خاطرات

واکنش علمای تبریز به لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی

دو سه روز بیشتر از انتشار این خبر ناگوار نگذشته بود، که دوست بزرگوارم، حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سیدهادی خسروشاهی، از قم به تبریز آمدند و روی سوابق دوستی که با هم داشتیم، ماجرا را به‌طور مشروح در منزل ما حکایت کردند و گفتند که: امام و دیگر مراجع در این مسأله مداخله کرده و اقدام نموده‌اند و خلاصه این که علمای تبریز هم باید هر چه زودتر دست به کار شوند.

استخاره‌ای که بد آمد

بعد از سرکوب قیام 15 خرداد‌، مؤتلفه‌ اسلامی پرچم‌دار مبارزه در بازار بود و اگر برنامه‌ خاصی برای ادامه‌ فعالیت‌ها طرح‌ریزی می‌شد، مؤتلفه‌ اسلامی آن را هدایت می‌کرد. منصور که ترور شد بسیاری حدس می‌زدند این ترور از سوی مؤتلفه‌ اسلامی هدایت و برنامه‌ریزی شده است. اما واقعیت این ماجرا قدری متفاوت بود. همه‌ اعضای موتلفه‌ اسلامی، که شامل گروه ما هم می‌شد، از جزئیات چنین جریانی اطلاع نداشتند و برخی شاید موافق آن هم نبودند. تنها برخی از اعضای شورای مرکزی از این نقشه اطلاع داشتند.

تحصن در تلگرافخانه

این جانب [حجت‌الاسلام ابوذر بیدار] در خلخال بودم که مرحوم آقای سیدغنی اردبیلی ـ یکی از شاگردان برجسته امام خمینی و از فعالان سیاسی نهضت پانزده خرداد ـ پیغام فرستاد: «هر چه زودتر خلخال را رها کن و به اردبیل بیا؛ امام را گرفته‌اند». عصر همان روز حدود ساعت چهار بعد از ظهر با اتوبوس راهی اردبیل شدم. روحانیون و طلاب اردبیل در منزل یکی از علمای آن شهر تجمع کرده بودند. آقای سیدغنی اردبیلی را در آن جمع یافتم. او نظر به اعتمادی که به این جانب داشت، گفت: «امام را گرفته‌اند. ما وظیفه داریم یک حرکتی از خود نشان بدهیم. بهتر است به تلگرافخانه اردبیل رفته، ضمن تحصن در آن‌جا تلگرافی از شاه بخواهیم که نسبت به آزادی امام اقدام نماید.»

نمونه‌ای برای سنجش میزان آزادی در حکومت شاهنشاهی

در سال 1344 و در آستانه تاجگذاری محمدرضا، یکی از سینماداران به نام حشمت‌پور ازدنیا رفت. من برای مجلس ختم وی که در مسجد شهیدی برپا شده بود دعوت شدم. در آن منبر از سینما و سینماچی انتقاد کرده و مطلبی از روزنامه بازگو کردم، با این مضمون که ببینید اوقاف ایران چند نفر را برای مطالعه اوقاف مسیحیت در اروپای شرقی فرستاده است و...

مخالفت با ارسال تلگراف

حضرت امام عصر روز 1342/9/1، اینجانب را توسط آقای علوی املشی احضار کرد و فرمود می‌خواهم مطلبی را با شما در میان بگذارم؛ ولی حرام میکنم بر شما اگر در آن‌باره با کسی حرف بزنید. این جانب گفتم: سمعاً وطاعة. ایشان فرمودند: اعلامیه‌ای را نوشته‌ام و از شما می‌خواهم که آن را به تلگرافخانه ببرید و برای حاج سیدعلی‌اصغر خوبی به تهران مخابره کنید. حاج سیدعلی‌اصغر خویی یکی از علمای بزرگ و سرشناس تهران بود. من عرض کردم اجازه می‌فرمایید، یک نسخه از آن را بنویسم که اگر ما را بازداشت کردند، و اصل تلگراف از بین نرود، و اصل تلگراف را چاپ نماییم؟ امام فرمود: این کار را بکنید.

با صدای بلند فریاد می‌زدند: پذیرایی! پذیرایی!

روز دوم فروردین سال 42 نامه‌هایی را از طرف آیت‌الله دستغیب به مقصد قم، تهران و مشهد بردم. وقتی به قم رسیدم دیروقت بود خیابان‌ها خلوت و تمام مسافرخانه‌ها بسته. سردرگم شده بودم، نمی‌دانستم چه کنم. آن موقع نه شام و نه خوراکی دیگری خورده بودم و نه محلی برای استراحت پیدا می‌شد، به پیرمردی که از خیابان عبور می‌کرد گفتم: چرا شهر خلوت است و در مسافرخانه‌ها را بسته‌اند، گفت: «مگر اهل این شهر نیستی؟» گفتم: «نه، مسافرم» گفت: «امروز کماندوها به مدرسه فیضیه هجوم بردند و طلاب را زدند و کشتند، حالا هم مسافرخانه‌ها از ترس درها را بسته‌اند»

سند: نامه شماره 6 تاریخ 11/4/48 متن گزارش ساواک موضوع: اظهارات شیخ احمد مجتهدی

نامبرده بالا که امام جماعت مسجد حاج محمدجعفر واقع در کوچه حمام قبله می‌باشد، در تاریخ 3/4 در یک مذاکره خصوصی پیرامون روشی که دولت عراق نسبت به آیت‌الله حکیم و جمعی از روحانیون ساکن آن کشور در پیش گرفته اظهار داشت: «اگرچه میل ندارم در امور سیاسی دخالت نمایم، مگر در مواردی که پای دین در بین باشد. بنابراین اگر دست سیاست بیگانه در شط‌العرب در کار نبود، لازم و بلکه واجب بود علماء و طلاب و همه دستجات مذهبی از آیت‌الله حکیم پشتیبانی نمایند.

ایجاد رعب و وحشت برای مردم شیراز با هواپیما!

من [حجت‌الاسلام محمد علیخواه] شب‌ها معمولاً در منزل آیت‌الله محلاتی بودم، شب دهم یا یازدهم محرم [1342] تا ساعت دو بعد از نصف شب با عده زیادی از بازاری‌ها و اهل علم و علما آنجا بودیم و بعد به منزل رفتم. احساس می‌شد که آن شب وضع مقداری غیرعادی است. احتمال وقوع حادثه‌ای داده می‌شد. آن شب، درست خوابم نبرد و موقع اذان، نماز را خوانده و به سمت منزل آیت‌الله محلاتی به راه افتادم. نزدیکی‌های شاه‌چراغ، من متوجه شدم که مرحوم آیت‌الله محلاتی و آقا مجدالدین محلاتی و آیت‌الله‌زاده و بعضی از آقایان را شب گذشته دستگیر کرده‌اند.

عکس‌برداری از جنایت بزرگ

صبح روز بعد، ما برای خارج کردن تعدادی از طلاب زخمی که هنوز در مدرسه فیضیه بودند، وارد مدرسه شدیم. در و دیوار از خون رنگین شده بود در داخل حیاط در هر گوشه‌اش مقادیر زیادی عمامه و نعلین و اثاثیه و لوازم انباشته شده بود که آنها را از حجره‌های نیمه‌سوخته به بیرون ریخته بودند. اوضاع بی‌اندازه رقت‌بار بود. ما چند تن از طلاب زخمی را خارج و به بیمارستان فاطمی قم انتقال دادیم.

روایت برادر شهید از چگونگی شهادت برادر جوانش در خرداد 42

علی‌اکبر صادقیان، پسر بسیار فعالی بود و تا آنجا که یادم هست، مرتب در مسجد جامع اذان می‌گفت و حتی تکبیرهای ایام عید، من را هم با خودش می‌برد که اذان بگویم تا یاد بگیرم. در سال 1342 مدتی بود که من متوجه شدم، برادرم «علی‌اکبر» وقتی که مدرسه می‌رود، شب‌ها دیر به منزل می‌آید. تا اینکه بعد از مدت‌ها فهمیدیم که ایشان با چند نفر رابطه دارد. نامه‌هایی بین آنها رد و بدل می‌شود. این گذشت تا زمانی‌که هفتم ماه محرم فرا رسید. من یک سفر به زرقان داشتم. حاج عمویم سفره نذری داشت، پدر و مادرم هم زرقان بودند.
2
...

جدیدترین مطالب

پربازدیدها

© تمامی حقوق برای پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد 1342 محفوظ است.