری وی منجر شد. و پس از آزادی در 21 خرداد 1326، همزمان با تشکیل رژیم صهیونیستی، مبارزه وسیعی برای حمایت از مردم فلسطین به راه انداخت. او در 17 دی 1326 در اعلامیهای از مردم خواست تا برای حمایت از مردم فلسطین در مسجد شاه تجمع کنند و در همین حال شماره حسابی نیز برای جمعآوری کمکهای مالی به مردم فلسطین اختصاص داد. آیتالله کاشانی هم پای تحولات فلسطین مبارزه خود را در جهت ترغیب مردم ایران برای کمک به فلسطینیان ادامه داد و در 28 اردیبهشت 1327، بار دیگر در تجمعی عظیم تهران، خواستار کمک به مردم فلسطین شد. در این تجمع 5000 نفر از جوانان ایرانی داوطلب اعزام به فلسطین شدند.
آیتالله کاشانی از سال 1329 و پس از بازگشت از تبعید به لبنان که در پی حادثه ترور شاه در دو سال پیش صورت گرفته بود، ازنزدیک در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت قرار گرفت و سپس به یکی از رهبران اصلی آن تبدیل شد.
توجه به این نکته بسیار حائز اهمیت است که از ابتدای تشکیل رژیم صهیونیستی، مسئله مبارزه با این رژیم و کمک به مردم فلسطین، همواره به عنوان یکی از محوریترین اصول فکری اسلامگرایی سیاسی در ایران مطرح بوده و از سال 1326 تا به امروز که شصت سال میگذرد، مسئله فلسطین پایدارترین موضوع فکری اسلامگرایان در حوزه سیاست خارجی بوده است. بهطوریکه ردپای این موضوع را میتوان در مرحله اول نهضت امام خمینی در سال 1342 و نیز در آستانه انقلاب اسلامی و سالهای پس از آن مشاهده کرد.
اگر چه آیتالله کاشانی به شکل مستقیم نظریه تأسیس حکومت دینی را به عنوان آموزهای سیاسی پیگیری نمیکرد، اما تردیدی نیست که جریانهای اصلی همراه وی و بویژه فداییان اسلام، چنین اندیشهای را در سر میپروراندند و با کاربرد اصطلاحات «حکومت اسلام» و «حکومت قرآن» خواهان حکومتی براساس موازین اسلام دینی بودند.
بسیاری از منشورهای فداییان اسلام و سخنرانیهای رهبران این گروه، بویژه سید مجتبی نواب صفوی حاوی محورهایی از جمله مخالفت با جدایی دین از سیاست، ضرورت تشکیل حکومت اسلامی، وجوب سپردن اختیارهای سیاسی به فقها و عالمان دین و اجرای احکام فقهی و شرعی در سراسر کشور میباشد.
فداییان اسلام در آبان 1328 جزوهای با عنوان کتاب رهنمای حقایق تألیف کردند که به دلایل مالی و سیاسی، چاپ و انتشار آن یک سال به طول انجامید[8]. در این کتاب فداییان اسلام، محورهای اصلی تفکر خود را درخصوص مشروعیت حکومت و انواع اصلاحات اساسی در کشور و شیوه حکومتداری و حتی اصلاح سازمان روحانیت و پاکسازی آن از عناصر ناصالح، پیشنهاد میکردند.
فداییان اسلام افزون بر مسائل داخلی دارای رویکردهای مشخصی در عرصه سیاست خارجی بودند که مهمترین آن حمایت از مردم فلسطین و تحقق اتحاد ملل اسلامی بود.
نواب صفوی در 10/9/1333 در یک مصاحبه مطبوعاتی و پس از بازگشت از سفر به فلسطین، مصر و اردن، در 9 ماده اندیشه خود را درباره اتحاد ملل اسلامی مطرح کرد. او تشکیل انجمنی متشکل از اعضای کشورهای اسلامی را پیشنهاد کرد که دستورهای آن قابلیت اجرا داشته باشد و هدفش نجات مسلمانان از ظلم بیگانگان و ایجاد اتحاد صنعتی، نظامی برای دفاع از کشورهای اسلامی باشد.[9]
سرانجام فداییان اسلام پس از سوءقصد نافرجام به حسین علاء در مسجد شاه (25 آبان1334) توسط مظفر ذوالقدر دستگیر و محاکمه شدند. رهبران این سازمان اسلامگرا شامل: نواب صفوی، خلیل طهماسبی، مظفر ذوالقدر، عبدالحسین واحدی، محمد واحدی و سید حسین امامی در 27 دی همان سال به جوخه اعدام سپرده شدند.
اگر چه سازمان و تشکیلات فداییان اسلام در سال 1334، با دستگیری سران و رهبران اصلی آن متلاشی شد، اما هشت سال بعد، تفکر فداییان اسلام در ساختار هیئتهای مؤتلفه و سپس ترور حسنعلی منصور بار دیگر احیا گردید.
گسترش جو سرکوب و خشونت پس از کودتای 28 مرداد، موجب شد تا فعالیت اسلامگرایان از حالت درگیریهای آشکار سیاسی به صورت فعالیتهای مسالمتآمیز عقیدتی و تشکیل کانونهای فکری و کادرسازی تغییر شکل دهد. بنابراین فعالیت بسیاری از محافل اسلامی و فکری از سال 1334 به بعد، در پوشش فعالیتهای مذهبی و یا در برخورد با جریانهای انحرافی فکری و مذهبی شکل گرفت. مبارزه با بهاییت، انتشار مقالهها و کتب عقیدتی برای مواجهه با کمونیسم از جمله اقدامهای مهم این دوره بود.
بسیاری از اسلامگرایان در این دوره ضمن اینکه بهاییت را فرقهای انحرافی و بدعتی دینی تلقی میکردند، نفوذ بهاییان در داخل نظام حکومتی ایران، اشغال مناصب مهم دولتی و حتی نزدیکی به شاه را، برنامهای سیاسی و مرتبط با رژیم صهیونیستی و هدایت شده از خارج مرزهای ایران بهشمار میآوردند.
مبارزه با بهاییت
افزون بر پیگیریهای مستمر آیتالله بروجردی درخصوص بهاییان و تذکرهای مکرر به شخص شاه درباره نفوذ بهاییت به درون دولت، از ابتدای سال 1332 نیز تشکلی خاص به نام انجمن حجتیه توسط شیخ محمود حلبی(1279 تا 1367) پایهگذاری شد که از جمله اهداف اصلی آن مبارزه با جریان بهاییت در ایران بود. جالب آنکه بخش بزرگی از چهرههای سرشناس جمهوری اسلامی که در سِمتهای مختلفی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی قرار گرفتند، طی دهه 40 و 50 شمسی با انجمن حجتیه همکاری میکردند.
رژیم برای آنکه خود را از خشم مردم بهدور دارد و بتواند موج ناآرامی را مهار کند، در ابتدا با مردم همراهی کرد و سپس محفل حظیرهالقدس را به تصرف خود درآورد.
مبارزه فکری با کمونیسم و رواج اندیشههای چپ نیز در این دوره با تشکیل حلقههای فکری و درسی جدید در حوزه علمیه قم، ابعاد جدیدی گرفت. یکی از مهمترین محافل فکری فعال در این زمینه، محفل فلسفی علامه طباطبایی و استاد مرتضی مطهری بود که با حضور جمعی از روحانیان برجسته علاقهمند به امور فلسفی و نیز جمعی از نخبگان دانشگاهی برگزار میشد. نتایج مباحثههای مطرح در این محفل فکری، به صورت کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم (که در حقیقت پاسخی به مکتب فلسفی مارکسیسم بود) در سالهای 1332 تا 1350 به چاپ رسید (جلد اول سال 1332، ج دوم سال 1333، ج سوم و چهارم سال 35 و جلد پنجم سال 1350) همچنین انتشار مجله درسهایی از مکتب اسلام (بهمن 1337)، و مکتب تشیع (پاییز 1338) که با مدیریت جمعی از نخبگان حوزوی و پشتیبانی مالی بازاریان صورت گرفت، به مبارزه فکری اسلامگرایی ابعاد جدیدی بخشید. جالب آنکه فعالان انتشار اینگونه مجلهها شخصیتهایی همانند حججاسلام هاشمی رفسنجانی، محمدرضا باهنر، مکارم شیرازی، جعفر سبحانی و عبدالکریم موسوی اردبیلی بودند که بعدها پایهگذار انقلاب اسلامی گردیدند.
به موازات فعالیتهای انتشاراتی و تبلیغی، تأسیس بسیاری از مدارس «اسلامی» و یا «تعلیمات دینی» به پرورش نیروهای مذهبی در دهه 40 و 50 کمک فراوانی کرد که تأسیس «مدرسه علوی» در سال 1335 به همت شیخ علی اصغر کرباسچیان و نیز «مؤسسه فرهنگی اخلاق» در همان سال، از جمله این موارد است.
ظهور ناصریسم در مصر و فعالیت اخوانالمسلمین
با مروری بر تحولات دهه 30 شمسی (50 میلادی) در منطقه خاورمیانه، میتوان به این نتیجه مهم رسید که ظهور دو موج اسلامگرایی و ملیتگرایی در منطقه و بویژه در دو کشور ایران و مصر ـ که از جمله ستونهای اصلی شکل دهنده به رویدادهای منطقه در این دوره بودهاند ـ بر بسیاری از مواضع و روابط کشورها تأثیر گذاشتند و گاه سمت و سوی عادی تحولات را دگرگون کرده است.
ایران و مصر در این دوره دارای موقعیت مشابهی بوده و اسلامگرایان و ملیگرایان در هر دو کشور، از مهمترین جریانهای سیاسی بودهاند. این موقعیت مشابه همچنین موجب شده است تا روابط فکری و سیاسی نزدیکی بین این دو جریان در دو کشور ایجاد شود. در همین دوره، رژیم صهیونیستی ضمن تلاش برای بقای خود، اصلیترین حملهها را معطوف رژیم عبدالناصر در مصر کرد که با رهبری پان عربیسم و جذب کشورهایی مانند سوریه، عراق و یمن و مقابله با خط کشورهای ارتجاعی مانند عربستان، میکوشید جبههای وسیع برضد تلآویو تشکیل دهد.
در مقابل جبهه ناسیونالیستی ناصر، رژیم صهیونیستی نیز میکوشید براساس استراتژی «پیرامونی»[10] بن گوریون، با کشورهایی که پیرامون کشورهای عربی بودند و دعوای مستقیمی با اسرائیل نداشتند، جبههای برای محاصره کشورهای عربی متخاصم مثل عراق و سوریه تشکیل دهد. به نظر بنگوریون، این کشورهای پیرامونی، ایران و ترکیه در خاورمیانه و اتیوپی در آفریقا بود.
بن گوریون در نامهای به آیزنهاور به تاریخ 24 جولای 1958 ضمن ابراز نگرانی از اینکه لیبی و ایران به دست ناصریستها بیافتد نوشت:
«ما به منظور پدیدآوردن سدی در مقابل موج ناصریستها و شوروی، مستحکمکردن ارتباط خود را با دولتهای متعددی در خارج از محدوده خاورمیانه شروع کردهایم. هدف ما این است که گروهی از کشورها را نه الزاماً به صورت یک اتحاد رسمی، سازمان دهیم که قادر باشند با قدرت در مقابل توسعهطلبی شوروی از طریق ناصر ایستادگی کنند.»[11]
براساس استراتژی پیرامونی، در اواخر سال 1958، یک ارتباط سه جانبه که سازمان ترایدنت (نیزه سه سر Trident) نامیده شد، بین ساواک ایران، موساد اسرائیل و TNSS (سرویس امنیت ملی ترکیه) برقرار شد. کار این سازمان تبادل مداوم اطلاعات و ملاقات هر 6 ماه یکبار رؤسای امنیتی سه کشور بود.
میتوان گفت در هر جایی که اثری از ناصریها و مخالفان آمریکا و اسرائیل دیده میشد، شاه ایران و اسرائیل نیز در آنجا حضور داشتند. «موساد و ساواک در شهر آبادان، عملیات مشترکی برای گردآوری اطلاعات اجرا میکردند که شبکه گستردهای از خبرچینان در داخل عراق پدید آورد. این شبکه که در ظاهر به تمامی طیف زندگی سیاسی در عراق دسترسی داشت، بعدها با یک رشته ایستگاههای شنود الکترونیک تکمیل شد که نیروهای مسلح ایرانی و اسرائیلی به اشتراک در امتداد مرز ایران و عراق برپا کرده و اداره میکردند.»[12]. این کمکها در نهایت به آغاز شورش کُردها در سال 1961 و سپس ادامه آن در سالهای بعد انجامید. همچنین ایران، اسرائیل و عربستان بهطور مشترک در مسائل یمن، در مقابل ناصر صفآرایی کردند و به امام البدر یمن طی سالهای 62 ـ 1960 م کمکهای تسلیحاتی و فنی و مشاورهای ارائه کردند.
در مجموع پان عربیسم ناصری با وجود گستردگی و قدرت فزاینده تحریک افکار عمومی اعراب، دارای نقاط ضعفی بود که در اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 میلادی، گرایش عبدالکریم قاسم به شیعیان و دوریگزیدن از ناصر و سپس گسستن سوریه از «جمهوری متحد عربی» در سال 1961 م / 1340 ش، نشانگر وجود شکافهای عمیقی در جهان عرب بود. به موارد فوق باید جنگ سال 1962 م / 1341 ش یمن را هم افزود. در این جنگ، ناصر با مداخله نظامی به نفع هواداران پان عربیسم در یمن به رویارویی مستقیم با ملک سعود پادشاه عربستان کشیده شد. ناصر به یمن به عنوان تختهپرشی در جهان عرب برای نفوذ در حوزه پادشاهی سعودی مینگریست. اما نتایج جنگ نشان داد که وی به خواستهاش نخواهد رسید. یک سال بعد (1964) ملک فیصل که سخت با ناصر دشمن بود، در عربستان، قدرت را به دست گرفت.
ناصر همچنان که مجبور بود در جبهه خارجی بجنگد، در دهه 50 در داخل کشور انجمن اخوانالملسمین را به عنوان بزرگترین جریان اسلامگرا رویاروی خود داشت. این انجمن که در سال 1928 توسط حسن البناء پایهگذاری شد، پس از بهدستگیری قدرت توسط ناصر و سایر افسران آزاد (23 ژوئیه 1952) نتوانست به جز مدت زمان اندکی، الگویی از همکاری با نیروهای ملی ـ که قدرت را به دست گرفته بودند ـ اجرا کند و در نهایت با اقدام یکی از اعضای اخوانالمسلمین برای ترور ناصر در 26 اکتبر 1954، این انجمن منحل شد و رهبران اصلی آن نیز اعدام گردیدند. با وجود ضربه سخت به اخوانالمسلمین، اعضای این انجمن آن را احیا کردند، اما در سال 1966، رهبران اصلی اخوانالمسلمین بار دیگر به اتهام توطئه برای کشتن ناصر، دستگیر شدند و چهار تن از جمله «سید قطب» که نقش پیشوایی جنبش را ایفا میکرد، اعدام شدند.
ایدئولوژی اخوانالمسلمین در دهه 50 و 60 میلادی، موجی از گرایش جوانان به اسلام را ایجاد کرد. افراد اخوان با اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت اسلامی، الگویی از «اسلام سیاسی» را به نمایش گذاشتند. به نظر میآید در اندیشه حکومت اسلامی اخوانالمسلمین، سه اصل مورد تأکید خاص بوده است، این اصول عبارت بود از: نمایندگی، یگانگی ملت و اراده ملی. آنها معتقد بودند که ابتدا هر حکومتی که خواهان مشروعیت است، باید این ضرورتها را برآورده کند. حاکمیت در نهایت متعلق به خداست، اما اعمال آن به ملت سپرده شده است. بنابراین حکومت اسلامی باید حکومت نمایندگی و مسئول اراده ملت باشد. چنین مسئولیتی دلالت بر این دارد که صاحبان اقتدار اربابان مردم نیستند، بلکه برای تضمین آنکه فرمان خدا و شریعت (که از راه قانونگذاری تکمیل شده) اجرا شود، خادمان آنان هستند و... حکومت بر اساس اصل شورا، باید توسط علمایی هدایت شود که نمایندگی مردم را در همه مسائل دین و قانون بر عهده دارند »[13].
اوج فعالیتهای سیاسی اخوانالمسلمین، پس از سال 1952 با نقشآفرینی فداییان اسلام در عرصه سیاسی ایران در سالهای ملیشدن صنعت نفت همزمان گردید. جالب آنکه ناصر نیز سه سال پس از وقوع کودتای انگلیسی ـ آمریکایی و در 4 مرداد 1335 (26 ژوئیه 1956) کانال سوئز را ملی کرد؛ این اقدام موجب شد دولت انگلیس پس از تحمل ضربه حیثیتی در ایران بار دیگر در منظر مسلمانان منطقه تحقیر شود.
ملی کردن کانال سوئز با وجود آنکه جنگی ناخواسته را به ناصر تحمیل کرد، اما موقعیت سیاسی او را ارتقا بخشید و او را به قهرمان بلامنازع جهان عرب تبدیل کرد. ناصر در مصاحبهای که پس از این اقدام به عمل آورد، خود را پیرو مکتب مصدق «زعیم شرق» و ادامهدهنده راه او نامید[14]. اشاره به این نکته اهمیت دارد که یک سال قبل از ملیشدن کانال سوئز و در اجلاس باندونگ (1955) نیز از دکتر مصدق که در زندان بود، تجلیل به عمل آمد و چوئن لای (نخست وزیر چین) اقدام ایران در ملی کردن صنعت نفت را یک عمل انقلابی و ضربهای به پیکر امپریالیسم نامید[15].
افزون بر تجربه ملی کردن صنعت نفت ـ که الهامبخش ناصر در ماجرای کانال سوئز بود ـ مسئله فلسطین و حوادث پس از شکلگیری رژیم صهیونیستی از جمله محورهای عمده پیوند اسلامگرایی شیعی در ایران با اسلامگرایی اهل سنت در منطقه بود. پیش از این یاد شد که در سالهای 1337 نواب صفوی به همراه آیتالله کاشانی تحرک عمدهای در جهت حمایت از مردم فلسطین نشان دادند. با وقوع کودتای 28 مرداد و کاهش امکان فعالیتهای سیاسی برای فداییان اسلام، توجه به مسائل خارجی و در رأس آن مسئله فلسطین برای فداییان اهمیت بیشتری یافت. به گونهایکه نواب صفوی چند ماه پس از کودتا و در پاییز 1332 در کنفرانسی شرکت کرد که به دعوت جمعیت انقاذ فلسطین و مکتب الاسراءالمعراج در بخش عربی بیتالمقدس و با حضور شخصیتهایی مانند سید قطب، و سوکارنو از اندونزی تشکیل شده بود. او با سخنرانی خود به زبان عربی که بر محوریت اسلامی بودن مسئله فلسطین تأکید میکرد، بر شرکتکنندگان در کنفرانس، تأثیر فوقالعادهای باقی گذارد[16].
نواب صفوی در یکی از بازجوییهای مکتوب در زندان به تاریخ 1/9/1334 در پاسخ به این پرسش که آیا جمعیت فداییان اسلام با سایر مجامع و دستههای مذهبی در کشور ایران و سایر کشورها، ائتلاف یا ارتباطی دارد یا خیر؟ مینویسد:
«ارتباط و وابستگی ندارد، فقط با اتحادیه مسلمین، گروه شیعیان، جمعیت منتدی النشر در عراق، جمعیت «شبانالمسلمین» در مصر، جمعیت «اخوانالمسلمین» در مصر و شعبات آن در شام و عراق و جمعیت «العلماء» در شام ارتباطهایی دارد[17].»
جالب آنکه آخرین حرکت سیاسی فداییان که منجر به دستگیری، محاکمه و اعدام رهبران سازمان شد، اعتراض به عضویت ایران در پیمان بغداد و تصمیم حسین علاء برای سفر به بغداد بود. شکلگیری این پیمان، نکتهای بود که ناصر سخت بدان اعتراض داشت و آن را «توطئهای صهیونیستی» مینامید.
اگر چه فداییان اسلام موفق به منصرف کردن رژیم شاه از عضویت در پیمان بغداد نشدند، اما موافقان سیاستهای ناصر در عراق، موفق شدند در 13 تیر 1337 (14 ژوئیه 1958) در حالیکه شاه ایران در استانبول منتظر رسیدن سایر میهمانان برای برگزاری نشست (پیمان بغداد) بود، با کودتای نظامی، سلسله پادشاهی عراق را سرنگون کنند و پایههای پیمان بغداد را سست گردانند.
چند هفته بعد در 3 مرداد 1337 (25 ژوئیه 1958) آیزنهاور از ترس تکرار رویدادهای عراق، در لبنان نیرو پیاده کرد. همچنین با گرایش عراق به جانب مصر، اختلافهای ایران و عراق درخصوص اروندرود آغاز شد و ابعاد جدیدی به خود گرفت.
اما مهمتر از تمام این مسائل، تشکیل حزب «الدعوه» توسط سید محمد باقر صدر، پس از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق، سالهای 59 ـ 1958 م / 38 ـ 1337 ش بود. «الدعوه یک حزب بزرگ بود که به رهبری روحانیون تحصیلکرده جوان، از پیشروترین مجتهد فرهمند عراق یعنی محمد باقر صدر الهام میگرفتند. اعضای آن اغلب از طبقه متوسط و پایین بودند که بیشتر در بغداد و شهرهای مقدس و جنوب عراق تمرکز داشتند. تبلیغات حزب از طریق مساجد و مدارس مذهبی، با راهنمایی حوزه علمیه نجف صورت میگرفت. اعضای فعال حزب با استحکام تمام در «حلقهها» سازماندهی میشدند که این حلقهها نیز از هستهها تشکیل میشد که بر اساس اصل «سازمان نخی» تشکیلات سازمانی «تنظیم الخطی» فعالیت میکردند و شناخت هر عضو از همکاران سازمانی خودش محدود بود»[18].
تشکیل چنین سازمانی به جهت ارتباط وسیع حوزههای علمیه ایران و عراق در طول تاریخ، آثار مهمی بر فضای فکری متقابل داشت. در حالیکه نهضت امام خمینی در سال 1342 به یک رویارویی تمام عیار با رژیم پهلوی تبدیل شد. در عراق نیز به جهت سرنگونی دولت عبدالکریم قاسم (که اصلیت شیعی داشت) و روی کار آمدن عبدالسلام عارف و بعثیهای ناصری در فوریه 1963 / بهمن 1342، حزب الدعوه و شیعیان خود را در مقابل رژیمی یافتند که پان عربیسم سُنی را تبلیغ میکرد. همچون ایران در اوایل 1964 در عراق، شیعیان دست به تظاهرات وسیعی زدند؛ اما این اعتراضها از سوی رژیم عارف سرکوب شد. جالب آنکه پس از چند ماه و به علت سخنرانی امام در آبان 1343 / دسامبر 1964 حضرت امام از ایران تبعید و پس از اقامتی کوتاه وارد نجف در عراق شد و به این ترتیب ارتباط نزدیکتری بین امام با روحانیت و حوزههای علمیه عراق برقرار شد.
ب: ایران و آغاز دهه تغییرات بزرگ
دهه 60 میلادی یا 40 شمسی را باید دهه تغییرهای بزرگ نامید. شکلگیری نهضت امام خمینی در سالهای 1343 ـ 1341 همزمان با چند رویداد مهم بینالمللی بود که میتوان از آنها به عنوان رویدادهای «دوران ساز» و یا نقاط عطف تاریخی یاد کرد. در این قسمت خواهیم کوشید تا این تغییر را به همراه برخی دگرگونیهای داخلی ایران بررسی کنیم:
1ـ تأسیس جنبش غیرمتعهدها و گسترش احساسات استقلالطلبانه
سال 1960 م / 1339 ش در تاریخ به عنوان سال استعمارزدایی از آفریقا ثبت شده است. در فوریه این سال، نخست وزیر انگلیس در پارلمان آفریقای جنوبی اعلام کرد: «نسیم تحول تازهای بر قاره آفریقا وزیدن گرفته است. ما چه خوشمان بیاید و چه نیاید باید این واقعیت را بپذیریم.» در ماه ژوئن نیز ژنرال دوگل در یک نطق تلویزیونی اشاره به «جنبش رهاییبخش» کرد که «مردم سراسر کرهزمین را برانگیخته و فرانسه را وادار به شناسایی حق تعیین سرنوشت کسانی کرده است که وابسته بدان بودهاند.» و افزود که کلیه مستملکات فرانسه در آفریقا و ماداگاسکار قبل از تاریخ 28 نوامبر استقلالشان را اعلام خواهند کرد، به استثنای الجزایر و سومالی، فرانسه که به بعد موکول شد[19].
پیش از این انگلیس و فرانسه در سال 1953 و 1956 در منطقه خاورمیانه با ملی شدن صنعت نفت و ملی شدن کانال سوئز در مصر مواجه شده بودند. فرانسویها در1954 پس از شکست در « دین بینفو» با دعوت آمریکاییها برای ورود به جنگ ویتنام، از یکی دیگر از مناطق تحت اشغال خود عقب نشسته بودند. اما بزرگترین درگیری فرانسویان در این دوره، مبارزههای آزادیبخش مردم مبارز الجزایر بود که به عنوان الگویی از مبارزه کشورهای جهان سوم و بویژه مسلمانان، در تمام جهان اسلام بازتاب وسیعی یافته بود. بلژیک نیز در سال 1960 با قیام مردم کنگو به رهبری پاتریس لومومبا و استقلال این کشور مواجه گردید.
از سوی دیگر، شکلگیری جنبش غیرمتعهدها و حضور رهبران بزرگ استقلالطلب مانند: ناصر، نهرو، تیتو و سوکارنو در اولین اجلاس غیرمتعهدها در سال 1961 در بلگراد، نوید عصر جدیدی را میداد که در آن کشورهای استعمارگر قدیم یک به یک مناطق تحت نفوذ سنتی خود را ترک میگفتند و بر اثر مبارزههای مستمر مردم این مناطق، مجبور میشدند تا استقلال کشورهای تازه را به رسمیت بشناسند.
از همینرو در تحلیل و بررسی نهضت امام خمینی بر ضد رژیم پهلوی و مبارزه جدی ایشان بر ضد آمریکا و رژیم صهیونیستی در سالهای 42 و 43، باید به گفتمان بینالمللی ضداستعماری حاکم بر جهان و تأثیرپذیری نخبگان ملی و مذهبی از این رویدادها و انتشار اخبار مبارزههای سایر ملتها در بین مردم ایران و تأثیرش بر افکار عمومی ایرانیان توجه جدی مبذول داشت.
2ـ تغییرات در اردوگاه کمونیسم (تجدیدنظرطلبی در شوروی به همراه جدایی پکن از مسکو)
مرگ استالین در سال 1953 و قدرتیابی خروشچف در سال 1956 که در پی تشکیل کنگره بیستم حزب کمونیسم روسیه رخ داد، منجر به چرخش ایدئولوژیک و تجدیدنظر کمونیستهای شوروی در برخی اصول «مبارزه با امپریالیسم» شد. این چرخش ایدئولوژیک بدان معنا بود که سردمداران کاخ کرملین، با نادیده انگاشتن اصول اولیه مارکسیسم و با توجه به منافع ملی شوروی، حاضر شده بودند به جای پیمودن مسیر رویارویی با امپریالیسم از طریق همکاری و همزیستی به اهداف خود برسند.
تجدیدنظر مسکو در سیاستها و اقدامهایش، تأثیر مهمی در فضای بینالمللی گذاشت و موجب شد تا واشنگتن نیز ـ با تأخیر چند ساله پس از ماجرای موشکی کوبا ـ بپذیرد که دو ابرقدرت در جهت کاهش درگیریها، گامهای عملی بردارند. از همین رو مسکو و واشنگتن به تدریج به سمت مذاکرههای استراتژیک برای کاهش روند تجهیز به سلاحهای هستهای و توافقهای منطقهای برای حل مناقشههای تاکتیکی رفتند. در چنین فضایی، قواعد بازی بین دو ابرقدرت تا حدودی دگرگون شد و بسیاری از کشورهای ضعیف قربانیِ بده و بستانهای سیاسی دو ابرقدرت شدند. بیتردید مورد ایران نیز یکی از مواردی بود که در فضای تنشزدایی از سال 1962، در آن تصمیمگیری شد.
دکترین «همزیستی مسالمتآمیز» خروشچف همچنین شکافی تئوریک بین کمونیستهای چینی و شوروی ایجاد کرد. «مائو و طرفدارانش به نظریههای اصیل مارکسیست ـ لنینیستی درباره امپریالیسم و کمونیسم استناد میکردند و به امکان واقعی هرگونه همزیستی مسالمتآمیز و ختم جنگ سرد اعتقادی نداشتند و آن را فریبکاری خطرناکی توصیف میکردند. بر این عقیده بودند که تفوق نظامی شوروی به خروشچف اجازه میدهد تا امپریالیسم آمریکا را چون یک «ببر کاغذی» بترساند؛ در حالی که وی از بزرگ شمردن قدرت شوروی و دستکم گرفتن توانایی آمریکا در مقابله به مثل، هراس داشت. نظر ایشان در مورد پیشنهادهای خروشچف درباره خلع سلاح، همراه با سوءظن بود و آنها را برای امنیت اردوگاه سوسیالیستی، خطرناک میدانستند.»[20]
افزون بر تعارضهای ایدئولوژیک، از منظر منافع سیاسی نیز، مائو میترسید که تشنجزدایی در روابط دو ابر قدرت، منافع چین را به خطر بیاندازد و موجب تضعیف موقعیت آن کشور گردد. این تفاوت دیدگاه بین مائو و خروشچف در تابستان 1960 در عمل نیز پدیدار گشت. پس از اینکه شوروی در درگیریهای مرزی چین با هند از پکن حمایت نکرد، روابط دو کشور، تیره شد. بهطوریکه مسکو، یکجانبه موافقتنامه اتمی خود را با پکن لغو شده اعلام کرد و در تابستان کلیه کارشناسان خود را از پکن خارج ساخت.
در پنج سال بعد، پکن وابستگی اقتصادی خود را به شوروی کاهش داد و طی انقلاب فرهنگی که از سال 1966 در چین آغاز گردید، شوروی آماج حملههای رهبران چین واقع شد. در همین حال شوروی نیز نیروهای نظامی خود را در مرز با چین تقویت و در دهه 60، تهدیدی جدی برای پکن ایجاد کرد.
بدیهی است که جدایی چین از شوروی و اشتغال بخشی از فکر رهبران دو کشور به خطرهای احتمالی این تنشها، ضمن کاستن از قدرت اردوگاه شرق در مقابله با آمریکا، ظرفیتها و امکانات جدیدی را پیشِروی اردوگاه سرمایهداری برای مقابله با کمونیسم فراهم آورد؛ تا جاییکه چینیها براساس دکترین «سه جهان» خود در اواسط دهه 70 میلادی و در پی افزایش تنشها با مسکو و میل آمریکا به جبران شکست ویتنام، به سمت همگرایی با واشنگتن سوق یافتند.
3ـ «مرزهای نو» در آمریکا (قدرتیابی کندی)
جان اف. کندی دمکرات در ژانویه 1961 (دی1339) با شکست نیکسون جمهوریخواه و تنها با آوردن 120هزار رأی اضافی وارد کاخ سفید شد. ماههای پایانی ریاست جمهوری آیزنهاور، خلف کندی با یک مشکل سیاسی غیرمترقبه پایان یافت. این حادثه اعلام سقوط هواپیمای جاسوسی یو 2 آمریکا بر فراز خاک شوروی در 4 مه 1960 توسط خروشچف بود. در این حادثه گری پاورز، خلبان آمریکایی هواپیما دستگیر شد. این حادثه به شوروی امکان داد تا چندین هفته با نمایش خلبان آمریکایی و وسایل همراه او، درخصوص اقدامهای جاسوسی آمریکاییها و اهداف خصمانه آنها دست به تبلیغات گسترده بزند. این فضای تبلیغاتی، موقعیتی را فراهم کرد که خروشچف بتواند در اجلاس 14 مه 1960 پاریس، متشکل از: سران آمریکا، شوروی، انگلیس و فرانسه بر ضد آمریکاییها به فعالیت بپردازد. برنامه تبلیغاتی خروشچف مؤثر واقع شد و آمریکا در اجلاس اعلام کرد که پرواز هواپیماهای یو2 لغو خواهد شد.
کندی با شعار «مرزهای نو» بر نیکسون پیروز شد. او «قبل از انتخابش، بلند پروازیهای خود را در امر سیاست خارجی که بیش از هر موضوعی به آن علاقه داشت، در کتابی کوچک و بسیار فشرده و پر از اشارههای تاریخی، با عنوان استراتژی صلح بیان کرده بود. یک جمله کتاب، روحیه او را به خوبی مجسم میکند: «نوبت آن است که ما به جای نشان دادن واکنش در برابر عمل حریفمان، خودمان اقدام کنیم و بکوشیم یکی از رؤیاهای دیرینه انسان یعنی صلح را تحقق بخشیم.»[21]
به نظر میآمد که دکترین «همزیستی مسالمتآمیز» خروشچف و بازیهای سیاسی ـ تبلیغاتی او و نیز برخی پیشرفتهای فناوری شوروی در عرصه دانش فضایی، مانند اعزام یوری گاگارین به عنوان نخستین فضانورد با ماهواره وستوک اول در آوریل 1961 / فروردین 1340، آمریکاییها را در موضع ضعف قرار داده بود و حال با پیروزی کندی، این امید بود که وی بتواند در مقابل برنامههای تهاجمی خروشچف حرف جدیدی بزند. کندی در نخستین سخنرانی خود در ژانویه 1961 گفت:
«بگذارید همه بدانند چه آنانکه ما را دوست میدارند و چه آنانکه دوست ندارند، که ما برای تضمین بقا و موفقیت آزادی، حاضریم هر قیمتی را بپردازیم، هر مشکلی را تحمل کنیم، با هر سختی روبهرو شویم، هر متحدی را حمایت کنیم و با هر دشمنی بجنگیم.»[22]
دکترین کندی ماهیتی دوگانه داشت، او در عرصه تبلیغات برای خالی کردن دست شورویها، بر آرمانهای لیبراستی غرب مانند دمکراسی، پیشرفت، آزادی و... تأکید میکرد. اما در صحنه عمل، پایبندی خود را به سیاست دائمی رؤسای جمهور قبلی، یعنی سد نفوذ شوروی حفظ کرده و حتی در مسیر تقویت توان نظامی واشنگتن برای رویارویی موفقتر با شوروی، گامهای جدیدی برداشت.
کندی در سخنرانی آغاز به کار خود همچنین از برنامه جدیدی به نام «اتحاد برای پیشرفت»[23] نام برد و در سخنرانی دیگری نیز در 13 مارس نیز به تبیین آن پرداخت و چنین گفت:
«من همه مردم نیمکره را به مشارکت در برنامه اتحاد برای پیشرفتalliance para el progreso ـ فراخواندهام، برنامهای که مبتنی بر همکاری گسترده است و در بزرگی و اهمیت نظیری ندارد. برنامهای که هدف آن تأمین نیازهای اولیه همه ساکنان قاره آمریکا از جمله: خانه، کار، زمین، سلامت و آموزش است.»[24]
اعلام برنامه اتحاد برای پیشرفت، در حقیقت واکنشی بود به نفوذ افکار چپ در قاره آمریکا که حیاط خلوت آمریکا به شمار میرفت بر اساس دکترین مونروئه محدوده استراتژیک آمریکا بود. آمریکاییها از انقلاب کوبا ـ که در اول ژانویه 1959 با ورود کاسترو به هاوانا به پیروزی دست یافته بود ـ به شدت وحشتزده شده بودند. تحلیل مقامهای آمریکایی این بود که مشکلات اقتصادی بویژه مسئله مالکیت زمین در آمریکای لاتین، زمینه مناسبی برای رشد جریانهای چریکی کمونیستی فراهم آورده است.
البته هشت سال قبل از انقلاب کوبا، یعنی در سال 1951 سرهنگ آربنز موفق شده بود با دستیابی به قدرت در گواتمالا، یکصد هزار هکتار از زمینهای متعلق به شرکت آمریکایی میوه، یعنی یونایتدفروت را (که بزرگترین تراست صدور موز در سراسر جهان بود)، تصاحب کند. تلاشهای سازمان «سیا» بر ضد آربنز سه سال بعد نتیجه داد که با کمک خلبانان آمریکایی نیروی هوایی کوچک گواتمالا بمباران شد و حکومت کوتاه مدت آربنز در 1954 شکست خورد.
تجربه گواتمالا، جمهوری دومینیکن و کوبا، درسهای بزرگی به مقامهای آمریکایی داده بود. اینکه در صورت غفلت از نفوذ شوروی به آمریکای لاتین، به زودی سلطه خود را بر تمام این منطقه از دست خواهند داد. تکثیر نسخه اتحاد برای پیشرفت، برای مردم خاورمیانه نیز موجب شد تا شاه ایران نیز درگیر اجرای برنامه اصلاحات ارضی شود.
تضاد در شعار و عمل کندی در نخستین رسوایی سیاست خارجی او نموار شد. در حالیکه سه ماه از روی کار آمدن او نگذشته بود، سازمان سیا طرحی برای سرنگونی کاسترو به اجرا درآورد. در 15 آوریل 1961، هشت فروند بمبافکن «ب 26» با خدمه کوبایی که از نیکاراگوئه پرواز کرده بودند به سه فرودگاه این کشور حمله کرده و دو فروند از این هواپیماها پس از حمله در فرودگاه میامی آمریکا فرود آمدند. دو روز بعد مزدوران آمریکایی به طور مستقیم درگیر حمله به کوبا و ایجاد سرپل در خلیج خوکها شدند. اما در این حمله، ضمن سرنگونشدن 8 فروند هواپیمای مهاجم و غرق شدن کشتی هوستون، 300 نفر از مهاجمان نیز کشته شدند و بیش از هزار نفر به اسارت کوباییها درآمدند.
هر چند برای آمریکاییها، کوبا کانون چالش با شوروی بود، اما در همین زمان ایران نیز دورهای از بیثباتی را تجربه میکرد. فساد و ناکارآمدی دولت اقبال و سپس شریف امامی موجب نارضایتی طبقههای مختلف مردم شده بود. گروه مطالعاتی کندی به سرپرستی فیلیپس تالبوت (معاون وزیر خارجه) به این نتیجه رسیده بود که باید به طور همزمان روند اصلاحات و تقویت ارتش در ایران صورت گیرد. نامزد نخست وزیری ایران نیز مشخص شده بود. این فرد کسی جز علی امینی نبود. شاه بعدها در گفتوگویی با یک خبرنگار آمریکایی اظهار داشت دولت کندی او را به انتخاب امینی برای نخستوزیری وادار کرده بود[25]. سه هفته پس از شکست آمریکا در ماجرای خلیج خوکها، امینی در ایران به نخست وزیری رسید. آرمین مایر نیز که سالهای 1965 تا 1969 سفیر آمریکا در ایران بود، انتصاب امینی را توصیه کندی میداند و مینویسد:
«سرانجام نتیجه مذاکرات ما به اینجا رسید که به سفیرمان توصیه کنیم به ازای واگذاری سی و پنج میلیون دلار به ایران، برنامه پیشرفت توسعه موردنظر واشنگتن انجام شود؛ همچنین کاندیدایی که برای اجرای رفرم پیشنهاد شده شایستگی کافی دارد، به عنوان نخست وزیر انتخاب گردد.»[26]
کندی افزون بر کوبا و ایران مجبور بود بحران ویتنام را نیز مدیریت کند. در آوریل 1961 (اردیبهشت 1340) یعنی درست همزمان با قضیه خلیج خوکها، دیم رئیسجمهور ویتنام جنوبی، تقاضای افزایش کمکهای آمریکا را کرد. یکماه بعد جانسون به سایگون رفت و دیم را چرچیل این دهه نامید. در سپتامبر، والت روستو نظریهپرداز توسعه، از سوی کندی برای بررسی مسائل ویتنام به منطقه اعزام شد و در بازگشت، پیشنهاد افزایش نیروهای نظامی را مطرح کرد. کندی بر این اساس شمار سربازان آمریکایی در ویتنام را به 15 هزار نفر افزایش داد. اقدامی که آمریکا را به طور کامل در باتلاق ویتنام فرو برد.
شیوه مواجهه کندی با این سه پرونده، پیامدهای ناگواری برجا گذاشت. فشارهای این کشور به کوبا که در پی حمله به خلیج خوکها هر روز افزایش مییافت، هاوانا را بیشتر به سمت شوروی سوق داد. به گونهای که در بهار 1962 / 1341 (یک سال پس از حادثه خلیج خوکها) شوروی ضمن اعزام مستشاران نظامی به کوبا، تعدادی سلاحهای ضدهوایی و موشکهای زمین به زمین و سپس در سپتامبر / شهریور همان سال تعدادی موشک بالستیک با برد متوسط در غرب کوبا مستقر کرد.
در اکتبر 1962 / مهر 1341، انتشار عکسهای هوایی محل استقرار موشکهای روسی در کوبا، به بحران بین مسکو ـ واشنگتن، ابعاد جدیدی بخشید و افکار عمومی جهانیان را متوجه احتمال برخورد هستهای دو ابرقدرت کرد. ماجرای کوبا که دو ابرقدرت را تا آستانه جنگ هستهای پیش برد، در نهایت با محاصره نظامی کوبا، اولتیماتوم کندی به شوروی و در آخر سازش دو کشور بر سر برچیدن موشکهای روسی در ازای اعلام آمریکا مبنی بر حمله نکردن به خاک کوبا، در 27 اکتبر 1962 / 5 آبان 1341 پایان یافت.
در حالیکه ماجرای انتشار عکسهای موشکهای روسی در مهر ماه، توجه دنیا را به خود جلب کرده بود، در ایران ارائه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی به مجلس از طرف دولت اسدالله علم در 16 مهر تنشهای جدیدی ایجاد کرد. شاه، هماهنگیهای لازم برای سپردن نخست وزیری به علم را در سفر فروردین همان سال خود به آمریکا با کندی انجام داده بود. شاه و همسرش در 22 فروردین 1341 / 11 آوریل 1962 در واشنگتن از سوی کندی و همسرش استقبال شدند. بسیاری از رسانههای آمریکایی قبل، حین و حتی پس از سفر شاه، تبلیغات وسیعی را در خصوص موفقیت اصلاحات ارضی و سایر پیشرفتهای ایران با زعامت شاه انجام دادند.
دو ماه و نیم پس از بازگشت شاه به تهران، امینی جای خود را به عَلَم داد (27 تیر 1341) کسی که قرار بود مرحله دوم اصلاحات مد نظر شاه و آمریکا را اجرا کند. ماه بعد (2شهریور) جانسون معاون کندی به تهران آمد تا اوضاع را از نزدیک بررسی و دستورهای لازم را برای اجرای پروژه صادر کند. یکماه بعد (16مهر) لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی تقدیم مجلس شد و در 19 دی نیز اصول ششگانه انقلاب سفید شاه اعلام گردید.
شاه همزمان با انجام هماهنگیهای لازم با کاخ سفید، برخی انتظارهای مسکو را برای ساکتکردن خروشچف برآورده کرد. عباس آرام، وزیر خارجه دولت عَلَم در 24 شهریور 1341 یادداشتی به این مضمون برای سفارت شوروی فرستاد:
«دولت شاهنشاهی برای اعلام حسننیت خود و تشیید مبانی دوستی دو کشور، مایل است به وسیله این یادداشت به دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی اطمینان بدهد که به هیچ کشور خارجی، حق داشتن هر نوع پایگاه موشکی در خاک ایران را نخواهد داد[27].»
بدیهی است که ارسال چنین یادداشتی، یک ماه پس از سفر جانسون به ایران، تنها میتوانست با موافقت کاخ سفید صورت گرفته باشد. امتیازی که شاه در این زمینه به مسکو بخشید و موجب پایان جنگ تبلیغاتی شوروی بر ضد شاه شد، چند ماه بعد و پس از برگزاری رفراندوم در ایران نتیجه داد؛ و دستگاههای تبلیغاتی مسکو با تغییر لحن خود به تجلیل از شاه و ستودن «برنامه اصلاحات ارضی» پرداختند و مخالفان شاه را عوامل ارتجاعی نامیدند.
در دوم فروردین، نظامیان شاه به تلافی مخالفت روحانیت با انقلاب سفید به فیضیه حمله کردند و آن روی سکه انقلاب سفید و اصلاحات موردنظر آمریکا در ایران را به نمایش گذاشتند. این حوادث روزهای آغازین سال 1342، وزیر امور خارجه آمریکا، دین راسک را به تهران کشید. او در 8 اردیبهشت 42 / 28 آوریل با شاه در کاخ اختصاصیاش دیدار و گفتوگو کرد. به فاصله یکماه از دیدار شاه با راسک حادثه 15 خرداد روی داد. رسانههای آمریکا حتی پس از این فاجعه نیز شاه را اصلاحگر بزرگ خاورمیانه میدانستند. روزنامه ایونینگ استار در 30 خرداد / 20 ژوئن نوشت: «شاه ایران پرچمدار تحولات خاورمیانه است.»
روزنامه لایف نیز با شمارگان 9 میلیونی در 1 تیر / 22 ژوئن نوشت:
«شاه ایران الهامدهنده رهبران دیگر کشورهای جهان برای انجام اصلاحات و اجرای برنامههای مترقیانه میباشد.»[28]
شاه 15 خرداد سال بعد (5 ژوئن 1964) برای دیدار با جانسون، وارد نیویورک شد، در حالیکه شش ماه از قتل کندی (22 نوامبر 1943) میگذشت. شاید بتوان حدس زد انتخاب روز 15 خرداد برای سفر به آمریکا میتوانست در اولین سالگرد کشتار سراسری مردم ایران، پیامی حاکی از اقتدار شاه و ثبات ایران برای مقامهای کاخ سفید داشته باشد.
جمع بندی
براساس مطالب یاد شده میتوان نتیجه گرفت که رژیم کودتایی حاکم بر ایران، پس از 28 مرداد 1332، تأثیرپذیرفته از نقش دو کشور حامی کودتا یعنی آمریکا و انگلیس، کوشیده است تا با هماهنگسازی مواضع خارجی خود در چارچوب دکترینهای جنگ سرد و قرار گرفتن در نقشه استراتژیک آمریکا برای خاورمیانه و جهان، در جهت تکمیل پازل آمریکایی حرکت کند.
افزون بر این، چون هماهنگی در این چارچوبه کلان، مستلزم ایجاد تغییرهایی از درون و دگرگونیهای ساختاری در موقعیت رژیم بوده است، دولت کودتایی کوشیده تا الگوهای تحمیلی آمریکا را بر اساس خواسته واشنگتن، پذیرفته و اجرا کند. به موازات وابستگی فزاینده رژیم به خارج، رابطه دولت و مردم دچار گسست و تنش شده و با کاهش روزافزون مشروعیت رژیم و تقابل با خواست عمومی و نخبگان، نظام سیاسی که از ابزار اقناع افکار عمومی بیبهره بوده، تلاش کرد با اعمال خشونت آشکار به ساکتکردن مخالفان بپردازد. مخالفان نیز که تحکیم و موقعیت رژیم را وابسته به پشتیبانیهای خارجی میدیدند، در حمله به رژیم، آمریکا و رژیم صهیونیستی را به عنوان حامیان اصلی شاه معرفی میکردند.
از سوی دیگر با توجه به نقش منطقهای رژیم در تحکیم سیاستهای ضداسلامی در مواردی مانند توسعه روابط با رژیم صهیونیستی، نادیده گرفتن حقوق مردم فلسطین و بویژه پذیرش رابطه دستنشاندگی با آمریکا، مخالفان دایره مخالفتهای خود را با رژیم از حوزه مسائل داخلی به مسائل خارجی توسعه بخشیدند و در مواردی مانند عضویت در پیمان بغداد (سنتو) و یا همکاری با اسرائیل، به رویارویی با رژیم پرداختند.
همچنین برخی دیدگاههای ایدئولوژیک مانند ضرورت حمایت از مردم فلسطین، ضرورت اتحاد با مسلمانان و... موجب شد تا مخالفان درخصوص رویدادهای مرتبط با این مسائل، به موضعگیری پرداخته و سیاست خارجی رژیم را به شدت زیر سؤال ببرند.
به نظر میرسد با توجه به موقعیت مرکزی رژیم در نقشه استراتژیک آمریکا برای خاورمیانه، ابرقدرت شرق نیز در بسیاری موارد با توجه به همین مسئله و نیز راضی شدن به دریافت برخی امتیازهای مقطعی به بقاء رژیم رضایت و با در پیش گرفتن سیاست سکوت و یا حتی در برخی مواقع حمایت از رژیم شاه، اجراشدن سیاستهای واشنگتن در ایران را به نظاره نشست.
منبع: مجموعه مقالات همایش 15 خرداد: زمینهها و بسترها، به کوشش دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، جلد2، تهران، سوره مهر، 1388، صص 221 – 247.
پینوشتها:
[1].Tread Mill Policy
[2]. متقی، ابراهیم، تحولات سیاست خارجی امریکا، تهران، انتشارات دفتر اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 56.
[3]. Massive retaliation
[4]. کالینز، جان. ام، استراتژی بزرگ، ترجمه کوروش بایندر، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1370، ص 172.
[5]. گازیوروسکی، مارک. ج، سیاست خارجی امریکا و شاه، ترجمه فریدون کاظمی، تهران، نشر مرکز، 1371، صص 165 ـ 164.
[6]. ازغندی، علیرضا، نظام بینالملل، بازدارندگی و همپایگی استراتژیکی، تهران، نشر قومس، 1370، صص 33 ـ 32.
[7]. عبدالرشیدی، علیاکبر، جنبش عدم تعهد، تهران، سروش، 1365، صص 44 – 43.
[8]. حسینیان، روحالله، نقش فداییان اسلام درتاریخ معاصر ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1348، ص 98.
[9]. مجموعه مقالههای همایش بزرگداشت پنجاهمین سالگرد شهادت نواب صفوی و فداییان اسلام، به کوشش رحیم نیکبخت، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1348.
[10]. Peripheral
[11]. کاکبورن، اندور ولسلی، ارتباط خطرناک، داستان ناگفته رابطه پنهان ایالات متحده و اسرائیل، ترجمه محسن اشرفی، تهران، اطلاعات، 1371، صص 159 – 158.
[12]. سیاست خارجی امریکا و شاه، ص 213.
[13]. خدّوری، مجید، گرایشهای سیاسی در جهان عرب، ترجمه عبدالرحمن عالم، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1363، صص 91 ـ 90.
[14]. هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، چاپ سوم، تهران، نشر البرز، 1375، ص 244.
[15]. همان، صص 239 ـ 238.
[16]. حسینیان، روحالله، بیست سال تکاپوی اسلام شیعی در ایران، (1340 ـ 1320)، تهران، مرکزاسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص 297 ـ 296.
[17]. ماهنامه فرهنگی اجتماعی شاهد یاران، یادمان پنجاهمین سالروز عروج شهید نواب صفوی و یارانش، برگ بازجویی دوم.
[18]. دکمجیان، هرایر، جنبشهای اسلامی در جهان عرب، ترجمه حمید احمدی، تهران، کیهان، 1361، صص 196 ـ 195.
[19]. فونتن، آندره، تاریخ جنگ سرد، جلد دوم، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ دوم، تهران، نشر نو، 1367، صص 431 – 434.
[20]. طارم سری، مسعود، و دیگران، چین: سیاست خارجی در روابط با ایران، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1364، ص 60.
[21]. تاریخ جنگ سرد، ص 470.
[22]. برای دستیابی به متن این سخنرانی ر. ک به سایت:
[23]. Alliance for Progress
[24]. رجوع کنید به سایت
[25]. US NEWS AND world report , 27 january 1969.
به نقل از یراوند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی، محمدابراهیم فتاحی، چاپ دوم، تهران، نشر نی، 1377، ص 520.
[26]. نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیستوپنج ساله ایران، چاپ چهارم، تهران، انتشارات رسا، 1373، ص 174.
[27]. سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، ص 300.
[28]. کرباسچی، غلامرضا، روزشمار روابط ایران و امریکا، تهران، انتشارات بقعه، 1380، ص 147.
تعداد بازدید: 1362