10 آبان 1400
شبها، شبهای ماه رمضان بود. برادران خوزستانی پس از افطار در راهروی زندان جمع میشدند، پتو میانداختند، چای درست میکردند و قلیان میکشیدند. من، از داخل سلول، آنها را نگاه میکردم. بعداً که به من هم اجازه بیرون آمدن در راهرو را دادند، در برنامههای آنها شرکت میکردم. قرار شد هر شب برای آنها صحبت کنم؛ بعد هم سیدکاظم ـ یکی از آنان که صدای خوبی داشت ـ به مداحی و مرثیهخوانی بپردازد و طبق معمول، به ذکر مصیبت امام حسین(ع) و عدالت آن حضرت، و نیز ویژگیهای حاکم اسلامی، سخن میگفتم. آنها از این سخنان، خشنود و خوشحال میشدند. تعجبی هم نداشت؛ زیرا این سخنان، متناسب با آرمانهای آنها و امیدها و رنجهایشان بود.
هر شب یکی از افراد جلسه، مسئولیت پرداخت هزینه آن را داشت؛ البته به جز من، که کاملاً بیپول بودم. بیشتر خرج هم بابت خرید چای و شکر بود.
یک ارمنی به نام «آوانسیان» هم در زندان با ما بود. بعداً مطلع شدیم که او از رهبران «حزب توده» است. او در بین زندانیان، از رفاه خاصی برخوردار بود. امکاناتی در اختیار داشت که در اختیار دیگران نبود. این زندانی ارمنی یک بار به یکی از جلسات رمضانی ما نزدیک شد و به صحبت من گوش داد و بسیار خوشحال شد. چند شب بعد نزد ما آمد و گفت: به من اجازه میدهید که مسئولیت خرج جلسه بعدی را بر عهده داشته باشم؟ گفتیم: با کمال میل.
جالب اینجا بود که او نظر ما را درباره نجاست و طهارت میدانست و متوجه بود که اگر به چیزی دست تر بزند، از نظر ما آن چیز نجس میشود. (البته این نظر رایج و غالب علماء در مورد اهل کتاب است. در اینجا به عنوان جمله معترضه یادآور میشوم که من به طهارت اهل کتاب معتقدم.) بر این اساس، او برای ما چای و شکر آورد، ولی آنها را نزد خودمان گذاشت تا برادران مسلمان زندانی خودشان، آن را آماده کنند.
ما در سلولها به دید و بازدید هم میرفتیم. برادران عرب خیلی پیش من میآمدند، من هم نزد آنها میرفتم. اتفاقاً یک شب به دیدن آوانسیان رفتم و او از چیزهایی که دستش به آنها نخورده بود، به من تعارف کرد.
منبع: خون دلی که لعل شد، گردآورنده محمدعلی آذرشب، مترجم محمدحسین باتمان غلیچ، تهران، انتشارات انقلاب اسلامی، 1397، ص 124 - 125.
تعداد بازدید: 990