07 آذر 1401
اوضاع تبریز در سال 42 بسیار ناآرام بود. سخنرانیها همچنان ادامه داشت، مردم و شخصیتها نقل بیانات مراجع و گرم نگه داشتن مجالس را وظیفه خود قرار داده بودند.
روز عاشورا روحانیت راهپیمایی بینظیری را در تبریز تدارک دیدند، که در آن آیتالله شهید قاضی طباطبایی و مرحوم آیتالله حاج میرزا حسن انگجی، به همراه بسیاری از بزرگان و علمای دیگر حضور داشتند. این راهپیمایی از مدرسه طالبیه شروع شد، در طول بازار بزرگ تبریز ادامه پیدا کرد و در تیمچه مظفریه خاتمه یافت و در طی آن سخنرانیهایی ایراد گردید.
اولین سخنرانی انتقادی در چهارراه بازار صادقیه بوسیله آقای حاج میرزا محمدحسین انزابی چهرهگانی ـ که بعد از انقلاب سه دوره نماینده مردم تبریز در مجلس شورای اسلامی بودند ـ ایراد شد. سخنرانی دوم را آقای حاج شیخ محمدحسن بکایی ایراد کردند. ایشان با نقل جملههایی از خطبه حضرت سیدالشهداء ـ علیهالسلام ـ «من رأی سلطانا جائرا...» مطالب تندتری را بیان فرمودند. آن روز تمام محوطه بازار مملو از جمعیت بود. رئیس شهربانی و معاون ساواک از دور با نگرانی جمعیت را نگاه میکردند. در چهارراه بازار کلاهدوزان، مرحوم حاج میرزا حسن ناصرزاده، یکی از وعاظ تبریز که بارها تبعید و زندانی شده بود، با تعارف روحانیون، بالای چهارپایه رفت او که گویا از جو راهپیمایی و سخنرانیهای قبلی مطلع نبود و یا شاید قصد ایجاد تعدیل در شرایط را داشت پس از چند کلمه وعظ شروع به روضهخوانی کرد. اما در اثر سخنرانی او علما و مردم بهتزده شده و شور و هیجان فروکش کرد. به ناگاه نگاهها به سوی بنده [حجتالاسلام والمسلمین عیسی اهری] برگشت و همه با اشاره میگفتند: حالا نوبت شما است! من هم با رفتن به روی چهارپایه امر حضرات را امتثال کردم. آقای بکایی با صدای دشمنکوب خود، چند مرتبه کلمه سکوت را فریاد کرده و مردم را به شنیدن سخنان بنده دعوت کردند. سخنان من در واقع به عنوان قطعنامه راهپیمایی آن روز تلقی شد. خواستهها از این قرار بود:
دولت علم باید کنار برود ـ مصوبات خلاف لغو گردد ـ دولت صالح اسلامی، طبق منویات مراجع، اداره امور را به دست بگیرد و...
در ادامه راه به تیمچه مظفریه رسیدیم، در آنجا سخنرانی آقای وحدت، حسنختام راهپیمایی شد.
پس از اختتام راهپیمایی در بین سخنرانان قرار گذاشته شد که عصر عاشورا در همه مجالس روضه فیضیه خوانده شود. حقیر مسجد جامع تبریز و مدرسه طالبیه را برای روضه انتخاب کردم. من مصیبت فیضیه را از یکی از بازاریان تبریز، به نام آقای شادگان که در بازار امیر بزازی داشتند، شنیده بودم. ایشان هم از آقای حاج علی شریفپور بوسیله نامه یکی از اقوامشان که سرباز بود از ماوقع مطلع شده بودند. خلاصه من این وقایع را به صورت رؤیا و خواب نقل کردم و با بهرهگیری از قوه خیال و احساسات، غوغایی به پا شد و حتی چند نفر غش کردند، فریاد واحسینا مسجد جامع را به لرزه در آورد. مجلس عجیبی بود.
شب همان روز در منزل آقای حاج ابراهیم رزاقی، شوهر خواهر آیتالله حاج سیدمهدی دروازهای بودیم که خود معظمله و آیتالله آقای حاج شیخ حسین گرگانی، آقای وحدت و سیار رفقا هم حضور داشتند برادر صاحب منزل، آقای حاج یوسف رزاقی گفت: «آقایان! آقای اهری چنان رژیم را ضربهفنی کرد که اگر یک میلیون اهری باشد و دولت همه را بکشد باز او برنده است.»
روز دوازدهم محرم، صبح زود، احتمالاً بوسیله خود رژیم، نامه مختصری به خانه روحانیون تبریز رسید، مبنی بر این که امروز هم راهپیمایی تکرار شود. عمال رژیم روز عاشورا غافلگیر شده و از این که راهپیمایی، بسیار متین و منطقی برگزار شده بود دلگیر بودند و شاید میخواستند اینبار بوسیلهای زهرچشم بگیرند. اما روحانیت بیدار دست بکار شد و در منزل مرحوم شهید قاضی طباطبایی اجتماعی تشکیل داده و پس از بررسی روشن شد که از طرف روحانیت چنین تصمیمی گرفته نشده است. لذا به مردم اطلاع داده شد که این دعوت از طرف روحانیت نیست و راهپیمایی لغو شد.
منبع: باقری، علی، خاطرات 15 خرداد تبریز، ماجرای آغاز انقلاب اسلامی در تبریز، ج 2، تهران، حوزه هنری، 1374، ص 66 ـ 68.
تعداد بازدید: 740