نامههای مخفیانه
یک روز من [حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمود مرعشی نجفی] به ساوه رفته بودم و در منزل یکی از علما ظهر ناهار میخوردیم که پدرم تلفن زد. ایشان فرمودند: «امروز حضرت آیتالله خمینی را از ترکیه به عراق بردند، شما زود بیا قم که برنامه داریم». من بلافاصله حرکت کردم و به قم آمدم. ایشان فرمودند: «برو عراق». گفتم: «آقا چطوری؟!» گفتند: «از مرز مجاز که اجازه نمیدهند، از طریق غیرمجاز برو.». بنده همان لحظه به طرف خرمشهر حرکت کردم.