29 دي 1399
چند روز مانده به ماه مبارک رمضان [1341] هـ. ش، به طرف سمنان حرکت کردم و چند نسخه از اعلامیه امام خمینی را همراه خود بردم. در سمنان چند نسخه از آنها را به علماء دادم و یک نسخه هم به سرخه بردم. من میخواستم این اعلامیه را در چندین نسخه تکثیر کنم و در کوچههای سرخه بچسبانم، بنابراین با کاربن حدود ده نسخه از این اعلامیه را تکثیر کردم و بعد از نیمهشب، یعنی حدود ساعت 2 بامداد، از خانه بیرون رفتم و اعلامیهها را در کوچههایی که بیشتر، محل اجتماع و آمد و شد مردم بود، چسباندم. نزدیک ساعت 10 صبح مادرم من را صدا زد و گفت: که پدرت خیلی ناراحت و عصبانی است و میگوید چرا اعلامیه را با خط خودت نوشتهای و یکی از آنها را هم نزدیک مغازه من چسباندهای؟ لااقل جای دیگر میچسباندی! و اصلاً چرا این کار را کردهای. من گفتم حالا هر چه بوده، گذشته است و کاری نمیتوان کرد. البته پدرم با من در اینباره حرفی نزد.
ماجرا به این صورت بود که صبح آن روز پس از آنکه عدهای از مردم اعلامیه را در محلهای مختلف میخوانند، یک نفر به ژاندارمری خبر میدهد و مأموران ژاندارمری اعلامیهها را از روی دیوار میکنند. بعد بحث میشود که این اعلامیهها را چه کسی نوشته و به دیوار چسبانده است. چون من تازه از قم آمده بودم، مطمئن میشوند که تکثیر و توزیع اعلامیهها کار من بوده. از اینرو رئیس پاسگاه ژاندارمری پیش پدرم میرود و اعلامیه را به او نشان میدهد و میپرسد که این کار را چه کسی انجام داده است؟ پدرم که واقعاً از ماجرا بیخبر بوده، میگوید که اصلاً خبر ندارم. در نهایت، رئیس پاسگاه به پدرم گفته بود به نظر ما این کار توسط پسر شما انجام شده و اگر یکبار دیگر تکرار شود، او را دستگیر میکنیم. البته وقتی مادرم ماجرای اعلامیهها را به من اطلاع داد، خودم را برای دستگیری آماده کردم. با وجود این، اگرچه در آن زمان هنوز حساسیت شدیدی به پخش اعلامیه مراجع وجود نداشت، ولی عملاً کسی که در پی این کارها بود، دستگیر میشد. در آن روستا هم رئیس پاسگاه فعال مایشاء بود و میتوانست هر کاری را انجام دهد.
منبع: خاطرات حجتالاسلام والمسلمین دکتر حسن روحانی، حسن روحانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 146.
تعداد بازدید: 1072