صبح عاشورا سال 1342 براساس قرار قبلی، همه برادران [مؤتلفه اسلامی] در میدان شاه (اکنون: میدان قیام) جمع شدند. رژیم پهلوی دیگر فهمیده بود که همه آنها از یک منبع سرچشمه میگیرند. چون کارها نظم داشت، پلاکاردها و تجهیزات بسیاری فراهم شده بود...
آن زمان، [دهه 1340] ارتباطات اینطور سریع و قوی نبود. ولی بنده وقتی از طریق برخی کانالها از لابهلای مقاله بعضی روزنامهها از این موضوع [لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی] آگاه شدم برای اینکه بیشتر از مسایل آگاه شوم فوری به قم رفتم...
دهه عاشورای سال [1342] که شروع شد، ما هم فعالیت خود را آغاز کردیم. همه جا پر از تراکت و عکسهای امام خمینی بود. با دوستانمان کاری کرده بودیم که سرتاسر بازار، جلوی هر مغازه و هر حجرهای، پرچم سیاه نصب شده بود. عکس حضرت امام را به شکل پوستر...
[7 آذر 1341] چهار نفر از علمای تهران آیتالله خوانساری، آیتالله سیدمحمد بهبهانی، آیتالله محمدتقی آملی و آیتالله محمدرضا تنکابنی ـ مرحوم پدرم ـ طی اعلامیههایی مردم را به شرکت در مجلس دعا در مسجد حاج سیدعزیزالله دعوت نمودند...
اولینبار که برای بنده توفیق ملاقات با مرحوم امام خمینی (رضوانالله علیه) حاصل شد، در جریان تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. اهمیت این انجمن در رفع مشکلات مردم باعث شد روزنامهها و رادیو و... به تبلیغات گسترده بپردازند...
زمانی که خبر تبعید آقا (امام خمینی) به ترکیه [در سال 1343] در قم پخش شد، از خروج همه افراد ممانعت به عمل آمد و اجازه هیچگونه سر و صدا و راهپیمایی به کسی ندادند. به کلیه مغازهداران اعلام کرده بودند اگر مغازههایشان را باز نکنند...
چهارم آبان ماه سال 1343، همزمان با تولد شاه که مصادف با ولادت حضرت زهرا(س) گشته بود، آقا (امام خمینی) تصمیم به سخنرانی گرفتند. هر سال به مناسبت تولد شاه، در چند روز قبلتر از چهارم آبان، دختران مدرسهای...
[بعد از ترور حسنعلی منصور و جستوجوی ساواک برای دستگیری حاج صادق امانی] ساواک حلقه محاصرهاش را بسیار تنگ کرده بود تا هرگونه ارتباطی را بتواند شناسایی کند. اطلاعات شهربانی یعنی همان ختایی ملعون...
در ابتدای حضورم در ترکیه [سال 1343] فقط اسم شهر و منطقهای که حضرت امام خمینی در آن اقامت داشت، یعنی بورسا را میدانستم، ولی نشانی دقیق ایشان را نمیدانستم تا اینکه مرحوم حاج آقا مهدی گلپایگانی...
یکبار دیگر نیز قبل از 15 خرداد دستگیر شدم که مهم بود و آن بدین صورت بود که ما اعلامیهها را با دبههای روغن پخش میکردیم و از آنجا که عطاری داشتیم، آنها فکر میکردند که داریم روغن جابهجا میکنیم. پنجاه دبه خریده بودیم...