خاطرات

علامت‌گذاری روی درهای مغازه‌ها


28 شهريور 1402


بعد از سخنرانی امام تا روز یازدهم محرم بدون حادثه گذشت. صبح روز دوازدهم من در مدرسه حجتیه بودم که یکی از طلاب اصفهانی ـ که در مدرسه حجتیه ساکن بود ـ وحشت‌زده و سراسیمه و بدون عمامه و پابرهنه وارد اتاق شد و گفت: ‌«آقای خمینی را گرفتند». او به شدت مضطرب و نگران بود به حدی که احتمال دادم نزدیک است سکته کند. به همین دلیل عکس‌العمل من [حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمد موسوی خوئینی] عادی بود تا او قدری آرام بگیرد. البته خودم هم درست نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است. بالاخره موفق شدم که او را وادار کنم تا برود لباسهایش را بپوشد. و با هم بیرون رفتیم.

عده‌ای از مردم نمی‌دانستند و آنها که فهمیده بودند به همدیگر می‌گفتند. برای بعضی باور این مسأله مشکل بود. ما به سمت صحن حضرت معصومه(س) رفتیم ناگهان دیدیم دسته بسیار عظیمی از زن‌ها ـ که بعداً فهمیدیم از محله‌های جنوب شهر قم آمده بودند ـ سر و سینه زنان شعارهایی می‌دادند. ولی آنقدر شلوع بود که من متوجه نمی‌شدم چه می‌گویند. آنها با همان حالت داخل حرم حضرت معصومه(س) رفتند. چیزی نگذشت که احساس کردیم اوضاع غیرعادی شده است. چند لحظه‌ای بیشتر طول نکشید که عده‌ای جنازه‌ای خونین را روی تخته آورده و وارد صحن شدند. این صحنه به جای اینکه ایجاد ترس و وحشت کند، هیجان و شور جمعیت را بیشتر کرد. بعداً معلوم شد که آن فرد، دستفروش بوده و عکس و رساله امام را با خود داشته است. سربازها می‌بینند در چنین روزی که امام دستگیر شده، این شخص عکس‌های امام را به همراه دارد، او را هدف گلوله قرار می‌دهند وقتی که او را به شهادت می‌رسانند، مردم جنازه‌اش را به صحن می‌آورند.

جمعیت از محله‌های قم به تدریج می‌آمدند و اضافه می‌شدند. بعد از نیم ساعت احساس کردیم صحن مملو از جمعیت شده و ما در این زمان باید کاری کنیم. چند نفری از طلاب که دور هم بودیم، گفتیم برویم و آقایان مراجع را وادار کنیم که داخل صحن بیایند، سپس قرار گذاشتیم که به منزل آقای گلپایگانی و بعد منزل آقای شریعتمداری برویم.

عده‌ای به منزل آقای گلپایگانی و چند نفر به منزل آقای شریعتمداری رفتند. بالاخره قرار شد که همه آقایان به منزل آیت‌الله زنجانی بروند. ما به مقتضای سنی و هیجانات خاص آن،‌ خیلی عجله داشتیم که هر چه زودتر راه بیفتیم؛ تا اینکه آقای گلپایگانی با اصرار جمع، از منزل حرکت کردند. ما حدود هشت نفر بودیم که راه افتادیم و پیاده از کوچه‌ پس‌کوچه‌ها حرکت کردیم تا به منزل مرحوم زنجانی رسیدیم. در اتاق کوچکی جلسه تشکیل شد. آقایانی که در جلسه حضور داشتند عبارت بودند از: آقایان شریعتمداری، گلپایگانی، مرتضی حایری، علامه طباطبایی، مشکینی، و آقا سیدحسن فرزند آیت‌الله بروجردی و میرزا ابوالفضل زاهدی. صحبت بر سر این بود که چه باید بکنیم؟ همه آقایان پیشنهاد می‌دادند ولی آقایان شریعتمداری و گلپایگانی مخالفت می‌کردند. (البته آقای شریعتمداری بیشتر مخالفت می‌کرد) از جمله از طرف آقای مشکینی پیشنهاد شد که همه علماء و مراجع در مسجد اعظم متحصن شوند، اما از طرف آقای شریعتمداری رد شد. در همین زمینه کمی گفتگو شد. آقای مشکینی استدلال می‌کرد که مردم از شهرستان‌ها به ما می‌پیوندند و... اما حق و تو با همان دو نفر بود. پیشنهاد دیگر از طرف آیت‌الله مرتضی حایری بود که به حکومت اعلام کنیم که ما می‌خواهیم به نجف برویم و به عنوان اعتراض به وضعیت موجود، ایران را ترک کنیم. آقای شریعتمداری جواب داد اگر جلو راهمان را گرفتند و ویزا ندادند و یا دولت عراق راه نداد چه کار کنیم؟

پیشنهادهای مختلفی می‌شد که بعضی حاد بود و بعضی ملایم و همه آنها رد می‌شد. بعد از حدود یک ساعت، صدای تیراندازی به صورت رگبار به گوش رسید. احساس کردیم شرایط به تدریج حادتر می‌شود. منزل آقای زنجانی تا صحن فاصله‌ای نداشت و سروصداها به آنجا می‌رسید. صدای فریاد و شعار مردم شنیده می‌شد. یکی از آقایان پیشنهاد کرد تا زمانی که این جلسه با همین تعداد ادادمه داشته باشد هیچ تصمیمی گرفته نمی‌شود و در نهایت تصمیم کسانی مؤثر است که در میان مردم نفوذ کلمه دارند. پس بهتر است آقایانی که مقلد دارند، به اتاق مطالعه آقای زنجانی بروند و تصمیم بگیرند و مردم را از بلاتکلیفی نجات دهند. این مطلب پذیرفته شد. آقایان گلپایگانی و شریعتمداری که جزء مراجع و دارای مقلد و رساله بودند، باید می‌رفتند و آقای سیداحمد زنجانی هم به عنوان میزبان در اتاق حضور داشتند.

چند دقیقه‌ای که گذشت، احساس کردیم دیر می‌شود. عده‌ای از طلبه‌های جوان و هیجان‌زده وارد اتاق شدند و گفتند: «چرا نشسته‌اید؟ چرا تصمیم نمی‌گیرید؟ چه فکر می‌کنید؟ آقای خمینی را گرفته‌اند و شما نشسته‌اید با خیال راحت تصمیم می‌گیرید؟» من خیلی عصبانی و متأثر شدم که این چه جسارتی است؟ اینها مراجع محترمی هستند و ما حق نداریم با آنها این‌گونه برخورد کنیم.

آقای گلپایگانی که به شدت ناراحت شده بود، گفت: «تو فکر می‌کنی من اینجا خیالم راحت است؟ من دلم خون است، داریم فکر می‌کنیم که چه کنیم تا بدتر نشود.»

آقای گلپایگانی براساس ذهنیتی که داشت، تصورش این بود که با این حادثه‌ای که رخ داده و امام دستگیر شده است، ممکن است شاه عصبانی شود و بساط حوزه را برچیند. لذا ایشان برای حوزه و طلاب خطر را جدی می‌دانست.

بالاخره حدود بیست دقیقه طول کشید تا آن دو نفر تصمیم گرفتند، سپس بلند شدند و به طرف صحن حرکت کردند و گفتند ما هم داخل صحن می‌رویم. ما نیز راه افتادیم. آقایان جلو بودند و بقیه هم به دنبالشان. از منزل آقای زنجانی وارد خیابان ارم و سپس وارد صحن شدیم و دیدیم در جایگاهی زیر ساعت داخل صحن بزرگ، آقای سیدحسن طاهری ـ که الان جزء فضلای قم است ـ دارد سخنرانی می‌کند تا جمعیت به نوعی هدایت و کنترل شوند. به دنبال آقای سیدحسن طاهری، مرحوم آقا مصطفی چند جمله‌ای صحبت کرد. صحبت ایشان بیشتر این بود که حالا که پدرم نیست، مردم از مراجع اطاعت کنند و کسی خودسرانه کاری نکند و هر چه آقایان تصمیم گرفتند همان را انجام می‌دهیم و هر کاری که مصلحت باشد آنها تصمیم می‌گیرند.

سخنان مرحوم حاج آقا مصطفی پذیرفتنی بود. زیرا پسر امام بیش از هر کس ناراحت بود.

یک نفر اعلام کرد نظر مراجع این است که همه مردم برگردند و به خانه‌هایشان بروند. چون بسیاری از مردم قبل از طلوع آفتاب از خانه بیرون آمده بودند و خانواده‌هایشان اطلاعی از آنها نداشتند. تصمیم دوم اینکه همه مغازه‌ها بجز داروخانه‌ها و نانواییها تعطیل باقی بماند.

ما از صحن حضرت معصومه(س) به سمت مدرسه رفتیم. بعد از حدود یک ساعت برگشتیم ببینیم چه خبر است. دیدیم تمام درهای صحن را بسته‌اند و در تمام خیابان‌های اطراف، مأمورین ایستاده‌اند و اجازه نمی‌دادند کسی وارد خیابان شود. چون همه خیابان‌ها بسته بود، من به ناچار به منزل حاج آقا حسین قمی رفتم و چند ساعتی آنجا بودم. شرایط را برایش تعریف کردم، ایشان هم با لحن اعتراض‌آمیزی با من صحبت کرد. ساعت حدود 5 بعد از ظهر که شد، من از منزل آقای قمی بیرون آمدم و دیدم اصلاً امکان ورود به صحن وجود ندارد و ر‌اه‌ها همچنان بسته است. در آن شرایط نمی‌شد هیچ کاری در حمایت از آیت‌الله خمینی انجام داد. حتی خطوط تلفن قم با تهران و شهرستان‌ها نیز قطع بود و شهرستان‌ها کاملاً از شرایط قم بی‌خبر بودند. ما احتمال می‌دادیم ممکن است در چنین شرایطی با یک حرکت شتابزده، حضرت امام محاکمه و اعدام شوند. بر همین اساس تصمیم گرفته شد عده‌ای از طلبه‌ها خودشان را به تهران برسانند. احتمال می‌دادیم بتوانیم به تعدادی از اتومبیل‌هایی که پیش از زمان دستگیری امام در جاده‌ها بوده‌اند، برسیم و از طریق آنها به تهران خبر دهیم. سپس با یکی از دوستان به نام آقای حیدری ـ که بارفروش بود ـ قرار گذاشتیم که ایشان به همراه یک گروه هشت نفری به تهران بروند. آنها حرکت کردند و در بیرون شهر، سر راهشان را گرفتند. معلوم شد راهنمایی و رانندگی راه‌ها را بسته است و به هیچ‌کس اجازه نمی‌دهد از قم بیرون برو. بعد فهمیدیم که چند ساعت قبل از دستگیری امام، ‌جاده‌ها را بسته بودند تا بعد از دستگیری ایشان،‌ در میان راه، ماشینی نباشد که از قضیه مطلع شود.

غروب بود که فهمیدیم رادیو در ساعت 2 بعدازظهر، خبر دستگیری امام را اعلام کرده و از دستگیری بعضی علمای شهرستان‌های دیگر نیز خبر داده است.

روز 15 خرداد بدین‌ترتیب در قم گذشت. همیشه حالت اعتراض و نارضاتی از تصمیم‌گیری آقایان مراجع در ما وجود داشت و معتقد بودیم که تصمیم درستی نبوده است. چون نیرویی را که آن روز در صحن متراکم بود، بدون اینکه بتوانیم از آنها استفاده کنیم، از دست دادیم. حتی مراجع می‌توانستند آن روز برای تهدید حکومت در مورد سرنوشت امام از این جمعیت استفاده کنند. به هر حال نوعی نمایش قدرت بود که بلااستفاده از دست دادیم.

تنها مطلب قابل توجه در شهر قم این بودکه تا حدود یک هفته مغازه‌ها تعطیل باقی ماند. گاهی در خیابان‌ها می‌دیدیم مأموران، بعضی از صاحبان مغازه‌ها را از خانه‌هایشان دستگیر کرده و به مغازه‌شان می‌آوردند تا در مغازه‌ها را باز کنند. اما وقتی مأموران سراغ مغازه‌ دیگر می‌رفتند، صاحب مغازه قبلی در را قفل می‌کرد و می‌رفت.

یک روز مأموران شروع کردند به شکستن تابلوهای مغازه‌ها، این کار حدود یک هفته ادامه داشت. گاهی درهای مغازه‌ها را علامت می‌زدند به این مفهوم که اینها مغازه‌هایشان را باز نکردند. به هر صورت، بعد از گذشت یک هفته، آقایان مراجع اجازه دادند که مردم مغازه‌هایشان را باز کنند و اوضاع به حالت عادی بازگشت.

 

منبع: خاطرات 15 خرداد، به کوشش علی باقری، دفتر نهم، تهران، ‌سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1374، ص 104 - 108.



 
تعداد بازدید: 364



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.