خاطرات

روایت برادر شهید از چگونگی شهادت برادر جوانش در خرداد 42


07 آذر 1402


علی‌اکبر صادقیان، پسر بسیار فعالی بود و تا آنجا که یادم هست، مرتب در مسجد جامع اذان می‌گفت و حتی تکبیرهای ایام عید، من را هم با خودش می‌برد که اذان بگویم تا یاد بگیرم.

در سال 1342 مدتی بود که من متوجه شدم، برادرم «علی‌اکبر» وقتی که مدرسه می‌رود، شب‌ها دیر به منزل می‌آید. تا اینکه بعد از مدت‌ها فهمیدیم که ایشان با چند نفر رابطه دارد. نامه‌هایی بین آنها رد و بدل می‌شود. این گذشت تا زمانی‌که هفتم ماه محرم فرا رسید. من یک سفر به زرقان داشتم. حاج عمویم سفره نذری داشت، پدر و مادرم هم زرقان بودند. من دیر وقت آمدم شیراز، شب بود، دیدم که علی‌اکبر توی خانه است و دارد رادیو گوش می‌دهد. گفتم: «چه خبره که اینقدر رادیو گوش می‌کنی؟» گفت: «تهران یه خبرهایی شده» و بعد سر صحبت باز شد، معلوم شد که شب‌ها او به اتفاق آقای سربی (شهید خلیل سربی) و آقای پروا (شهید اسدالله پروا) می‌روند و اطلاعیه پخش می‌کنند.

صبح روز 16 خرداد خواستم بروم مدرسه و امتحان تجدیدی بدهم. برادرم گفت:‌ «امروز در شیراز یک اتفاقاتی خواهد افتاد.» لباس پوشید و پشت سر من از خانه خارج شد، من از کل شاهزاده قاسم به طرف شاهچراغ آمدم که دیدم جمعیت زیادی توی خیابان ریخته، سر سه‌راه احمدی یک ماشین جیپ ارتشی را آتش زده بودند. عده‌ای به جمعیت حمله کردند. من [ابوالقاسم صادقیان] یک چیزی برداشتم و پرتاب کردم، یک دفعه دیدم، یکی مچم را گرفت. برگشتم نگاه کردم، دیدم داداشم هست، گفت: «تو بچه‌ای برو خانه»‌و بعد گفت: «الان تفنگچی‌ها می‌آیند.» من نمی‌دانستم تفنگچی، چی هست، در این هنگام همه هجوم آوردند توی کوچه‌ای که نزدیک سه راه احمدی است (کوچه زرگرها) چون من بچه بودم و نمی‌دانستم جریان چی هست، خواستم بروم توی کوچه،‌ موفق نشدم. یک تیر آمد و از کنار سرم رد شد و خورد به دری که پشت سرم بود، هر چی گشتم، برادرم را پیدا نکردم یک رفیقی داشتم به نام نادرزاده، به من گفت که بیا بریم ببینیم چه خبره، حرکت کردیم، رفتیم توی پیاده‌رو، پدرم را دیدم که آمده بود دنبال ما، آمدم بروم به پدرم بگویم که من و داداشم اینجا هستیم، که دیدم خدابیامرز شهیدپروا را گذاشته‌اند روی یک تخته‌ای و دارند می‌آورند. ما هم همراه با جمعیت که حسین‌حسین‌کنان پشت سر جنازه شهید حرکت می‌کردند راه افتادیم و رفتیم به سمت «سه‌راه احمدی» در آنجا دیدم مردم یک مغازه مشروب‌فروشی ر‌ا آنجا آتش زدند. ما هم چند تا سنگ پرتاب کردیم. توی مغازه مشروب‌فروشی، جمعیت حرکت کردند به سمت کل مشیر. آنجا هم یک سینما بود که آن وقت‌ها می‌گفتند سینمای «دم‌کلی». آنجا را هم جمعیت به آتش کشیدند و بعد برگشتیم به طرف «پپسی‌کولا» که صاحبش یک بهایی بود. بعدها متوجه شدم برادرم هم اونجا بوده، ولی من او را ندیدم. بعد از اینکه (انبار) پپسی‌کولا به آتش کشیده شد، حدود ساعت 11 یا 30 /11 دقیقه بود که من برگشتم که بروم خانه، سر‌سه راه احمدی که رسیدیم، تعدادی ماشین ارتشی به سمت جمعیت آمد و شروع به تیراندازی کرد. من رفتم توی کوچه «بیت‌العباس» و مخفی شدم، بعد عده‌ای را دیدم که معلوم بود از اوباش‌های تهران بودند. «خمره‌هایی» را که کنار در بیت‌العباس بود شکستند و بعد هم چراغ‌های خطر (چراغ‌های راهنمایی) را خُرد کردند، کمی بعد آمدم جلو بیت‌العباس، به این امید که برادرم را پیدا کنم، دیدم عده‌ای آنجا نشسته‌اند و می‌گویند که کی کجا کشته شده است، یک حمامی در فلان جا تیر خورد،‌ یکی دو نفر هم کنار پپسی‌کولا کشته شده‌اند. لحظه‌ای نگذشت که دیدم عده‌ای حسین‌حسین‌کنان آمدند. جمعیت ریخت تو خیابان. من از ستون برق که درست جلو بیت‌العباس بود، بالا رفتم. از آن بالا دیدم که داداشم هست، یک پیراهن مشکی به تن داشت و چشمش را هم با یک پارچه‌ای بسته بودند، پریدم پایین و جلوی جمعیت التماس کردم که او را باید ببینم ولی خوب کسی در آن شلوغی متوجه جریان نبود، خیلی گریه کردم، خودم را به خانه رساندم، دیدم حاجی (پدرم) بنده خدا ایستاده، عده‌ای هم می‌گویند دم پپسی‌کولا بچه «بزازه» تیر خورده یکی می‌گفت نه بچه «بقاله» تیر خورده من گفتم بابا داداشتم تیر خورده، بیا برویم، حرکت کردیم و آمدیم. هنوز تیراندازی بود، تو شاهچراغ داشتند تیراندازی می‌کردند. رفتیم از پشت شاهچراغ یک حمامی بود که الان خرابش کرده‌اند.

از آن طرف انداختیم و رفتیم تو مسجد جمعه، توی مسجد جسد «شهید پروا» را گذاشته بودند. (پدرم) تا او را دید شناخت و سخت گریه کرد. من هم خیلی گریه کردم چون با برادرم رفیق بود، بعد به ما گفتند که داداشت را به بیمارستان بردند. به بیمارستان که رسیدیم یک دکتری گفت که تمام کرده، من بی‌هوش شدم و دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد.

 

منبع: خاطرات 15 خرداد شیراز، دفتر اول، به کوشش جلیل عرفان‌منش، تهران، حوزه هنری، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1373، ص 123 - 125.



 
تعداد بازدید: 259



آرشیو خاطرات

نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی:

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.